تقدیم به یک آشنا
دستهای بهاری تو
وقتی بیایی، تمام شاپرکها به احترامت سرخم میکنند.
لبخند که بزنی، ستارهها میدرخشند و با حرفهای آسمانیات
ظلمتها و دروغها درهم میشکند.
دستهایت را که میبویم، پر از عطر سخاوت و همیشه بهارها و
مریمیهاست، و درآن نگاهت آرامش و صداقت موج میزند.
من تمام کوچهباغهای زمین را برای یافتنت زیرپا گذاشتهام،
اما تو در باغهای آسمانی هستی.
صدایت میزنم و تو با آن قلب مهربانت از یاد نمیبری که
جوابم را بدهی، آن وقت دستهایت پلی میشود برای رسیدن من به تو .
به تو که میرسم وجودم
ستارهباران میشود و قلبم روشن.
با تو که باشم، دستهای بهاریات یاریام میدهند که در
اوج شکست واژه امید را تجربه کنم.
تو را میشناسم، همیشه شناختهام، همان کسی که با خود
عطر سیب سرخ را در فضا پراکنده میکند، تو برای من تنها
یک معنا داری، معنی دوست داشتن در
سرزمین واقعیتها.
دوستت دارم ای آشنای من ...
سلام
وبلاگت عالیه و حرفی نداره ولی اگه ممکنه یه زره عکساشو کم کن تا سریع تر لود بشه.امیدوارم موفق باشی.به وبلاگ من هم یه سری بزن و یه نظر بده.
سلام
وبلاگتون خیلی قشنگه به خدا
امیدوارم که موفق باشین
تقدیم به آشنای شما -
بیا که دیگه دلم برات خیلی تنگ شده
آسمون و نگاه کردم دیدم مثل سنگ شده
گلای ارغوانی خونمون به نظرم همه بی رنگ شده
تعجب نکردم یادم اومد دلم واسه تو تنگ شده
رفتم و تو کوه دلم و از عشقت خالی کردم
های زدم هوی زدم خلاصه بگم حالی کردم
غم ندیدنت و حسابی زیر ژام لگد مالی کردم
فال گرفتم خوب اومد نمی دونی چه خوشحالی کردم
خدافظ
با آرزوی موفقیت برای همه
سلام زینب عزیز
عید شما مبارک ..... متنها بسیار عالی بود
ممنون که به من سر دید!!!
برام دعـــا کن...... یا حق