« دست خود را نکنم پیش کسی جز تو دراز »
عده ای از انصار (مسلمانان مدینه) به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدند و سلام کردند. پیامبر خدا سلام آنها را جواب دادد. عرض کردند: یا رسول الله! برای حاجتی نزد شما آمدیم.پیامبر فرمود: حاجت خود را بگوئید. گفتند: حاجت ما بسیار بزرگ است. فرمود: بگوئید بدانم چیست؟ گفتند: حاجت ما این است که در پیشگاه پروردگارت بهشت را برای ما ضمانت کنی.
در این هنگام پیامبر سر مبارک را به پائین افکند و سپس چوب دستی اش را چند بار به زمین زد. آنگاه سربرداشت و فرمود:
با یک شرط چنین ضمانتی را برای شما میکنم و آن این که:
« از هیچکس جز خدا چیزی را تقاضا نکنید »
آنها چنین تعهدی دادند که در زندگی از احدی تقاضا نکنند. تا آنجا که اگر یکی از آنها در سفر بود و سواره حرکت میکرد و تازیانه اش به زمین می افتاد خوش نداشت به کسی بگوید تازیانه را به من بده، بلکه خودش پیاده میشد و تازیانه اش را برمیداشت. یا وقتی کنار سفره می نشست و دستش به آب نمیرسید به کسی نمیگفت ظرف آب را به من بده، بلکه خود برمیخواست و ظرف آب را برمیداشت.
(فروع کافی ، ج ۴ ، ص ۲۱)