به او بگویید دوستش دارم
چشمانم اشکبار
دلم پر از غم
قلبم پر از درد
طاقت یه لحظه موندن را ندارم
دلم گرفته است
به او بگویید من دروغ نمیگم
به او بگویید من با اویم
به او بگویید درکم کند
به او بگویید چرا باید اینطور شود
به او بگویید من هم انسانم
به او بگویید من هم احساسی دارم
به او باز بگویید تا بداند
شاید دلش با من باشد
ولی نمیخواهد بیان کند
من به او احترام میزارم
همیشه انی که بودم هستم
و تغییری نکردم
اما افسوس ...........
من هستم تا زمانی که او باشد
از همه چیز میگذرم از سایه ها و خیالها
خاطره ها و خوابها
از همه چیز میگذرم
اما هرگز از عشق تو نمیگذرم
حتی اگه مرگ از من بگذرد
دلتنگی هایم را با تو تسهیم کردن
چه زیبا خواهد بود
اگر ترا دلتنگی هایی باشد
از نوع من
دلم می خواهد احتیاجم
نیازم
درد خفه شده ی سینه ام را
همان قدر احساس کنی
که گویی احتیاج توست
نیاز توست
خدا همیشه یارش باشد
و به من خدایا لطفی بکن
دل افسرده ما
قلب شکسته ما
درد م را دوا کن
خدای من ما را به آنچه به رضای توست برسان
و ما را به صراط مستقیم هدایت فرما
یا ارحم الراحمین ارحمنی یا رحمن یا ستار
ای کاشششششششششششششش
گریه کن آسمان
آسمان ابری است. گرفته است، انگار دلش
پراز غم است،
پر از اندوه،
پر از گریه.
چه آرام آرام بغضش می ترکد.
اشکهایش چقدر ریز است.
آسمان چقدر آرام گریه میکند.
هق هق نمیکند.
بی صدای بی صدا عقده های دلش را بیرون میریزد.
شاید نمیخواهد
کسی صدای گریه اش را بشنود و دلش بگیرد.
آسمان ! مهم نیست که اشکهایت را میبینند.
مهم نیست که اندوه چشمهایت را میدانند و میفهمند که
چشمهایت آبی نیست ، رنگ غم است و خاکستری !
آسمان گریه کن! حالا دیگر همه میدانند دلت
پر از غصه است.
هق هق کن. بلند گریه کن. آن قدر بلند که همه
صدایت را بشنوند. همه آنهایی که غصة
چشمهای ترت را دیده اند
و سردی اشکهایت را حس کرده اند. شاید آنها
هم دلشان گرفته باشد. شاید چشمهای آنها هم
پر از غصه باشد،
ولی خجالت بکشند راحت زار زار گریه کنند.
آسمان گریه کن با صدای بلند، آنقدر بلند که من
و همة آنهایی که رنگ چشمهایشان خاکستری
است درپناه هق هق های تو خالی شوند
از غصه،
از بغض،
از اشک
و از غربت
چشمهای خاکستری.
فدای سرت
آسمان بی کران خدایی
اشک، غربت غریبی دارد. زمانی جاری می شود بی آنکه
بخواهم. تسلای دلم می شود بی آنکه صدایش بزنم.
آنگاه که بغض به سختی راه گلویم را می بندد و احساس
می کنم که دیگر نمی توانم نفس بکشم، درست همان
هنگامی که از خودم واز همه بدیهایم بیزار می شوم و
میخواهم با تمام وجود فریاد بکشم، اشک قدوم
مهربان و مبارکش را بر چهره ام
می نهد تا شعله سرکش تمنایم را خاموش کند.
وقتی چشمهایم خیس اند و آیینه دلم هزار ترک
برداشته است،
آرزو می کنم که ای کاش تنها با اشکهایم می توانستم
بلور شکسته دلم را ترمیم کنم، اما افسوس که می دانم
نمی توانم.
اشک، با همه صداقت و صفایی که دارد و با اینکه دلش
به اندازه آسمان بی کران خدایی آبی و پاک است،
تنها آبی است
بر آتش دلم و همین داغ مرا تازه می کند.
و من با اینکه اشک را نمی شناسم، گریه را نمی فهمم و
سکوت را درک نمی کنم، این را خوب می دانم
که هرگاه دلم
برای خدایی بودن تنگ شود، می توانم خود را به آغوش
گریه بیندازم
و هرچقدر که بخوام با اشکهایم درددل کنم.
**********
خدای من دعای همه جوونهای دلشکسته
را اجابت بفرما.
خدعـوها
خَدَعُوهَـا بِقَوْلِهِـمْ حَسْنـاءُ
والغَـوَانِی یَغُـرَّهُـنَّ الثَّنَـاءُ
أَتُـرَاهَا تَنَاسَتِ اسْمِـیَ لَمَّـا
کَثُـرَتْ فِی غَرامِهَا الاسْمـاءُ
إنْ رَأتْنِی تَمِیـلُ عَنَّی ، کَأنْ لَمْ
تَـکُ بَیْنِـی وَبَیْنِهَـا أشْیـاءُ
نَظْـرَةٌ ، فَابْتِسَـامَةٌ ، فَسَـلامُ
فَکَـلامٌ ، فَمَوْعِـدٌ ، فَلِقَـاءُ
یَوْمَ کُنَّا وَلا تَسَـلْ کَیْفَ کُنَّا
نَتَهَـادَى مِنَ الهَوَى مَا نَشـاءُ
وَعَلیْنَـا مِنَ العَفَـافِ رَقِیْـبُ
تَعِبَـتْ فِی مِرَاسِـهِ الاهْـوَاءُ
جَاذَبَتْنی ثَوبِی العَصیِّ وقَالَـتْ
أَنْتُم النَّـاسُ أَیُّهَـا الشُّعَـرَاءُ
فَاتَّقوا اللَّهَ فِی قُلوبِ العَـذَارَى
فَالعَـذَارَى قُلُوبُهُـنَّ هَـوَاءُ
العیون السودا
لیت الذی خلق العیـون السـودا
خلـق القلوب الخافقات حدیـدا
لـولا نواعسـها و لولا سحـرها
مـا ود مـالک قلبـه لو صیـدا
إن أنت أبصرت الجمال و لم تـهم
کنت امرءا خشن الطبـاع بلیـدا
وإذا طلبـت مع الصبـابة لـذة
فلقـد طلبت الضـائع الموجـودا
یا ویـح قلبـی إنـه فی جانبـی
وأظنـه نـائـی المـزار بعیـدا
هی نظرة عرضت فصارت فی الحشا
نارا وصار لـها الفـؤاد وقـودا
والحـب صـوت فهو أنه نائـح
طـورا وآونـة یکـون نشیـدا
ویلـذ نفسی أن تکـون شقیـة
ویلـذ قلبـی أن یکون عمیـدا
إن کنـت تدری ما الغرام فداونی
أو لا فخـل العـذل و التفنیـدا
ما شـمت حسنک قط إلا راعنی
فوددت لو رزق الجمال خلـودا
وإذا ذکرتک هز ذکرک أضلعـی
شـوقا کما هز النسـیم بنـودا
و لقد یکون لی السلـو عن الهوى
لکنـما خـلـق المـحب ودودا