http://www.kanezahlebit.blogfa.com
هجدهم محرم ۱۴۲۸
سخنان امام حسین (علیه السلام)
عوامل خشم خدا
متن سخن :
((اِشْتَدَّ غَضَبُاللّه عَلَى الْیَهُودِ اِذْجَعَلُوا لَهُ وَلَداً
وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى اِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَةٍ
وَاَشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الَْمجُوسِ اِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ
وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْمٍ اِتَّفَقَتْ کَلِمَتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ))(185).
((... اَما وَاللّه لا اُجِیبُهُمْ اِلى شَىْءٍ مِمّا یُریدُونَ حَتّى اَلْقَى اللّهَ
وَاَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِى . ...
اَما مِنْ مُغِیثٍ یُغِیثُنا، اَما مِنْ ذابٍ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِاللّه )).
ترجمه و توضیح :
پس از جنگ مغلوبه و کشته شدن گروهى از یاران حسین بن على علیهما السلام همانگونه که که در ذیل فراز قبلى اشاره گردید - آن حضرت محاسن شریفش را به دست گرفت و فرمود:((اِشْتَدَّ غَضَبُاللّه عَلَى الْیَهُودِ...؛)) خشم خدا بر یهودیان آنگاه سخت گردید که براى او فرزندى قائل شدند و خشم خدا بر مسیحیان آنگاه شدید شد که به خدایان سه گانه قائل گردیدند و غضب خداوند بر آتش پرستان وقتى بیشتر شد که به جاى خدا آفتاب و ماه را پرستیدند و غضب الهى بر قوم دیگرى آنگاه شدیدتر شد که بر کشتن پسر دختر پیامبرشان متحد و هماهنگ گردیدند)).
حسین بن على علیهما السلام سخنانش را با این جمله به پایان رسانید:((... اَما وَاللّهِ لا اُجِیبُهُمْ اِلى شَىْءٍ...؛)) آگاه باشید! به خدا سوگند! من به هیچیک از خواسته هاى اینها جواب مثبت نخواهم داد تا در حالى که به خون خویش خضاب شده ام به لقاى خدایم نایل گردم )).
سپس با صداى بلند فرمود:
((آیا فریادرسى نیست که به فریاد ما برسد، آیا کسى نیست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟)).
چون صداى امام علیه السلام به گوش زنان و دختران آن حضرت رسید، صداى گریه آنان بلند شد. و بنابر نقلى از لشکریان کوفه دو برادر به نام سعد و ابوالحتوف با شنیدن استغاثه امام تغییر عقیده دادند و به جاى جنگ با حسین بن على علیهما السلام به صف لشکریان او پیوستند و به شهادت نایل شدند.
-----------------------
پی نوشت ها:
183- لهوف ، ص 89. مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 9.
184- بحارالانوار به نقل ازکتاب هفتاد و دو تن و یک تن ، ج 5، ص 250.
نوزدهم محرم ۱۴۲۸
فضایل امام حسین (ع) از زبان دشمنان
۱ - پاک کردن خاک پاى حسین (علیه السلام)
اهمیت حسین علیه السلام تنها در نظر خلیفه ثانى نبود که از على علیه السلام مى خواست حسین علیه السلام را اجازه دهد تا در مشاوره ها شرکت کند و از نظر عالى او بهره مند گردد، بلکه در نظر همه صحابه مورد توجه و احترام بود و به او با نظر بسیار عالى نگاه مى کردند.
ابو هریره بنا به نقل عساکر خاک پاى حسین علیه السلام را با جامه خود پاک مى کرد و به این کار افتخار مى کرد. ابن عساکر بعد از نقل این خبر در تاریخ کبیر خود، مى گوید وقتى حسین علیه السلام او را براى این کار عتاب فرمود و توبیخ کرد، ابو هریره گفت : قسم به خدا آنچه را که من مى دانم اگر مردم بدانند تو را بر دوش خود سوار مى کنند.
باز ابو هریره گفت : از رسول خدا شنیدم که مى فرمود: من احب الحسن و الحسین فقد احبنى و من ابغضهما فقد ابغضنى یعنى : هر که حسن و حسین را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته است و هر که آنها را دشمن بداند حتما مرا دشمن داشته است . (۱)
۲ - به جان خودم سوگند این حسین است !
حسین بن على نابغه فصاحت و بلاغت و حریفان او، در هر مقوله وارد سخن مى شدند و در همان کلمه اول مغلوب مى شدند و عرق شرمندگى از پیشانى خود مى زدودند.
عمرو بن عاص با آن قدرت بیان و سخنورى و حیله گرى اش که به روباه عرب شهرت یافته بود، در یک مجلسى در مقابل جواب هاى حسین چنان درمانده شد که معاویه روى به او کرد و گفت : به جان خودم سوگند این حسین است و پسر على بن ابى طالب است . (یعنى در مقابل زبان او زبان ما کند و منطق ما سست است .)
-----------------------
پی نوشت ها:
۱- بحار، 43، ص 304.
بیستم محرم ۱۴۲۸
http://www.kanezahlebit.blogfa.com
دوستان برای طرح صلوات مجرب به ادرس بالایی مراجعه کنید و شرکت کنید
یَا کَرْبَلا أفیکِ یُقْتَلُ جَهْرَةً سِبْطُ المطَهَّرِ أنَّ ذَا لَعَجِیبُ
السلام على الحسین، وعلى علی بن الحسین، وعلى أولاد الحسین، وعلى أصحاب الحسین..
نتقدم من سیدنا ومولانا صاحب العصر والزمان أرواحنا لتراب مقدمه الفداء بأحر العزاء بذکرى شهادة الإمام الحسین علیه الصلاة السلام .. وعظم الله أجورنا وأجورکم مع دخول شهر محرم الحرام .. شهر الدمعة الساکبة .. یعلن موقع بنت الزهرا بان کل یوم یکون فیها متون او اشعار و کل ما یجری عن موضوع کربلا و عاشورا حسینی ....
یااباعبدالله الحسین روحی فداک یا مولای
اول محرم۱۴۲۸
کریم السجایا جمیل الشیم .. نبى البرایا شفیع الامم
امام رسل، پیشواى سبیل .. امین خدا، مهبط جبرئیل
|
یتیمى که ناکرده قرآن درست .. کتب خانه ى چند ملت بشست
چو عزمش برآهخت شمشیر بیم .. به معجز میان قمر زد دو نیم
چو صیتش در افواه دنیا فتاد .. تزلزل در ایوان کسرى فتاد
به لاقامت لات بشکست خرد .. به اعزاز دین آب عزى ببرد
ای خدای ابا عبد الله!
دوم محرم 1428 سیب سرخ بهشتی
با کاروان
حکیم حکمت
در سایه سار حسینی
اینک عاشورا
سوم محرم۱۴۲۸ |
طفله رقیه | 666 | 0:05:40 |
ذکر مصیبت دختر سه ساله
وقتی که صبح شد، پس از خواندن نماز صبح و ... (همیشه همراه عمّه سادات بوده) ناگهان مشاهده کرد کنار چادرهایشان، نیزهها برپا است.
نورانیت سر ابیعبدالله (ع) از دور، دلِ دختر را برده است. زانوکشان به سمت نیزهای که سر بابا بر آن بود آمد.
اوّل یک نگاهی به صورت پدر نمود. دید یک طرف صورت سیاه شده و خاکی ...
راوی میگوید:
دیدم، نیزه خودش به قدرت الهی خم شد. (دست بچّه که به بالای نیزه نمیرسد لذا نیزه خم شد و در بغل دختر قرار گرفت ...)
سر را در آغوش گرفت و ... (زمزمه میکرد) بابا! قربان سرشکستهات شوم ...
فراز آخر ذکر مصیبت و زبان حال
به هر صورتی که بود دختر روی پاهایش ایستاد.
قرآن میگوید:
یوسف (ع) از بالای چاه توسط برادرانش انداخته شد.
حال پس از سالها که حضرت یعقوب (ع) فرزندش را دید و ملاقات نمود و ... از او سؤال میکند که آن وقتی که توی چاه افتادی چه شده و کجای بدنت درد گرفت و ... چه بلایی به سرت آمد.
یوسف گفت: خدا محبّت دارد و ...
حال شما به خیالتان فکر نمیکنید که وقتی سرِ پدر در بغل دختر قرار گرفت با بچّه درد و دل نکرده است و از او سؤال نکرد که:
(دختر بچّه یا پسر بچه وقتی آرام هم میافتد زودی بدنش کبود میشود چه برسد که از فاصلهای روی زمین بیفتد)
چهارم محرم ۱۴۲۸
سیب سرخ بهشتی
عقبه گوید: امام علیه السلام در ذوحسم ایستاده حمد و ثنای خداوند به جای آورد و فرمود: « کار ما به اینجا کشیده شده است که میبینید. چهره دنیا دگرگون و ناسازگار شده، نیکیاش پشت کرده، با شتاب در گذر است و از آن جز اندکی همچون ته مانده ظروف بیش نمانده است که آن نیز زندگی پستی است همچون چراگاهی سخت و پر خطر. آیا نمیبینید که به حق عمل نمیکنند و از باطل باز نمیدارند؟! در چنین شرایطی مؤمنان را بایسته است که خواهان دیدار خدا ( و شیفته شهادت) باشند که من چنین مرگی را جز (سعادت و) شهادت و زندگی در کنار ظالمان را جز ننگ و خواری نمیبینم».
پس زهیر بن قین بجلی برخاست و به اصحاب خود گفت: آیا شما سخن میگویی یا من سخن بگویم؟ گفتند: نه بلکه شما سخن بگویید، زهیر حمد و ثنای الهی به جای آورد و عرض کرد: هدایت خدا از تو دریغ مباد ای فرزند رسول خدا. سخن تو را شنیدیم. به خدا سوگند اگر دنیا برای ما ابدی گردد، مگر که در راه یاری شما از آن جدا شویم، قیام در رکاب تو را بر ماندن در آن ترجیح میدهیم. امام برای او دعا فرمود و به نیکی یاد کرد.
و ابن شعبه حرّانی این اضافه را آورده است: « حقّا که مردم بندگان دنیایند و دین ناچیزی بیجان بر زبانشان است که بر گردش تا آنجا حلقه میزنند که دنیا در فراخ باشد و هرگاه با بلا آزموده شوند دینداران اندک گردند».
فرهنگ جامع امام حسین (ع)«ص 398 »
حکیم حکمت
و شما آقایانی که بسیاری تان در منابر و بسیاری تان در پائین منابر مردم را ارشاد می کنید ، باید در این دو ماه مبارک ارشادات را قوی بکنید و مسائل اسلامی را برای آنها بگوئید ، مسائل سیاسی را برای آنها بگوئید ، در عین حالی که مسأله ی کربلا که خودش در راس مسائل سیاسی هست ، باید زنده بماند به همان فرمی که بود ، منتها الفاظ نغییر بکند . مصیبت ها همان است ، مصیبت ها تغییری ندارد ، باید آن بعد سیاسی کربلا را برای مردم بیان کرد .
صحیفه نور ، ج18 ، ص140 |
در سایه سار حسینی
هدف عاشورا ...اگر بخواهیم هدف امام حسین علیهالسّلام را بیان کنیم، باید اینطور بگوییم که هدف آن بزرگوار عبارت بود از انجام دادن یک واجب عظیم از واجبات دین که آن واجب عظیم را هیچکس قبل از امام حسین - حتّى خود پیغمبر - انجام نداده بود. نه پیغمبر این واجب را انجام داده بود، نه امیرالمؤمنین، نه امام حسن مجتبى. واجبى بود که در بناى کلّى نظام فکرى و ارزشى و عملى اسلام، جاى مهمّى دارد. با وجود اینکه این واجب، خیلى مهم و بسیار اساسى است، تا زمان امام حسین، به این واجب عمل نشده بود - عرض مىکنم که چرا عمل نشده بود - امام حسین باید این واجب را عمل مىکرد تا درسى براى همه تاریخ باشد. مثل اینکه پیغمبر حکومت تشکیل داد؛ تشکیل حکومت درسى براى همه تاریخ اسلام شد و فقط حکمش را نیاورد. یا پیغمبر، جهاد فىسبیلاللَّه کرد و این درسى براى همه تاریخ مسلمین و تاریخ بشر - تا ابد - شد. این واجب هم باید به وسیله امام حسین علیهالسّلام انجام مىگرفت تا درسى عملى براى مسلمانان و براى طول تاریخ باشد.... ... حالا چرا امام حسین این کار را بکند؟ چون زمینه انجام این واجب، در زمان امام حسین پیش آمد. اگر این زمینه در زمان امام حسین پیش نمىآمد؛ مثلاً در زمان امام علىالنقّى علیهالسّلام پیش مىآمد، همین کار را امام علىالنّقى مىکرد و حادثه عظیم و ذبح عظیم تاریخ اسلام، امام على النقى علیهالصّلاةوالسّلام مىشد. اگر در زمان امام حسن مجتبى یا در زمان امام صادق علیهما السّلام هم پیش مىآمد، آن بزرگواران عمل مىکردند. در زمان قبل از امام حسین، پیش نیامد؛ بعد از امام حسین هم در تمام طول حضور ائمه تا دوران غیبت، پیش نیامد!... |
اینک عاشورا
شهادت حضرت قاسم(ع) راوى مىگوید: جوانى به سوى میدان آمد که صورتش مانند قرص ماه بود و به جنگ مشغول شد. ابنفضیلأزدى، شمشیرى بر سرش زد و سر او را شکافت و به صورت روى زمین افتاد و فریاد زد: «یا عَمّاه!» حسین(ع) مانند باز شکارى وارد میدان شد و چون شیر غضبناک، بر سر آن سپاه حمله کرد و شمشیر خود را بر ابنفضیل فرود آورد و او دست خود را سپر قرارداد و دستش از مرفق جدا شد و فریادى کشید که لشکریان شنیدند و اهل کوفه حمله کردند تا او را نجات دهند ولى او زیر سم اسبان پامال و هلاک شد. همین که غبار فرو نشست، دیدم حسین(ع) فرمود: «از رحمت خدا و عنایت الهى دور باد! مردمى که تو را کشتند. روز قیامت کسى که با کشندگان تو مخاصمه کند، جدّ و پدر تو خواهند بود.» پس از آن فرمود: «به خدا قسم سخت است بر عموى تو که او را بخوانى و او جواب نگوید یا جواب بگوید ولى براى تو سودى نداشته باشد. به خدا قسم امروز روزى است که عموى تو دشمنش زیاد، و یاورش کم است.» سپس آن جوان را به سینه خود چسباند و در میان کشتگان اهلبیت خود برد و بر زمین نهاد. چون حسین(ع) دید جوانان و دوستانش کشته شدند و روى زمین افتادهاند، آماده شهادت و جانبازى در راه خدا شد و با صداى بلند فریاد زد: «آیا کسى هست که دشمنان را از حرم رسول خدا دور سازد؟ آیا خداپرستى هست که در حق ما از خداوند بترسد؟ آیا کسى هست که براى خدا ما را یارى کند؟» این سخنان به گوش بانوان رسید و صدا به گریه و زارى بلند نمودند. لهوف - سید ابن طاووس |
پنجم محرم ۱۴۲۸
.....قصه مجنون کربلا .. شنیده ای که حسین ....خدا کند که جان دهم به روز عاشورا ...... که تن پر گنه من رنگ جنت گرفت ...
. یا حسین .
بخدا خراب توئیم و فدای تو ....یا حسین ...... حسین عشق منی . .........
یا حسین
دلم با تو هوائی ... شده حسین کجائی ... بیا خواهرت زینب ... شده کرب و بلائی ...
به ناز چش اصغر ... فدای قد اکبر ..... که حری شده ازاد ... در این وادی محنت ....
بیا جان برادر ....که عباس شده ..... دلبر ....
که عباس شده دلبر ....
فدای لب تشنه ات یا حسین ....... که عقل و دل و جان ز تن زینب گرفت .
۳ حدیث
حدیث۱: امام حسین (ع) : به درستی که من بیهوده ، گردنکش ، ستمگر و ظالم حرکت نکردم ، بلکه برای اصلاح در امت جدم محمد (ص ) حرکت کردم و می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به روش جدم محمد (ص ) و پدرم علی بن ابی طالب (ع )رفتار کنم .
و أنی لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و إنما خرجت لطلب الإصلاح فی أمة جدی صلی الله علیه و آله ، أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدی و أبی علی بن أبی طالب علیه السلام .
بحار الانوار، ج 44، ص 329
ششم محرم ۱۴۲۸
حضرت قاسم ابن الحسن (ع)
چون گل احمر لیلا ز بلا پرپر شد ..سیزده سالة یوسف به عمو یاور شد
نامة سبز حسن سوخت دل سرخ حسین.. چشمش از دیدن سر خطبرادر تر شد
یوسف یوسف زهرا چو نقابش برداشت.. چشم شمشیر زنان خیره بر آن دلبر شد
در حرم مورد تشویق و به میدان مصاف.. باعث خیرگی چشم همه لشگر شد
لشگر کوفه ز رزمش متحیر که چنین.. شور رزمندگی اش زنده کن حیدر شد
گفت داغش به دل پیر و جوان بگذارم.. آنکه در جنگ شجاعان یل نام آور شد
کشت هفتاد سوار از پی یک حملة سخت.. پهلوانان عرب را ز همه برتر شد
محو شد طایفة ازرِ شامی، ز یهود ..گوئیا بار دگر فتح از او خیبر شد
یا علی ذکر لبش بود که فرقش بشکافت ..سجدة سرخ ادا کرد و بپا محشر شد
سینهاش خرد چو شد کرد صدا وا اماه.. زیر سمهای ستور سینه زن مادر شد
دست و پا میزد و با درد عمو را میخواند.. بر زمین پا زدنش چون پسر هاجر شد
میدرخشید رخش چونکه به میدان میرفت.. پر ز خون بود سرش چون بدنش پرپر شد
فضایل امام حسین (علیه السلام)
۱ - بوسه پیامبر بر امام حسین (ع)
پیامبر صلى الله علیه و آله امام حسین علیه السلام را به هنگام بازى با کودکان در میدانگاه مدینه نگریست در برابر دیدگاه انبوه مردم به سوى او رفت و دستان مقدسش را گشود و کودک محبوبش شروع به دویدن در میدانگاه کرد و پیامبر نیز در پى او، پس او را گرفت یک دست در زیر چاه و دست دیگرش را به پشت سرش نهاد و دهان بر دهان او نهاد و بوسه بارانش ساخت و فرمود:
انا من حسین منى احب الله من احب حسینا، حسین سبط من الاسباط.
مردم ! بدانید من از حسین هستم و حسین از من ، خدا، هر آن کس که حسین علیه السلام را دوست بدارد دوست مى دارد....
۲ - نه حسین بر پشتم بود!
امام حسین علیه السلام در کودکى اش بر پشت آن حضرت که در حال سجده و نیایش با خدا و نماز جماعت بود، مى نشست و او آنقدر سجده را طول مى داد تا کودک محبوب خود فرود آید، کسانى که با آن حضرت نماز را به جماعت مى خواندند، مى پرسیدند: آیا در حال سجده ، وحى الهى فرود آمده است ؟ مى فرمود: نه ! بلکه فرزند گرامیم حسین ، بر پشتم نشسته بود.
۳ - محبت پیامبر به دوستداران حسین (ع)
پیامبر روزى کودکى را در راه دید و او را در برگرفت و مورد مهر و محبت بسیار قرار داد، هنگامى که دلیل آن را پرسیدند، فرمود: من او را دوست مى دارم چرا که او فرزندم حسین را دوست مى دارد. خود دیدم که خاک پاى حسن را برداشت و بر چهره نهاد و جبرئیل به من خبر داد که او در حماسه عاشورا، از یاران حسین خواهد بود.
هفتم محرم ۱۴۲۸
زبانحال حضرت امالبنین سلام الله علیها
ای به قربان تو گردد مادرت.. مادر غمدیده و غم پرورت
کاش صد فرزند دیگر داشتم ..تا کنم قربان تنها سرورت
مادرت زهراست راهی کردمت.. تا بگیری انتقام مادرت
کاش میماندی نمیگفتت حسین.. رفتی و پاشید از هملشگرت
مثل تو من هم شدم شرمنده از ..روی طفلان و رباب و خواهرت
ای فدای یک سر موی حسین..چون تو صد عباس و صد چون مادرت
از دلش آمد چطور آخر عدو ..تیر بنشاند به چشمان ترت
چون به مشکت تیر خورد و آب ریخت.. شد غرورت خورد مثل پیکرت
قصد دشمن گر فقط جان تو بود.. داد تغییرش چرا شکل سرت
علمدار کربلا را بیشتر بشناسیم
ابوالفضائل
جلوه هایى از دریاى فضیلت قمر بنى هاشم علیه السلام
پدر جان ، یکتاپرستان ، هرگز شرک نمى ورزند!
محدث نورى در مستدرک الوسائل ، به نقل از کشکول شهید آورده است که : روزى امیر المؤ منین على علیه السلام حضرت عباس علیه السلام و زینب کبرى سلام الله علیه را در دو طرف خود نشانده بود، و حضرت عباس علیه السلام تازه زبان گشوده بود. على علیه السلام به فرزندش حضرت عباس علیه السلام فرمود: بگو یک (واحد) او گفت : یک (واحد)، بعد فرمود: بگو دو (ائنین ) حضرت عباس علیه السلام خوددارى کرد و گفت : شرم مى کنم به زبانى که خدا را به یگانگى خوانده ام ، دو بگویم (یعنى یکتاپرستان هرگز به شرک نمى گرایند، و دوئیت ، خلاف توحید است ). امیر المؤ منین علیه السلام پیشانى فرزندش را بوسید. حضرت زینب کبرى سلام الله علیه ، ناظر این جریان بود، عرض کرد: پدر جان شما ما را دوست مى دارى ؟ حضرت فرمود: آرى ، فرزندان ما پاره جگرهاى ما مى باشند. زینب کبرى علیه السلام عرض مرد: یا اءبتاه ، حب خدا و حب اولاد چگونه در یک دل جمع مى شود؟ محبت شما نسبت به ما همانا شفقت مى باشد و محبت خالص براى خداست . با شنیدن این سخنان حکیمانه ، محبت امیر المؤ منین على علیه السلام نسبت به ایشان افزایش یافت .
قمر بنى هاشم علیه السلام در صلابت ایمان و فضل علم و ایقان و شرایف آداب و اخلاق ، بعد از دو برادر خود - حسن و حسین علیه السلام - اول شخص بود، و پس از معصومین علیه السلام ، در جمیع صفات کمالیه کسى با او همتراز نبود. عبارات زیارتهاى مرویه در حق وى و نیز اخبار صادره از امام زین العابدین و امام صادق علیه السلام در باب آن بزرگوار شاهد شخصیت یگانه وى پس از معصومین است . چنانچه فى المثل امام سجاد علیه السلام مى فرماید: رحمت حق بر روان عمویم عباس علیه السلام باد که ایمان او همانند صخره صما و از حیث بینایى در دین بیهمتا بود. چه او، نصیحت و زهد و جهاد و صبر و ثبات خود را به درجه اعلا رسانید و در شداید و سختى جان خود را در راه یارى به برادرش نثار کرد.
عمل به وصیت پدر!
علامه شیخ عبدالحسین حلى در النقدالنزیه (جلد 1، صفحه 100) از فخر الذاکرین ، عالم بزرگوار، شیخ میرزا هادى خراسانى نجفى ، نقل مى کند که گوید: امیر المؤ منین علیه السلام حضرت عباس علیه السلام را فراخواند و به سینه چسبانید و چشمانش را بوسید و از او عهد گرفت که چون در کربلا بر آب دست یافت ، تا برادرش تشنه است قطره از آن ننوشد، و اینکه ارباب مقاتل گویند حضرت عباس علیه السلام در شریعه فرات آب از دست بریخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى علیه السلام بوده است .
از این ماجرا شگفت ، در آینده سخن خواهیم گفت . فى الحال مى افزاییم که ادب و وفاى کم نظیر فرزند ام البنین نسبت به عزیز فاطمه سلام الله علیه ، پس از شهادت وى نیز همواره ادامه داشت است ، که در این باب به نمونه عجیب از آن اشاره مى کنیم :
دو شب براى امام حسین علیه السلام ، یک شب براى من ...!
جناب حجة الاسلام حاج شیخ عبدالصمد مینا از قول پدرش ، مرحوم حاج میرزا حسین مینا، نقل کرد که مرحوم حاج سید تقى کمالى قمى معروف فرمودند:
وقتى که من براى زیارت به کربلا مشرف مى شدم در بالاى مناره حرم امام حسین علیه السلام اذان مى گفتم و یک شب دربالاى مناره حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام . شبى ، آقا ابوالفضل العباس علیه السلام را در خواب دیدم که فرمودند: شما در اذان گفتن به من جفا مى کنى ! چرا اذان را مساوى مى گویى ؟! دو شب براى امام حسین علیه السلام بگو، یک شب براى من !
وفاى اباالفضل العباس علیه السلام
مرحوم آیة الله آقا نجفى قوچانى در سیاحت شرق چنین مى نویسد:
به قدر هزار قدمى که رفتم ، آفتاب از جلو روى و گرم ، رملها نیز داغ که کف پاها مى سوزد، تشنگى بر من غلبه نمود. خود را به جوقه زوارى رساندم ، که آب دارید؟ گفتند: نه . از آنها گذشته و دویده و دسته دیگر، خود را رساندم . آنها هم آب نداشتند. به قدر نیم فرسخ دویدم و به چند دسته زوار خود را رسانیدم ، آب نداشتند. چون به منزل نزدیک ، و سواره هم مى رفتند، آب لازم نداشتند. بعد از ان ماءیوس (شده ) و از یک طرف را دویدن گرفتم و هر چه رطوبت در بدن بود تمام به عرق و حرکت عنیف و گرمى آفتاب خشکید، و به شدت تشنه بودم .
حالا برق گنبد و سیاهى باغات کربلا در منظره من پیداست . من به فکر صحراى کربلا افتاده ، حالا تنهایى سیدالشهداء علیه السلام را و آن لشگر عظیم که دور او را گرفته بودند، نظیر این گنبد براق میان سیاهى باغات ، با تشنگى زیادى که داشت نهایت مثل من در عالم خیال نزدیک به حس صورت گرفت مرا گریه شدید رخ داد. محض آنکه صداى گریه مرا زوار نشنود دویست قدمى از راه زوار دور شدم و مثل آهویى در این بیابان دویدن گرفتم و صدا به گریه بلند و اشک مثل باران به صورت و ریش و زمین ریزان بود.
گاهى صداى هل من ناصر آن حضرت را به گوش خیال مى شنیدم و من هم صدا به لبیک با گریه بلند مى داشتم و بر دویدن به شدت مى افزودم ، به حدى که از خود بالکلیه فراموش نمودم و دیدم لشگر هجوم به خیمه هاى حسینى (کرده ) شعله آتش و دود از خیمه ها بلند گردید. چشمها به سیاهى کربلا دوختم و حالات رنگارنگ آن صحراى غم انگیز بر من عبور مى داد. به خدا قسم که نمى فهمیدم پاها در این دویدن بى اختیار به گودال مى افتد و یا بروى خار مى گیرد؟ یکدفعه از میان خیمه ها مثل زنها و اطفال بیرون دویده به صحراى جنوبى خیمه ها که رو به طرف نجف است پراکنده شدند.
بعضى ها چادر به پا پیچیده به زمین مى خوردند. من هم سر از پا نشناخته تا مگر برسم و خود را فدا کنم ، که ریشه علفى به پنجه پا بند شده به آن تندى که مى دویدم محکم خوردم به زمین . برخاستم با آنکه پنجه پا مجروح شده بود، ملتفت نشده شش دانگ حواس متوجه آن صحراى هولناک بود و از گریه و ناله و دویدن نایستادم و در این دو فرسخ و نیم مسافت تا آنکه در کوچه کربلا واقع شدم و چشمم به در و دیوار و عمارات کربلا افتاد. آن وقت به خود آمده از خجالت و حیاى از مردم اشکهاى خود را پاک نمودم و از دویدن ایستادم و کفشهاى بى پاشنه را به پا کردم و خاچیه را به دوش انداختم .
از حوضخانه صحن سیدالشهداء امام حسین علیه السلام وضو گرفته داخل حرم شدم و یک ساعتى زیارت نمودم . بیرون شدم و رفتم به زیارت ابوالفضل العباس علیه السلام و از آنجا بیرون شدم ، ثانیا آمدم به صحن سیدالشهداء علیه السلام . همان طور به گوشه اى سرپا ایستاده بودم که بعضى از رفقا را ملاقات نمایم و ساعت دو به غروب بود و در آن بین صداى ساعتى که در سر صحن سیدالشهداء امام حسین علیه السلام بود - و از نمره ساعت کوچک صحن نو مشهد مقدس بود - بلند شد. وقتى که خوب گوش به صداى زیر او نمودم تا ده مرتبه اش تمام شد، دیدم به طور فصیح مى گوید: هل من ناصر... هل من ناصر... هل من ناصر... تا ده مرتبه تمام شد. لرز و لرزه در بدن ما حادث شده گوش را تیز نموده از کجا جوابى مى رسد...؟ و چشمها پر اشک شد که جوابدهى پیدا نشد، که یکمرتبه از صحن حضرت اباالفضل العباس علیه السلام صداى ساعت بزرگ او به صورت بم و کلفت بلند گردید لبیک ... لبیک ... لبیک ... تا ده مرتبه ؛ او هم تمام شد. اشکهاى خود را پاک کرده گفتم :هاى بگردم وفاداریت را، باز تویى که جواب دادى ! خوشحال شدم که هنوز ناصر هست و از خوشحالى باز اشکهایم بیرون شد بیکمرتبه به فکر تشنگى بین راه افتادم و همان طور در عالم خیال با خود آمدم ، آمدم ، آمدم ، تا وضو گرفتم و به حرمین زیارت نموده برگشته تا به همین نقطه که ایستاده ام ، دیدم در هیچ نقطه آب نخورده ام ، تشنه هم نیستم ؛ حالا این از راه طبیعى به چه (نحو) ممکن است و من از کدام سیر شده ام (معلوم نیست ).
قربان وفایت بروم اى فرزند رشید با وفاى على بن ابى طالب علیه السلام که خدا مقامت را به علت خضوع در برابر امام زمان خویش ، آنچنان بلند قرار داده است که از آن بلندتر دیگر تصور نمى شود.
هشتم محرم ۱۴۲۸
وَ لدی علیحضرت علی اکبر (علیه السلام)
1ـ تولّد
از روزی که به دنیا آمد، نامش را علی (ع) گذاشتند، که بعدش به علیاکبر (ع) معروف شد.
جمالش مثل جمال پیغمبر (ص) بود.
از همین رو هر موقعی که (در مدینه) بنیهاشم و اهل بیت (ع) دلشان برای پیغمبر (ص) تنگ میشد به قامت علیاکبر (ع) نگاه میکردند. (و میگفتند علی جان! جلوی ما راه برو) از همه بیشتر، زینب (س) به او علاقه داشت؛ چرا که پریشان برادرزادهاش بود و ... .
2ـ در حرم پیامبر (ص)
(ایام کودکیش بود که) وارد حرم پیغمبر (ص) شد. دید بابایش کنار ستون حرم و قبر مطهر نشسته است. سلام کرد. در آغوش پدر قرار گرفت.
بابا جان!
من دلم انگور میخواهد.
(حال، فصل انگور هم نیست) امّا ابی عبدالله (ع) به قدرت الهی ـ از ستون مسجد، انگور بیرون آورد و دانهدانه در دهان فرزندش گذاشت و ...
(شاید در آن لحظه ابیعبدالله (ع) این جمله را فرمود که میبینم آنچه را که جدّم فرمود و ... از قضایای کربلا برایم گزارش داد ... و اینکه یک روزی اکبرم از من طلب آب میکند و ... داستان عاشورا)
ذکر مصیبت علیاکبر (ع)
روز عاشورا شد، آمد از محضر ابیعبدالله (ع) برای رفتن به میدان نبرد اجازه بگیرد.
بابا جان!
اجازهی اعزام به میدان میخواهم.
فرمود: برو عزیزم.
همینکه علیاکبر (ع) به سمت میدان حرکت کرد، ابی عبدالله (ع) از خود بیخود شده و دنبال فرزندش به راه افتاد، محاسن مبارکش را در دست گرفت و شروع به خواندن آیهی انبیا نمو دکه:
اِنَّ اللهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْران ...
خدایا!
تو شاهدی که شبیهترین فرد به پیغمبر تو (اَشْبَهُ النّاس خَلْقاً و خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ) را به سوی این قوم میفرستم.
علیاکبر (ع) وارد میدان نبرد شده و رجزی خواند.
اَنا عَلِیُّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ
نَحْنُ وَ بَیْتِ اللهِ اَوْلی بِالنَّبیِّ
تَاللهِ لا یَحْکُمُ فینَا ابْنُ الدَّعیِ
بر دشمن حمله کرد و عدهی زیادی (حدود 120 نفر) را به درک واصل کرد.
پس از مدّتی مبارزه با دشمن، تشنگی بر او غلبه کرد.
(امام صحنهی رزم علیاکبر (ع) را میبیند. از همینرو منتظر است تا فرزندش برگردد و شاید به همین دلیل است که جام شهادت را به علیاکبر (ع) نمیدهند)
به سمت بابا برگشت و عرض کرد:
«اَلْعَطَشُ (قَدْ) قَتَلَنی وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ اَجْهَدَنی.»
عطش بر من غلبه کرد و ... این لباس که بر تن دارم بر من سنگینی میکند. همین که گفت، بابا من تشنه هستم. اما فرمود: هات لسانک. زبانت را بیرون بیاور.
ابیعبدالله (ع) با یک عمل، دو کار انجام داد:
اوّل، آنکه لبهای علیاکبرش را بوسید. دیگر، آنکه خواست به او نشان بدهد که کام و زبانش از زبان او تشنهتر است.
(پس از این ماجرا) بار دیگر برگشت به سوی میدان.
مرّه بن منقذ میگوید: گناه همهی عرب بر گردن من اگر داغ و بلای او را به دل بابایش نگذارم لذا این نامرد در جایی مخفی شده، همچنانکه علیاکبر (ع) مثل حیدر کرّار میجنگید از پشت نیزهای را بر (پهلوی) او وارد کرد.
لذا از روی اسب نزدیک بود که بیفتد، دستهایش را به اطراف گردن اسب انداخت.
(باید نشان فاطمی داشته باشد. همچون جدّهاش فاطمه زهرا (ع) پهلویش شکافته شد شیخ عباس قمی در کتاب بیتالاحزان مینویسد که با خنجر از لای در، بر فاطمه (ع) ضربت زدند بعد وارد خانه شدند. خدا لعنت کند آن کسی را که با خنجر بر پهلوی زهرا (ع) ضربت زد)
مرّه بن منقذ میگوید:
دور زدم آمدم جلوی او (= علیاکبر) با عمود آهنین بر سرش ضربت زدم. خون از سر فوران میزد و ...
دستها را دور و اطراف گردن اسب قرار داد، یعنی که مرا از مهلکه بیرون ببر. (با خونهایی که از سرِ علیاکبر (ع) فوران میکرد) خون جلوی چشمهای اسب را گرفت، به عوض آنکه راکب خویش را به سوی خیمهگاه بیاورد، به سوی وسط لشکر دشمن برد و ... (آنچه که نباید میشد شد و ...)
حضرت علی اکبر علیه السلام
ای نور دیدهام به پدر دیده باز کن.. کمتر برای این پدر پیر ناز کن
برخیز و با نگاه نشسته میان خون.. پیش سپاه کفر مرا سرفراز کن
دستم دراز نیست به سیراب کردنت.. تا خون بگیرم از دهنت کام باز کن
با اینکه شد نصیب تو پیروزی بزرگ ..داغت عظیم شد ز سکوت احتراز کن
با نغمة پیمبری و سوز حیدری ..از حربگاه مأذنه بانگ نماز کن
سرو روان، مرو که سرانجام کار شد.. صبری به گام آخرم ای سرو ناز کن
تا میهمان به دیدن مقتل نیامده.. برخیز و عمه را قدمی پیشواز کن
شد داغ هلهله ز غم تو کشنده تر یک حملة مجددی ای یکه تاز کن
صبری که با تو معبر معراج طی شود ..با لفظ عشق معنی این رمز و راز کن
نهم محرم ۱۴۲۸
سیب سرخ بهشتی
با کاروان
سبکشان میشمرد باز هم فرمانش بردند، دین و دنیای عمربنشعد را خرید و به فرماندهی سپاه برگزیدش، و او پذیرفت. عمربنسعد با چهار هزار سوار برای جنگ با امام از کوفه بیرون شد. ابنسعد عرصه را بر حسین علیهالسّلام تنگ کرد و آب را بر روی او و اصحابش بست، و آنان را گرفتار تشنگی کرد. امام علیهالسّلام برخاست و به قائمۀ شمشیرش تکیه داد، با صدای بلند ندا در داد و فرمود: «شما را به خدا سوگند میدهم آیا مرا میشناسید؟» گفتند: آری تو فرزند رسولاللّه و سبط اویی. فرمود: «شما را به خدا آیا میدانید که مادرم فاطمه دختر محمّد است؟» گفتند: آری. فرمود: «شما را به خدا آیا میدانید که پدرم علیّبنابیطالب است؟» گفتند: آری.... فرمود: «شما را به خدا آیا این عمامۀ رسولاللّه صلیاللّهعلیهوآلهوسلم است که بر سر دارم؟» گفتند: آری. فرمود: «شما را به خدا آیا میدانید علی علیهالسّلام اوّل انسان است که اسلام آورد، او که عملش از همه فراگیرتر و حلمش از همه برتر بوده و این که او ولّی هر مؤمن و مؤمنه میباشد؟ گفتند: خداوندا آری. فرمود: «پس چرا رختن خونم را روا میدانید با آن که پدرم صلواتاللّه علیه در فردای قیامت مدافع حوض است، و مردم را آنچنان که شتر را از آب برانند از حوض براند، و لواء الحمد در روز قیامت به دست پدرم باشد»؟! گفتند: همۀ اینها را میدانیم، و تو را رها نکنیم تا مرگ را با تشنگی بچشی. لهوف |
حکیم حکمت
... ما و هیچ یک از دینداران نمىگوئیم که بااین اسم (حسین بن علی) هر کسى هر کارى مىکند خوب است ؛چه بسا علماى بزرگ ودانشمندان بسیارى از این کارها را ناروا دانسته و به نوبت خود ازآن جلوگیرى کردند. همه مىدانیم که در بیست و چند سال پیش از این عالم عامل بزرگوار مرحوم حاج شیخ عبدالکریم که از بزرگترین روحانیون شیعه بود در قم شبیهخوانى را منع کرد و یکى از مجالس بزرگ را مبدل به روضه خوانى کرد و روحانیین و دانشمندان دیگر هم چیزهایىراکه بر خلاف دستور دینى بوده منع کرده و مىکنند.
کشف الاسرار ، ص141 |
در سایه سار حسینی
عزت های عاشورا ... یک نتیجه این بود که امام حسین علیهالسّلام بتواند بر حکومت یزید پیروز شود و قدرت را از چنگ کسانى که با زور بر سر مردم مىکوبیدند و سرنوشت مردم را تباه مىکردند، خارج کند و کار را در مسیر صحیح خود بیندازد. اگر این کار صورت مىگرفت، البته باز مسیر تاریخ عوض مىشد. یک وجه دیگر این بود که امام حسین نتواند به هر دلیلى این پیروزى سیاسى و نظامى را به دست بیاورد؛ آن وقت امام حسین در اینجا دیگر نه با زبان، بلکه با خون، با مظلومیت، با زبانى که تاریخ تا ابد آن را فراموش نخواهد کرد، حرف خود را مثل یک جریان مداوم و غیرقابل انقطاع در تاریخ به جریان مىاندازد. و این کار را امام حسین کرد... ... این دیگر چیزى است که هیچ قدرتى نمىتواند آن را از امام حسین بگیرد. قدرتِ رفتن به میدان شهادت؛ دادن جان و دادن عزیزان؛ آن گذشت بزرگى که از بس عظیم است، هر عظمتى که دشمن داشته باشد در مقابلش، کوچک و محو مىشود و این خورشید درخشان، روزبهروز در دنیاى اسلام به نورافشانىِ بیشترى مىپردازد و بشریت را احاطه مىکند. ... |
اینک عاشورا
فداکارى و شهادت سردار کربلا
دهم محرم ۱۴۲۸ وای حسین کشته شد خداحافظ عشق شب عشق و وفای یاران لهوف - سید ابن طاووس |
روضه وداع
مرو که بی تو دلم بیقرار میبینم ..به خیمههای حرم حَرّ نار میبینم
مرو که بی تو به جان برادرم عباس.. تمام پردگیان در فرار میبینم
مرو برادر خوبم که بین این صحرا ..به پای طفل یتیمم تو خار میبینم
فرود آی ز مرکب که در پی حرمت.. پس از تو، قهقة یک سوار میبینم
به دختری که بگوید مرا نوازش کن ..هجوم تهمت و طعنش نثار میبینم
مرو که در بر ما محرمی نمیماند.. سر تو بر سر نی چون شکار میبینم
بپوش بر تنت این کهنه پیرهن که دگر.. تن شریف تو را بی مزار میبینم
بیا که زیر گلویت ببوسم ای دلبر.. که حنجر تو به خنجر نثار میبینم
به زیر چکمة نامردمان کوفه و شام.. زنان لشکر تو داغدار میبینم
یازدهم محرم ۱۴۲۸
دل من دلبری دلدار دارد که او دلدادهها بسیار دارد
نه من دارم تب و تاب لقایش که او با من تب دیدار دارد
نمازم را به سوی او گزارم که از سیمای حق رخسار دارد
اگر چه من بدم، او از کرامت برایم، ذکر استغفار دارد
نمیگیرد به قلبش کینهام را که او بر چاکران، زنهار دارد
سخن از عالم دیگر نگویم همین عالم به کارم کار دارد
نه من بر ذکر او اصرار ورزم که او بر یاریام اصرار دارد
مکن منع محبین جنونی که او دیوانگان بسیار دارد
هزاران حر حضورش را هوا خواه وفایی با دل احرار دارد
خوشا آندم که مانند زهیرش به لب نام مرا اظهار دارد
امور جاری افلاک دستش که او در نه فلک انصار دارد
به هر جا درد باشد او دوایش طبابت خانهای دوّار دارد
هر آنچه هست در خلقت اسیرش که ملکی افضل از اخیار دارد
علی یک میثم اما، نور چشمش هزاران میثم تمّار دارد
نبی یک جعفر اما، سبط پاکش دو صد چون جعفر طیّار دارد
چو نوکر آشنا با آشنا شد تهاجم بر همه اغیار دارد
زبانی که شود منصور دینش چه خوفی از طناب دار دارد
به وقت بی کسی در بستر مرگ در آغوشش مرا تیمار دارد
خصوصیات ممتاز امام حسین (ع) برانبیاى الهى
۱ - مقایسه حضرت آدم با امام حسین علیه السلام
آدم از پیام آوران خدا و پدر انسانیت است و به فرمان خدا پس از آفرینش او، همه فرشتگان در برابرش سجده کردند که آدم ، به منزله قبله بود و سجده از آن خدا.
حسین نیز اینگونه بود فرشتگان بر او درود و سلام فرستادند و در گرداگرد شهادتگاه او طواف کردند و شهادتگاهش معراج آنان بود و جایگاه فرود و صعود آنان .
خداوند آدم را در بهشت ویژه اش جاى داد و حسین بزرگ انسانى است که بهشت و حوریان را از نور وجود او پدید آورد.
آدم به لباس هاى بهشتى آراسته شد و حسین زینب و زیور بهشت است
آدم را خداوند برگزید و حسین به جدایى دوستان .
آدم به فراق بهشت آزمایش شد و حسین به جداى دوستان .
آدم به کشته شدن فرزندش که بدن فرزندش آزمایش گردید و خون او را دید که بر زمین ریخت و زمینى را سیراب کرد و حسین نیز به شهادت فرزندش که بدن او را پاره کردند.
آدم به هشدار از خوردن آن درخت آزمایش گردید و فراموش کرد و خداوند در او تصمیم آهنین نیافت ، اما حسین به وانهادن تمامى علائق و ارزش هاى مادى آزمایش گردید و فراموش نساخت و تصمیم آهنین و استوارى از خود نشان داد که بى نظیر بود.
آدم از نظر چهره و قامت ، برگزیده خدا در میان موجودات بود و او و فرزندانش برگزیده آفرینش اند و حسین برگزیده از میان این برگزیدگان ، چرا که او از، برگزیده محبوب جهان هستى پیامبر خداست و پیامبر از او.
۲ - مقایسه ادریس پیامبر با امام حسین علیه السلام
خداوند حضرت ادریس را بر آسمان ها اوج داد و حسین نیز پس از شهادت ، روح خون ، پیکر و تربت را اوج بخشید و بالابرد.
ادریس به هجرت از قلمرو ظلم و بیداد پراکندگى یاران ، گرسنگى و تشنگى در راه حق آزمایش شد و حسین نیز به هجرت از خدا و رویارویى قهرمانه با دیکتاتورى خون آشام اموى و به تشنگى و فشار روزگار براى حق و عدالت ... که خواهرش در کنار پیکر به خون طپیده اش ناله زد و گفت : پدرم به فداى آن که با لب تشنه به شهادت رسید.
دوازدهم محرم ۱۴۲۸
گر دین خدا به کربلا احیا شد از خون حسین زهرا شد
با اشک و دعاى خود امام سجادتکمیل گر قیام عاشورا شد
تسلیت باد سالروز شهادت زین العابدین حضرت امام سجاد علیه السلام به روایتی
.::اسیران و جانبازان کربلا::. معرفى اجمالى امام سجّاد (ع )
5 ـ 2 ـ تهیّه غذا براى عزاداران پدر -------------------- .اللهم شافی جمیع المرضی بحق مریض کربلا سید الساجدین زین العابدین علیه افضل الصلاه و السلام.
امام سجاد علیه السلام
خـداونـد مـتـعـال ، در روز پـنـج شـنـبـه ، پـنـجـم شـعـبـان سـال سـى و هشت ه .ق .(1) به امام حسین (ع ) نوزادى عنایت کرد و آن حضرت ، او را على نام نهاد.
هـنـگـام تـولد ایـن کـودک ، نـورى آشـکـار و عـالم گـیـر شـد. وى نـخـست به سجده رفت و در آن حال به ((سجّاد)) ملقّب گردید.(2)
امام على (ع ) کام او را به خرما برداشت و فرمود:
((حَنِّکُوا اَولادَکُمْ بِالَتمُرِ. هکذا فَعَلَ رسولُاللّه (ص ) بالحسنِ و الحسینِ (ع )))(3)
کام فرزندانتان را با خرما بردارید. پیامبر (ص ) درباره حسنین (ع ) چنین کرد.
امـام سـجـاد (ع )، گندم گون و باریک اندام بود و قامتى میانه داشت .(4) آن بزرگوار داراى شمایلى نیکو و از تمام مردم جهان به امام على (ع ) شبیه تر بود.(5)
لقـب هـاى امام چهارم (ع ) عبارتند از: زین العابدین ، سیّد العابدین ، زین الصالحین ، وارث علم النـبـیـیـن ، وصـى الوصیین ، خازن وصایا المرسلین ، امام المؤ منین ، منار القانتین و الخاشعین ، المتهجد، الزاهد، العابد، العدل ، البکّاء، السجّاد، ذوالثقنات (پیشانى پینه بسته )، امام الامة ، سیّد العباد، زکىّ، امین ، قدوة الزاهدین و سیّد المتقین .(6)
یـکـى از نـویـسـنـدگـان مـعـاصـر درباره ى سبب ملقّب شدن امام چهارم (ع ) به القاب فوق مى گوید:
((بیشتر کسانى که این لقب ها را بدو داده اند نه شیعه بودند و نه او را امام و منصوب از جانب خدا مى دانستند. اما نمى توانستند آنچه را در او مى بینند ندیده بگیرند.))(7)
کـنـیـه ى امـام سـجـاد (ع )، ((ابـو مـحـمـد)) و ((ابـو الحـسـن )) اسـت (8) مـادر امام چهارم ، شـهـربـانو نام دارد،(9) ولى امام على (ع ) او را ((مریم )) و ((فاطمه ))(10) و امـام حـسـیـن (ع )، وى را ((غـزاله )) نـامید.(11) این بانوى با سعادت ، هنگام زایمان به سوى دیار باقى شتافت ،(12) و در مدینه مدفون گردید.
مـورّخـیـن ، شـمـار فرزندان امام سجاد (ع ) را متعدّد نقل کرده اند و شیخ مفید از آنان چنین نام برده اسـت : امـام بـاقـر (ع )، عـبـداللّه ، حسن ، حسین ، زید، عمر، حسین ، اصغر، عبدالرحمن ، سلیمان ، محمد اصغر، فاطمه ، علّیه ، ام کلثوم ، على و خدیجه .(13)
امام سجّاد (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوارش در کربلا امامت جامعه اسلامى را به عهده گرفت و بـا مـوضـع گـیرى هاى شجاعانه خود در طول اسارت ،حکومت ظالمانه ى یزید را رسوا کرد. این اقدامات و رشادت ها در مباحث آینده به تفصیل مطرح خواهدشد.
امام سجاد(ع ) با کاروان شهادت از مدینه تا کربلا
پس از مرگ معاویه (در رجب سال 60 ه .ق ) یزید بر اریکه قدرت تکیه زد(14) و پس از سـه روز اسـتـراحت در قصر، بر فراز منبر رفت (15) و با حاضران از رؤ یاى خود مـبـنـى بـر جـنـگ بـا مردم عراق سخن گفت (16) و از آنان خواست تا با او بیعت کنند. امام حـسـیـن (ع ) بـه عنوان یکى از شخصیت هاى بزرگ اسلامى در جواب نامه ى یزید به ولید بن عقبه ، حاکم مدینه فرمود: ((ما کنتُ اُبایُع لیزید)) ((هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.))
چـون ولیـد نـتـوانـسـت از امـام حـسـیـن (ع ) بـیـعـت بـگـیـرد یـزیـد بـعدها وى را از حکومت برکنار کرد.(17) مروان بن حکم را به جاى او نشاند. امام حسین (ع ) موقعیت مدینه را مناسب ندید و تـصـمـیـم گـرفـت از حـجـاز به سمت عراق حرکت کند. از این روى براى خداحافظى نزد قبور رسول خدا (ص )(18)، حضرت زهرا(س ) و برادرش امام مجتبى (ع ) رفت (19) و سپس با اهل بیت عصمت و طهارت از مدینه خارج شد.(20) امام سجّاد نیز کاروان شهادت را همراهى و به سوى مکه حرکت کرد.
1 ـ از مدینه تا کربلا
امـام حـسین (ع ) روز یکشنبه ،بیست و هشت رجب سال 60 ه .ق از مدینه عازم مکه شد. افرادى که در این سفر معنوى و پرمشقت امام حسین (ع ) را همراهى کردند عبارت بودند از: فرزندان [از جمله امام سجّاد(ع )]، برادران ، برادر زادگان به جز محمدبن حنیفه .(21)
امـام حـسـیـن (ع ) بـا فـرزنـد عـزیـزش عـلى بـن الحـسـیـن (ع )، و سـایـر اهـل بـیت شب جمعه سوّم ماه شعبان سال 60 قمرى وارد مکه شد(22) و پس از 4 ماه و شش روز اقـامـت در ایـن شهر عازم کربلا شد.(23) درباره ى وقایع بین مکه و کربلا، تنها سه گزارش از امام سجاد(ع ) نقل شده است :
الف ) [پـس از خـروج از مـکـه ] در هـیـچ مـنـزلى فرود نیامدیم و از آنجا کوچ نکردیم مگر اینکه [پدرم ] ماجراى یحیى بن زکریا و کشته شدن او را یادآور مى شد و روزى فرمود:
((از پستى هاى دنیا نزد خدا این است که سر یحیى بن زکریا را به رسم هدیه نزد زن بدکاره اى از بنى اسرائیل بردند!))(24)
ب ) هـنگامى که از مکه خارج شدیم عبداللّه بن جعفر نامه اى به امام حسین (ع ) نوشت و آن را با دو فـرزنـدش عـون و مـحـمـد به نزد آن جناب فرستاد. مضمون نامه در خواست انصراف از سفر عراق بود(25) که به جهت اختصار از ذکر آن خوددارى مى کنیم .
ج ) ((از امـام سـجـاد (ع ) روایـت شـده کـه چـون امـام حـسـیـن (ع ) بـر سـر آب عـذیـل (26) نـزول نـمـود و در آنـجـا قـبـل از ظـهـر به خواب فرو رفت (خواب قیلوله )، گـریـان از خـواب بـرخـاسـت . پـس عـلى اکبر از آن حضرت سبب گریه پرسید. فرمود که اى فـرزنـد گـرامـى این [وقت ] زمانى است که خواب در آن دروغ نمى باشد و در این و قت در خواب دیـدم کـه هـاتـفـى مرا ندا کرد که شما به سوى مرگ روانید و مرگ شما را به سوى بهشت مى برد...))(27)
2 ـ در کربلا
امـام سجاد (ع ) با پدر بزرگوارش امام حسین (ع ) و سایر همراهان روز سه شنبه هشتم ذى حجّة الحـرام سـال شـصـت قـمـرى از مـکـه حـرکـت کـرد(28) و پـس از طـى بـیـسـت و دو منزل (29) روز پنجشنبه دوّم محرم سال 61 قمرى وارد کربلا شد.(30)
امام چهارم (ع ) در حادثه ى کربلا بیست و سه سال عمر داشت (31) و بیمار بود. بدین رو از خـطـر سـربـازان یزید جان سالم به در برد و به شهادت نرسید.(32) گرچه فـضـل بـن زبـیـرکـوفـى ، از عـلمـاى قـرن دوم ه .ق مـعتقد است : وى در جنگ شرکت کرد و مجروح شد.(33)
1 ـ 2 ـ گزارش امام سجاد (ع ) از روز تاسوعا
عـمـربن سعد بنا به ماءموریت محوّله از جانب ابن زیاد مى بایست امام حسین (ع )را به تسلیم در مـقـابـل امـیـر و یـا جـنـگ بـا او وادار کـنـد از ایـن رو عـلاوه بـر روزهـاى قبل در عصر تاسوعا نیز به امام حسین (ع ) پیغام داد و خواسته ى یزید را یادآور شد. امام سجاد (ع ) این قضیه را چنین نقل مى کند:
((پـیـک عـمـر سـعـد نزد ما آمد و در جایى که صدایش شنیده مى شد، ایستاد و گفت : تا فردا به شـمـا مهلت مى دهیم . اگر تسلیم شدید شما را نزد امیر، عبیداللّه بن زیاد مى بریم ولى اگر امتناع کردید رهایتان نخواهم کرد.))(34)
2 ـ 2 ـ گزارش امام سجاد (ع ) از شب عاشورا
پـس از آنـکـه عـمـر سـعـد، سـپـاهـش را آمـاده حـمـله بـه اردوگـاه مـا کـرده اوایـل شـب بـود. پـدرم یـارانـش را گـردآورد و مـن بـا حـال بیمارى نزدیک رفتم تا سخنان وى را بشنوم . آن حضرت ، خطابه اى ایراد کرد و در آن ، پس از حمد و ستایش الهى و تمجید از یاران فرمود:
((مـن پـیـمانم را از شما برداشتم . شب هنگام است و تاریکى شب همه جا را فرا گرفته در پناه این تاریکى ، آرام ، از معرکه بیرون روید.))(35)
پس از این گفتار یاران امام (ع ) هر کدام به نوبت آمادگى و فداکارى خود را در راه سیدالشهدا (ع ) اعلام کردند.
امـام سـجـاد (ع ) در گـزارش دیـگـرى مـى فـرمـاید: شبى که فردایش پدرم به شهادت رسید، نـشـسته بودم و عمّه ام ، زینب (ع )، از من پرستارى مى کرد پدرم با یارانش به خلوتگاه رفت . چـون غـلام ابـوذر غـفـارى هـم نـزدش بـود و شـمـشـیـرش را صیقل مى داد و شعر (یا دهر افٍّ لک ...) را مى خواند.
آن را دو یـا سـه بـار تـکـرار کـرد. چـون مـن فـهمیدم و به مقصودش پى بردم بغض گلویم را گـرفت ولى اشک نریختم و آرامش خودم را حفظ کردم و دانستم که بلا سر رسیده است . امّا عمّه ام زینب (س ) نتوانست خود را نگاه دارد. برخاست و سراسیمه خود را به پدرم رساند و اظهار حزن و اندوه کرد... پدرم او را به صبر، سفارش کرد و سپس نزد یارانش رفت .(36)
3 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) راوى نیایش امام حسین (ع ) در صبح عاشورا
بـه فـرمـایـش امام چهارم (ع ) بامداد روز عاشورا که سپاه عمر سعد به خیمه گاه امام حسین (ع ) نـزدیـک شـد، حـضـرت دسـتـان خـود را بـه سـوى آسـمـان بـلنـد کـرد و در نـیـایـشى از خداوند متعال خواست گره مشکلاتش را باز کند و اندوهش را بزداید.(37)
4 ـ 2 ـ سپردن اسم اعظم و میراث پیامبران به امام سجاد (ع )
روز عاشورا، امام حسین (ع ) به خیمه ى امام سجاد (ع ) آمده و اسم اعظم ومیراث پیامبران را به او سـپـرد، و یـادآور شـد کـه کـتـب عـلم امـامـت و مـصـاحـف و سـلاح رسـول خـدا (ص ) را بـه ام سـلمـه ، هـمـسـر پـیـامـبـر (ص ) داده و سـفارش کرده که آنها را بدو سپارد.(38)
نـیـز روایت شده که در آن روز امام حسین (ع ) دختر بزرگ خود فاطمه را پیش خواند و کتابى در لفـّافـه به او سپرد و دستور داد و آن را به برادرش على بن الحسین (ع ) تسلیم کند از عالم (ع )(39) پـرسـیدند: در آن کتاب چه بود؟ فرمود: هرچه بنى آدم تا قیامت به آن محتاج بودند در آن وجود داشت .(40)
5 ـ 2 ـ امام سجاد و یارى پدر
هـنـگـامـى کـه تـمـام یاران امام حسین (ع ) به شهادت رسیدند و امام سجاد (ع )صداى استغاثه ى پـدر را شـنـیـد بـا وجود بیمارى شدیدى که داشت از بستر برخاست و به عصا تکیه داد مصمّم بود امام و رهبر خود را یارى کند ولى نگاه سیدالشهدا (ع ) به او افتاد و فریاد زد:
((خـواهـرم ، ام کـلثـوم ! مـگـذار پـسـرم بـه مـیـدان بـیـایـد مـبـادا زمـیـن از نـسـل آل مـحـمـد (ص ) خـالى شـود!)) از ایـن رو ام کـلثـوم ، امـام سـجـاد (ع ) را بـه بـسـتـر بازگرداند.(41)
ایـن جـریـان در گـزارشـى دیـگـر چنین نقل شده است : وقتى امام حسین (ع ) براى خداحافظى به خـیـمـه ى سـیـّد السـاجـدین آمد آن بزرگوار روى فرشى از پوست بسترى بود و عقیله ى بنى هـاشـم از او پرستارى مى کرد. امام سجاد (ع ) مى خواست از جا برخیزد ولى قدرت برخاستن را نـداشـت . سـپس به عمّه اش زینب فرمود: مرا به سینه ات تکیه بده تا بنشینم . زینب (ع ) چنین کـرد و امـام سـجـاد (ع ) بـا پـدر سـخـن گـفت و از شهادت تمام مردان و نوجوانان آگاه شد سپس گـریـه ى شـدیـدى کـرد و گـفت : عمّه جان ! عصا و شمشیرم را بیاور. امام حسین (ع ) فرمود: با عـصـا و شـمـشـیـر چـکـار دارى ؟ فـرمـود: مـى خـواهـم بـه عـصـا تـکـیـه داده و از فـرزنـد رسول خدا (ص ) دفاع کنم زیرا، پس از تو خیرى [در دنیا] وجود ندارد.(42)
6 ـ 2 ـ حمله ى سپاهیان یزید به خیمه ى امام سجاد (ع )
حمیدبن مسلم مى گوید: وقتى به بالین على بن الحسین (ع ) که سخت بیمار و برروى فرشى افـتـاده بـود رسـیدم گروهى از پیادگان همراه شمر به وى گفتند: آیا این بیمار را نمى کشى ؟(43) من گفتم : سبحان اللّه ! آیا کودکان (44) را هم مى کشند؟ آیا همین کودکى و بـیـمـارى او را بـس نـیـست ؟ همانجا ماندم تا آنان از على بن الحسین (ع ) دور شدند. وقتى عمر سـعـد به خیمه ها آمد زنان به روى او فریاد زدند و گریستند. سپس عمربن سعد به همراهانش فـرمـان داد کـه هـیـچ فـردى بـه خـیـمـه ى زنـان وارد نـشـود و مـتـعـرّض ایـن کـودک بـیـمـار نگردد...(45). پس گروهى را به خیمه ى زنان و امام سجاد (ع ) به پاسدارى واداشت و گـفـت : مـواظـب بـاشـیـد کـه ایـنـان از خـیـمـه بـیـرون نـرونـد و کـسـى نـیـز بـه آنـان آزار نرساند.(46)
7 ـ 2 ـ تدبیر امام سجاد (ع )
هـنگامى که دشمن خیمه هاى امام حسین (ع ) را به آتش کشید حضرت زینب (س ) نزد امام سجاد (ع ) آمد و عرض کرد: اى یادگار گذشتگان و پناه باقى ماندگان ، ما چه وظیفه اى داریم ؟ امام (ع ) فرمود: "علیکنّ بالفرار" بر شما باد که فرار کنید.
تـمـام بانوان و کودکان در حالى که گریان بودند و فریاد مى زدند محلّ اقامت را ترک کردند ولى زینب (س ) باقى ماند و کنار بستر امام (ع ) به آن حضرت مى نگریست و امام (ع ) بر اثر شدت بیمارى قادر به بیرون رفتن نبود.(47)
8 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) در مراسم خاک سپارى پدر
به عقیده ى شیعه ، کسى جز امام حقّ تجهیز و تدفین امام معصوم دیگر راندارد.(48)
از ایـن رو امـام سـجـاد (ع ) روز سیزدهم محرّم سال 61 ق (49) به طور اعجاز در کربلا حـاضـر شـد و پـس از اقـامـه ى نـمـاز، پـدر بـزرگـوارش را به خاک سپرد و سپس به کوفه برگشت .(50)
تفضیل این ماجرا دو گونه نقل شده است :
الف ) امـام سـجـاد (ع ) پـس از دفـن شـهـیـدان کـربـلا بـه سوى جسد مطهّر پدر رفت و او را در بغل گرفت و با صداى بلند گریست . آنگاه به جایگاه مرقد مطهّر آمد و اندکى خاک برداشت . ناگهان قبرى آماده و صندوقى شکافته پیداشد. دست هاى خود را به زیر بدن پدر برد و با خواندن جمله ى ((بسم اللّه و فى سبیل اللّه ...)) تنها و بدون کمک بنى اسد، بدن مطهّر پدرش در قـبـر گـذاشـت و به آنها فرمود: غیر از شما کسان دیگرى هم هستند که به من کمک کنند. چون بدن مطهّر را در قبر گذاشت ، صورت خود را بر آن رگ هاى بریده نهاد و گفت :
((خـوشـا بـه حـال زمـیـنى که پیکر پاک تو را در آغوش گرفت به راستى که دنیا پس از تو تـاریـک و ظـلمـانى گشته و آخرت به نور جمالت روشن و نورانى شده است . شب ، خواب را از چـشـم مـا ربوده و اندوهمان دائمى گشته است . مگر خداوند براى ما همان جائى را برگزیند که تـو هـم اکـنـون اقـامـت کـردى . درود و سـلام مـن بـر تـو و رحـمـت و بـرکـات الهـى بـر تـو باد.))(51)
از آنـجـا کـه یـکـى از رسـالت هـاى بـازمـاندگان حادثه ى کربلا افشاگرى بر ضدّ دشمن و ضربه زدن به رژیم اموى بود امام سجاد (ع ) پس از دفن امام حسین (ع ) روى قبر را پوشید و بر آن نوشت :
((هذا قبر الحسین بن على بن ابى طالب الذّى قتلوه عطشانا.))
(([اى مردم بدانید!] این قبر حسین بن على (ع ) است که او را با لب تشنه شهید کردند.))
حـضـرت مـى تـوانـسـت اوصـاف دیگرى براى سیدالشهدا بیان کند اما تاءکید بر این که او را آنگونه به شهادت رساندند نوعى افشاگرى است .(52)
ب ) وقـتـى بنى اسد مى خواستند پیکر مطهّر شهدا را به خاک بسپارند سوار ناشناس نزد آنها آمـد و گـفت : براى چه اینجا آمده اید؟ گفتند: براى دفن اجساد مطهّر شهدا آمده ایم ولى بدنها را نمى شناسیم ، همینکه آن سوار این جمله را شنید با صداى بلند گریه کرد و فریاد زد:
((وا ـ اَباه ـ وا اباعبداللّه لیتک حاضرا و ترانى اسیرا ذلیلا.))
((آه پـدرم ، آه اى ابـاعـبـداللّه اى کـاش در ایـنـجـا حاضر بودى و مى دیدى که مرا اسیر و خوار نمودند.))
سـپـس بـه آنـها فرمود: من شما را راهنمایى مى کنم از اسب پیاده شد و کنار پیکرهاى پاره پاره عـبـور کـرد نـاگـهـان چـشمش به پیکر مطهّر حسین (ع ) افتاد. آن را در آغوش گرفت و با چشمى گـریـان و حـالى غمبار گفت : اى بابا! با کشته شدن تو چشم مردم شام روشن و بنى امیّه شاد شـد، اى بـابـا پـس از تـو غـم و انـدوه ما بسیار طولانى خواهد بود. سپس اندکى کنار پیکر آن حضرت رفت و کمى خاک آنجا را برداشت ، قبر آماده اى پیدا شد، خودش بدن پاره پاره پدر را در میان قبر گذاشت .(53)
9 ـ 2 ـ دفن شهیدان کربلا با راهنمایى امام سجاد (ع )
بنى اسد براى دفن شهیدان کربلا حیران و سرگردان بودند؛ زیرا کوفیان بین سرهاو بدن هـا جـدایـى انـداخـتـه بـودند و بدن ها قابل شناسایى نبودند. ولى هر جنازه اى از بنى هاشم و اصحاب را که براى خاکسپارى نزد امام سجاد (ع ) مى آورند نام و نشان آن شهید را به آنها مى گـفـت . در آن روز صـداى نـاله بـلنـد و اشـک هـا مـانـنـد سـیـل سـرازیـر بـوده زنـهـاى بنى اسد موى خود را پریشان کرده و به صورت خود لطمه مى زدنـد. امـام چـهـارم (ع ) دو مـوضـع جـداگـانه براى بنى هاشم و اصحاب مشخص کرد و به آنها دستور داد آنجا را حفر کنند و شهیدان را به خاک بسپارند.(54)
10 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) در مراسم دفن قمر بنى هاشم
امام زین العابدین (ع ) پس از دفن پدر بزرگوارش نزد جسد حضرت عباس (ع )رفت و خودش را روى پیکر عمو انداخت . گلویش را مى بوسید و مى گفت : ((على الدنیا بعدک العفا، یا قمر بنى هاشم ، علیک منّى السلام من شهیدٍ مُحتسبٍ و رحمة اللّه و برکاته ))(55)
اى ماه بنى هاشم ! پس از تو خاک بر سر دنیا. سلام و درود بر تو باد اى شهید راه خدا و رحمت و برکات او بر تو.
به تنهایى و بدون کمک گرفتن از بنى اسد براى حضرت عباس (ع ) قبرى مهیّا کرد و بدن را در قـبـر گـذاشـت و بـه آنـهـا فـرمـود در ایـن مـورد افـراد دیـگـرى هـسـتـنـد و بـا مـن همکارى مى کنند.(56)
در گزارش دیگرى آمده است :
وقـتـى امام سجاد (ع ) جسد قمر بنى هاشم را دید به طرف آن خم شد و با صداى بلند گریه کـرد و فرمود: "اى عمو جان ! کاش به حرم امام حسین (ع ) و بانوان نگاه مى کردى که آنها صدا مى زدند ((اى واى از تشنگى ، اى واى از غریبى .))"(57)
11 ـ 2 ـ امام سجّاد (ع ) در مراسم دفن حرّ ریاحى
امـام چـهـارم (ع ) پـس از خـاک سـپارى شهیدان کربلا به بنى اسد فرمود: با من بیاییدتا کنار پـیـکـر حـرّ بـرویـم و جـسـدش را دفـن کـنـیـم . بـنـى اسـد بـه دنبال امام (ع ) حرکت کرده و به جنازه ى حرّ رسیدند. امام (ع ) به آن نگریست و فرمود:
((امـّاانـتـَفـَلَقـَدْقـَبـِلَاللّه تـوبـَتـُک وزادَفـى سـَعـادتـِکـَبـِبـَذلِکَ نـفـسـک اَمامَابنِرسول اللّه (ص ).))
((امـّا تـو اى حـرّ، خـداوند توبه ات را پذیرفت و بر سعادت و سرافرازیت افزود؛ زیرا جان خود را در پیشگاه فرزند رسول خدا(ص ) نثار کردى !))
بـنـى اسـد مـى خواستند جنازه ى او را نزد سایر شهیدان ببرند ولى به دستور و کمک امام (ع ) وى را در همانجا به خاک سپردند.(58)
پـس از دفـن جسد مطهّر امام حسین (ع ) و سایر شهیدان کربلا امام سجّاد (ع ) که خود را به بنى اسد معرفى نکرده بود بر اسب سوار شد تا از کربلا خارج شود. بنى اسد دامن او را گرفتند و گـفـتند: به حقّ این افرادى که آنها را به خاک سپردى تو کیستى ! سوار، مدفن امام حسین (ع ) حضرت عباس ، اصحاب و بنى هاشم را به آنها معرفى کرد و فرمود:
انا امامکم على بن الحسین (ع ) فقلنا له انت علىُّ؟
فقال : نعم . فغاب عن ابصارنا.
من امام شما على بن الحسین (ع ) هستم . به او گفتیم : آیا تو على هستى ؟
گفت : بله . سپس از جلوى چشمان رفت و ناپدید شد.(59)
امام سجاد(ع ) با کاروان شهادت از کربلا تا مدینه
پـس از شهادت امام حسین (ع ) دوران اسارت و امامت على بن الحسین (ع ) آغاز گردید. عمربن سعد تـا ظـهـر روز یـازدهـم مـحرم (60) و به قولى ، دو روز پس از عاشورا در کربلا ماند. آنـگـاه خـانـدان امـام حـسین (ع ) از جمله امام سجاد (ع ) را که بیمار نیز بود به سوى کوفه به اسارت برد.(61)
در ایـن فـصـل ، مـسائل مربوط به دوران اسارت امام سجاد (ع )، اقدامات و سخنرانى هاى آن امام همام از کربلا تا مدینه در پنج قسمت مطرح خواهد شد:
از کربلا تا کوفه ، در کوفه ، از کوفه تا شام ، در شام و از شام تا مدینه .
1 ـ از کربلا تا کوفه
کاروان اسیران کربلا با کوله بارى از غم و اندوه به سوى کوفه حرکت کرد. با تفحّص در منابع موجود، اطلاعات کاملى درباره حوادث این مسیر (کربلا تا کوفه ) به خصوص از وضعیت امام سجاد (ع ) به دست نیامد. از این رو، در این قسمت به سه مطلب زیر بسنده مى کنیم :
1 ـ 1 ـ امام سجاد (ع ) هنگام عبور از قتلگاه
امام چهارم (ع ) مى فرماید:
زمـانـى کـه در کـربـلا آن مـصـیـبـت به ما وارد گشت و پدرم و تمام فرزندان و برادران و جمیع خـانـدانـش کـه بـا او بـودند کشته شدند و حرم و زنان آن حضرت را بر روى شتران بى جهاز نـشـانـده و مـا را بـه کوفه برگرداندند، به قتلگاه ایشان چشم دوختم و بدن هاى پاکشان را بـرهـنه و عریان دیدم که روى خاک افتاده و دفن نشده بودند. سختى این مصائب سینه ام را تنگ کرد و بى آرامى در من شدّت یافت به حدّى که نزدیک بود روح از کالبدم خارج شود.
حـضـرت زیـنـب (س ) بـا سـخـنانى که مضمون آن احترام به امام حسین (ع ) و شهداى کربلا بود فرزند برادر را دلدارى داد.
امـام سـجـاد (ع ) فـرمـود: ایـن خبر [که زینب با آن امام (ع ) را دلجویى داد] از کیست ؟ زینب عرض کرد: این روایت امّ ایمن است .(62)
2 ـ 1 ـ بى حرمتى به امام سجاد (ع )
تـمـام افراد اجتماع به خصوص شخصیت هاى مهّم آن ، به اعتبار موقعیت ومنزلتى که دارند مورد احترام مى باشند. امام سجاد (ع )، فرزند رسول خدا و امام مسلمین است و باید بى نهایت تمجید و تـکـریـم شود. ولى عمربن سعد هنگام حرکت اسیران کربلا به کوفه نه تنها ایشان را احترام نـکرد بلکه براى توهین و آزار او را به شترى نحیف و لاغر سوار کرد. امام سجاد (ع ) از شدّت ضـعـف توان نشستن را نداشت . این موضوع را به عمربن سعد اطلاع دادند. وى گفت : پاهایش را زیر شکم ببندید و سپس کاروان را حرکت دهید.(63)
2 ـ در کوفه
کـوفـه ، مـرکز حکومت امام على (ع ) بود. هنوز صداى على (ع ) در میان گوش مردم این شهر طنین انداز و مدّت زیادى نیز از حکومت آن بزرگوار نگذشته بود.
کوفه همان شهرى است که مردمش حسین (ع ) را دعوت کردند و وقتى سرنیزه هاى ستم به سوى آنها نشانه رفت آن حضرت را تنها گذاشته به کنج خانه هاى خود پناه بردند.
اکـنـون امـام سـجـاد (ع )، بـانوان و پرده نشینان وحى و نبوت را به صورت اسیر و سوار بر شتران بى جهاز وارد همان کوفه کرده اند.
حذلم بن بشیر(64) مى گوید: در سال 61 ه .ق هنگام آمدن على بن حسین (ع ) و همراهانش بـه کوفه ، من هم وارد این شهر شدم . سپاهیان یزید اطراق ایشان را گرفته ، مردم نیز براى تـمـاشـاى آنـان از مـنـازل خـود، خارج شده بودند. زنان کوفه از مشاهده ى آن منظره به گریه آمـدنـد و نـاله و شـیـون سـر دادنـد. عـلى بـن حـسـیـن (ع ) کـه از رنـج بـیـمـارى لاغـر و دسـتانش باغل جامعه به گردنش بسته شده بود با صداى ضعیفى مى گفت :
اگـر ایـن مردم به حال ما گریه و به خاطر ما نوحه سرایى مى کنند پس چه کسى [خاندان ] ما را کشته است ؟(65)
1 ـ 2 ـ شکوه ى امام سجّاد (ع ) از کوفیان
مـسـلم گـچکار پس از توصیف منظره ى ورود اسیران کربلا به کوفه مى گوید:چشمم به على بـن حـسین (ع ) افتاد که بر شتر برهنه اى سوار بود و از رگهاى گردنش خون جارى بود. او اشک مى ریخت و مى فرمود:
یا اُمَّةَ السُّوءِ لاسَقْیا لِرَبْعِکُمْ
یا اُمّةً لَمْ تُراعِ جَدِّنا فینا
لو اءَنَّنا وَ رسولُاللّه یَجْمَعُنا
یومُ القیامةِ ما کنتم تَقُولونا
تُسَیِّرُونا على الاءَقتاب عاریةً
کَاَنَنّا لم نُشَیِّدْ فیکم دینا
بنى اُمیّةَ ماهذا الوقوفُ على
تلکَ المصائبِ لاتَلْبُون داعینا
تُصَفِّقُون علینا کفَّکُمْ فَرَحا
و اءنتم فى فِجاجِ الاءرضِ تَسْبُونا
اءَلَیْسَ جِدّى رسولُاللّه وَیْلَکُمْ
اءهْدَى البَریَّةِ مِنْ سُبُل المُضلّینا
یا وَقْعةَ الطفِّ قدْ اءَوْرَثْتَنى حُزْنا
واللّهُ یَهْتِکُ اءستار المُسِئِینا(66)
اى امـت بـد (کـردار)! بـر خـانـه هـایـتان باران نبارد؛ اى امتى که حرمت جدّ ما را در مورد ما رعایت نـکـردیـد! اى در روز قـیـامـت ، مـا و رسـول خـدا گـرد آیـیـم . شـمـا چـه پـاسـخـى بـه رسـول خـدا (در رابـطه با این فاجعه ) خواهید داد؟! ما را بر شتران عریان سوار مى کنید و مى گردانید! گویى ما همان کسانى نیستیم که اساس دین را در میان شما محکم ساختیم ! اى بنى امیّه ! از این مصیبت ها که بر ما وارد آمده آگاهید ولى پاسخ خواسته هاى ما را نمى دهید.
از فـرط شـادى و شـعـف کف مى زنید (که ما اسیر شده ایم )! و ما را به نقطه هاى پراکنده اى از گـسـتـره ى زمـیـن بـا حـالت اسـیـرى ، سـوق مـى دهـیـد! واى بـر شـمـا! آیـا جـدّ مـا رسـول خدا مردم دنیا را از گمراهى نجات نداد و به راه راست هدایت نکرد!؟ اى حادثه ى کربلا! مـرا انـدوهـگـیـن کـردى ، خـداونـد متعال پرده از روى کار بدکاران برخواهد داشت و آنان را رسوا خواهد کرد.
2 ـ 2 ـ امام سجاد در قصر دارالاماره
پس از گفتگوى عبیداللّه بن زیاد با حضرت زینب (س ) و پاسخ دندان شکن عقیله ى بنى هاشم ، عـلى بن حسین (ع ) را نزد او آوردند. عبیداللّه به امام چهارم (ع ) گفت : تو کیستى ؟ فرمود: على بن الحسین (ع ). ابن زیاد گفت : مگر خدا على بن الحسین (ع ) را نکشت ؟ امام سجاد (ع ) فرمود: من بـرادرى داشتم که نامش على بود و مردم او را کشتند. ابن زیاد گفت : بلکه خدا او را کشت . على بن حسین (ع ) فرمود:
((اللّه یَتوفّى الْاَنْفُسْ حینَ موتِها))(زمر / 42)
((خداوند، ارواح را به هنگام مرگ قبض مى کند.))
ابن زیاد خشمگین شد و گفت : تو جراءت پاسخ دادن به من را نیز دارى ؟ و هنوز توانایى باز گرداندن سخن من در تو هست ؟ او را ببرید و گردن بزنید.
عـمـّه اش زیـنـب نـزد آن بـزرگـوار آمـد و گفت : ((اى پسر زیاد: همان مقدار که خون ما ریخته اى برایت کافى است .)) سپس دست به گردن على بن الحسین (ع ) انداخته فرمود: به خدا سوگند دست از او بر نمى دارم که اگر او را کشتى مرا هم با او بکشى .
ابن زیاد به آن دو نگاه کرد و گفت : شگفتا از رحم و خویشاوندى ! من این زن را چنین مى بینم که دوسـت دارد بـا او کـشـتـه شود او را رها کنید. همان بیمارى که دارد او را بس است . سپس از قصر بیرون رفت و در بالاى منبر شروع به خطابه کرد.(67)
3 ـ 2 ـ دفاع امام سجاد (ع ) از حضرت زینب (س )
وقتى عبیداللّه بن زیاد به حضرت زینب توهین کرد امام سحاد (ع ) برآشفت و فرمود:
چقدر عمّه ام را هتک حرمت مى کنى و به کسانى که او را نمى شناسند معرفى کنى ؟
ابـن زیـاد از این سخن خشمگین شد و فرمان داد تا گردن امام (ع ) را بزنند. ولى زینب (ع ) نزد امـام (ع ) آمـد و گـفـت : اى ابـن زیـاد مـى خـواهـى بـار دیـگـر مـرا عـزادار کـنـى ؟ در ایـن حال ابن زیاد از تصمیم خود منصرف شد.(68)
4 ـ 2 ـ خطاب امام سجاد (ع ) به حضرت زینب (س )
حـضـرت زیـنـب (س ) پـس از ایـراد خـطـبـه ى آتـشـیـن خـود در کـوفـه شـعـر ((مـاذا تـقـولون اذ قال النبى لکم ))(69) را قرائت کرد. امام سجاد (ع ) خطاب به او فرمود:
((یـا عـمـّتـى اُسـْکـُتـى فـفـى البـاقین من الماضین اعتبار و انتِ بحمداللّه عالمةٌ غیرمعلَّمةُ، فَهِمَةٌ غیرَمُفَهّمة .))(70)
عـمـّه جـان ! خـامـوش بـاش ! بـاقـى ماندگان باید از گذشتگان عبرت بگیرند. تو بحمداللّه آگـاهـى بـى آنـکه کسى به تو دانایى آموخته باشد. فهیم و باهوشى بدون اینکه چیزى به تو فهمانده باشند.
5 ـ 2 ـ خطبه ى امام سجّاد (ع ) در کوفه (71)
امـام سـجـاد (ع ) بـا ایـراد خطبه ى داغ و کوبنده هر چند در لباس اسارت ، عزّت خاندان پیامبر (ص ) را حفظ کرد و کمترین حرف یا عکس العمل یا موضع گیرى که نشان دهنده ى ذلّت و خوارى آن دودمان باشد از خود نشان نداد.(72)
امام چهارم (ع ) پس از خطبه ى حضرت زینب ، فاطمه صغرى و ام کلثوم به مردم اشاره کرد که خـامـوش شـونـد. پـس از سـکـوت مـردم ، آن حـضـرت خـداى را سـپـاس گفت و بر پیامبرش درود فرستاد و سپس فرمود:
اى مردم هر کس مرا مى شناسد مى شناسد و هر کس نمى شناسد، من على ، فرزند حسین ، هستم که او را بـر سـاحـل فـرات ظالمانه و بدون هیچ گناهى کشتند. من فرزند کسى هستم که حرمت او را شـکستند و مال و ثروتش را به غارت بردند و زن و فرزندش را اسیر کردند. من فرزند کسى هستم که مظلومانه کشته شد و همین یک افتخار ما را بس است .
اى مردم شما را به خدا سوگند مى دهم ، بگویید آیا مى دانید که شما به پدرم نامه نوشتید و او را فریفتید و با او عهد و پیمان بستید او نیز در پاسخ دعوت شما آمد و آنگاه با او جنگیدید؟
اى مـرگ بـر شـمـا! بـراى قـیـامـت خـود بـد تـوشـه اى از پیش فرستاده اید و شما مردانى کژ انـدیـشید. آنگاه که رسول خدا (ص ) به شما بفرماید: شما که خاندانم را کشتید و حرمت مرا هتک کردید پس ، از امت من نیستید، با کدام چشم به او خواهید نگریست ؟
راوى گـویـد: همه صداها به گریه بلند شد و مردم به یکدیگر مى گفتند: هلاک شدید و خود خبر ندارید!
آنـگـاه امـام سجاد (ع ) چنین ادامه داد: خداى رحمت کند مردى را که نصیحت مرا بپذیرد و سفارش مرا دربـاره خـدا و دربـاره رسـول او و خـانـدانـش بـه کـار بـنـدد، زیـرا کـه رسول خدا (ص ) براى ما اسوه حسنه است .
سـپـس مـردم دسـتـه جـمـعـى گـفـتـنـد: اى فرزند رسول خدا (ص ) ما همه مطیع و فرمانبرداریم و عـهـدتـان را حـفظ مى کنیم ، شما را حمایت مى کنیم و به شما پشت نخواهیم کرد. خدایت رحمت کند، امـرتـان را بفرمایید که ما با هر کس با تو در جنگ باشد مى جنگیم و با کسى که تسلیم شما باشد در صلحیم و هر کس را که بر ما و شما ستم کرد قصاص مى کنیم .
امـام سـجـاد (ع ) فـرمـود: هـیـهـات ! هیهات ! اى مردمان فریبکار و حیله گر، دیگر به خواهش هاى دلتـان نـخـواهـیـد رسـید. مى خواهید با من نیز همان رفتارى را بکنید که پیش از این با پدرانم کـردیـد. بـه پـروردگـارِ راقـصات (شتران را هوار در راه حج )، که هنوز زخم ها بهبود نیافته اسـت . دیـروز پـدرم هـمـراه خـانـدانـش کـشـتـه شـد و هـنـوز داغ مـرگ رسـول خـدا (ص ) و جـدم و پـدرم و فـرزندانش را فراموش نکرده ام . رشته کارم گسسته شد. هـنـوز کام من از آن واقعه تلخ و اندوه آن درون سینه ام جارى است ، و خواسته من این است که ((نه با ما باشید و نه بر علیه ما.
آن گاه این شعر را خواند:
لا غَرْوَ اِنْ قُتِل الحسینُ فَشیخُهُ
قدکان خیرا من حسینٍ وَاَکْرِما
فلا تفرحوا یا اهل الکوفه بالذى
اُصیِبَ حسینٌ کانَ ذلک اَعْظَما
قتیل بِشط النَهْرنَفْسى فِداؤ ه
جَزاءُ الَّذى اراده نارُ جَهَنّمهما(73)
کشته شدن حسین جاى شگفتى ندارد. زیرا پدرش که از او بهتر بود و با کرامت بود کشته شد.
اى اهل کوفه از آنچه به حسین رسید شادمان نباشید زیرا مصیبت او بزرگ تر است .
کشته ى بر ساحل فرات که جانم فدایش باد. کیفر آن کس که او را کشت آتش جهنّم است .
امام سجاد (ع ) سپس فرمود:
((ما از شما راضى شدیم سر به سر، که نه با ما باشید و نه بر ما. نه روزى به نفع ما و روز دیگر بر ضرر ما.))(74)
امـام سـجـاد در خـطـابـه ى بـالا سـه مـوضـوع را در مـورد تـجـزیـه و تحلیل قرار داده است :
1 ـ برملا ساختن جنایات ضد انسانى یزید و مزدوران او.
2 ـ معرّفى امام حسین (ع ) و اهل بیت او به عنوان خاندان پیامبر (ص ).
3 ـ معرّفى شهادت امام حسین (ع ) و یارانش به عنوان بزرگ ترین افتخار خاندان امام سجاد (ع ).
شـیخ صدوق (ره ) مى نویسد: عبیداللّه بن زیاد با چوب بر لب و دندان امام حسین (ع ) زد و با به زنجیر بستن امام سجّاد (ع )، آن بزرگوار و سایر زنان را راهى زندان کرد.(75)
6 ـ 2 ـ تغذیه امام سجاد (ع ) و سایر اسرا با مائده ى آسمانى
وقـتـى فـضـّه در کـوفـه ، گـرسـنـگـى و بـى غـذایـى اهل بیت را مشاهده کرد بر اساس وعده ى پیامبر (ص ) به او مبنى بر استجابت سه دعاى وى ، از زیـنـب اجـازه گـرفت و دو رکعت نماز خواند و از خداوند درخواست طعام نمود، در بین دعا، مائده اى آسـمـانـى نازل شد که از آن بوى مشک و عنبر و زعفران به مشام مى رسید. غذاى امام سجاد(ع ) و اهـل بـیـت تـا روز ورود بـه مـدینه از همین مائده ى آسمانى بود. پس از ورود به مدینه این مائده ناپدید شد.(76)
3 ـ از کوفه تا شام
مـدّت تـوقـّف اسـیران سرافراز کربلا در کوفه با تمام مصائب و مشکلات به پایان رسید و دشمن آنها را به سمت شام حرکت داد.
اکـنـون بـه ایـن پـرسـش پـاسـخ خواهیم داد که آیا سر مبارک امام حسین (علیه السلام ) و سایر شـهـیـدان نـیـز بـا امـام سـجـاد (ع ) و هـمـراهـان بـود یـا ایـن سـرهـا قبل از حرکت آنان به شام فرستاده شد؟
شـیـخ مـفـیـد (ره ) مـعـتـقد است عبیداللّه بن زیاد ابتدا سر مبارک امام حسین (ع ) را به سوى یزید فـرسـتـاد و پـس از آن غـل و زنـجیر به گردن على بن الحسین (ع ) نهاد و با مُجْفِربن ثعلبه عـائذى و شـمـربـن ذى الجـوشـن اسیران خاندان عصمت و طهارت را روانه ى شام کرد. تا به آن گـروهـى رسـیـدنـد کـه سـر امـام را برده بودند.(77) ولى سیّدبن طاووس مى نویسد: یـزیـدبـن عبیداللّه بن زیاد دستور داد که سر امام حسین (ع ) و سرهاى یاران آن حضرت را همراه زنان و کودکان شام بفرستد.(78)
1 ـ 3 ـ امام سجاد (ع ) در راه شام
امام باقر (ع ) از پدر بزرگوارش پرسید: یزید چگونه شما را به سوى شام برد؟امام (ع ) پاسخ داد: مرا بر شترى لنگ و برهنه و زنان را پشت سر من بر روى استرهاى برهنه و بدون پـالان سـوار کردند. سر مقدس پدرم حسین (ع ) هم بالاى نیزه مقابلم بود و دشمن با نیزه ما را مـحـاصـره کـرده بـود و هـرگاه یکى از ما مى گریست با نیزه بر سر او مى زدند تا آنکه وارد شام شدیم .(79)
2 ـ 3 ـ منزلگاههاى کوفه تا شام
اگـرچـه به قول شیخ مفید (ره )، امام سجاد (ع ) در راه کوفه تا شام با کسى سخن نگفته است ؛(80) ولى در بـرخى از مقاتل ، ابیاتى وجود دارد که انشاء آن را در توقّفگاهاى بین راه به امام سجاد (ع ) نسبت داده اند. این منزل ها و اشعارى که در آن خوانده شده عبارت است از:
الف ـ دعوات :(81)
هـنـگـامـى کـه دشـمـن مـى خـواسـت کـاروان اهـل بیت (ع ) را از ((دعوات )) حرکت دهد، على بن الحسین (ع ) گریست و این شعر را خواند:
لَیْتَ شعرى هَلْ عاقِلٌ فى الدیاجى
باتَ من فُجْعَةِ الزمانِ نیاجى
انا نَجْلُ الامام ما بالَ حَقّى
ضائعٌ بَیْنَ عُصْبَة الاَعْلاج (82)
((اى کاش مى دانسستم شخص خردمندى هست که در ظلمت ها بیتوته کند و از سختى هاى زمان زمزمه نماید؛ من فرزند امام هستم ، چرا بین این گروه کفّار حقّ من ضایع شده است .))
ب ـ سیبور:
وقـتـى قـافـله ى آزادگـان و اسـیران کربلا به ((سیبور)) رسیدند امام سجّاد (ع ) این اشعار را قرائت کرد:
سادَ العلوج فما تَرْضى بذا العربِ
و صار یقدم راءس الاءمّةَ الذَّنْب
یا لَلرِّجالِ و ما یاءتى الزمان به
من العجیب الذى ما مثله عجب
آل الرسول على الاَقْتاب عاریة
و آل مروان تسرى تحتهم نجب (83)
افراد پست ، مهترى یافتند و دُم ، از سر پیشى گرفت . عرب بدین رضا نمى دهد!
داد از این شگفتى هاى بى مانند که روزگار پیش مى آورد!
خاندان پیامبر، برهنه بر پشت اشتران و خاندن مروان سوار بر اسبهاى گران بها!
ج ـ بعلبک :(84)
چـون کـاروان اسـیـران کربلا نزدیک بعلبک رسید، اهالى آنجا در حالى که با خودپرچم هایى داشـتـنـد بـراى تماشاى اهل بیت (ع ) و به نشانه ى شادى تجمّع کردند. امّ کلثوم جمله اى گفت که باعث حزن و اندوه امام سجّاد (ع ) گردید. آنگاه فرمود:
و هو الزمانُ فلا تَفْنِى عجائِبَه
مِنَ الکرامِ و ما تَهْدى مصائبه
فَلَیْتُ شِعْرى الى کم ذاتُجاذِبُنا
فُنُونَهُ و ترانالم نُجاذِبه
یُسْرى بنا فوقَ اَقْتابٍ بِلا وطاءٍ
و سابقُ العیسِ یَجْمى عَنْهُ غارِبُه
کاءنّنا مِنْ اُسارى الرومِ بَیْنَهُم
کاءَنَّ ما قالَهُ المختارُ کاذبه
کَفَرْتُمْ برسول اللّهِ وَ یَحْکُمْ
فَکُنْتُم مثلَ من ضلَّتْ مذاهِبُه (85)
((این ، همان زمان است که شگفتى هایش از نظر بزرگان پایان پذیر نیست و مصائب آن نامشخص اسـت ؛ اى کـاش مـى دانـسـتـم کـه مـشـغـله هـاى زمـان تـا کـجـا مـا را بـه دنبال خود مى کشاند و مى بینى که ما او را به دنبال خود نمى کشانیم ؛ ما را بر شتران عریان و بـى جـهـاز در هـر شـهـر و دیـارى مـى گـردانـنـد و کـسـانـى از دنـبـال ، دارندگان مهار شتران را حمایت مى کنند؛ گویا ما در میان آنان چون اسیران روم هستیم و گـویـا آنـچـه را پـیـامـبـر (ص ) بـیـان فـرمـوده اسـت ، نـادرسـت بـود! واى بر شما، نسبت به رسول خدا کفران پیشه کردید و شمایان به گم کرده راهى مى مانید که راهها را نمى شناسد.))
پیش بینى امام سجاد (ع ) درباره ى قاتلین امام حسین (ع )
دشـمـن در یـکـى از تـوقـّفگاههاى بین راه سر بریده امام حسین (ع ) را در صندوقى در دیر راهب مـخـفـى کـرد. وقـتى راهب و شاگردانش که هفتاد نفر بودند و از نسبت سیدالشهدا (ع ) با پیامبر (ص ) و مـظـلومـیـتـش آگـاه گـشـتـنـد. صـدایـشان به ناله و ضجّه بلند شد و عمامه ها را از سر برداشتند.
سـپـس خـدمـت امـام سـجاد (ع ) رسیده و آمادگى خود را براى جنگ با کشندگان امام حسین (ع ) اعلام کردند. امام سجّاد (ع ) فرمود:
((لا تفعلوا ذلک فانّهم عن قریب ینتقم اللّه تعالى منهم ...))(86)
((این کار را انجام ندهید. زیرا خداوند به زودى از آنان انتقام مى گیرد.))
3 ـ 3 ـ امام سجاد (ع ) در عسقلان (87)
هـنـگـام ورود اسـیـران سرافراز کربلا به عسقلان ، مردم این شهر، به فرمان امیرخود، یعقوب عـسـقـلانـى کـه از سـپـاهـیـان یزید در کربلا بود به جشن و پایکوبى پرداختند. زریرخزاعى (88) تـاجـر غـریـب و مـسافر که به حسب اتّفاق در بازار ایستاده بود علّت این جشن و سرور را جویا شد. وقتى شنید این کاروان از خاندان عصمت و طهارت مى باشند لرزید و دنیا در چشمش تیره و تار گشت . با سرعت خود را به امام سجّاد (ع ) رساند و با صداى بلند گریست .
امـام (ع ) فـرمـود: اى مـرد چـرا گـریـه مـى کـنـى ؟ مـگـر نـمـى بـیـنـى اهـل این شهر همه در شادى هستند. زریر گفت : من شما را مى شناسم . جدّ شما محمّد مصطفى (ص ) است و کسى جز شما، شایستگى خلافت را ندارد. امام (ع ) فرمود: خداوند به تو خیر دهد. گویا شـمـا دوسـتـدار مـا هـسـتـى . بـرو بـه کـسـى کـه سـر مـقـدس حـسـیـن (ع ) را حـمـل مـى کـنـد بـگـو جـلوتـر بـرود تـا مـردم به آن نگاه کنند و بانوان در معرض تماشا قرار نـگـیـرنـد. زریـر پنجاه مثقال طلا و نقره به نیزه دار داد او سر مبارک امام (ع ) را از میان کاروان بـیـرون بـرد و مـردم از اطـراف شـتـرها دور شدند. زریر دوباره نزد امام چهارم (ع ) آمد و گفت : اگر لازم است خدمتى دیگر انجام دهم . امام (ع ) فرمود: اگر لباس و پارچه اى دارى براى این زنـان و کـودکـان بیاور. زریر شتابان رفت و لباس هاى زیادى آورد و بانوان از آن لباس ها براى پوشش خود استفاده کردند.(89)
4 ـ در شام
شـام (دمـشـق )، بـراى ورود اهـل بـیـت (ع ) و اسـتـفـاده ى تـبـلیغاتى یزید بر ضدّ امام حسین (ع ) چـراغـانـى و آذیـن بـنـدى شـد و مـاءمـوران خـلیـفـه خـانـدان عـصـمـت و طـهـارت را در روز اوّل ماه صفر(90) و در میان شادى و هلهله وارد این شهر کردند.(91)
امـام سـجـاد (ع ) بـا غـل و زنـجـیر به شتر عریان بسته شده بود و مرکبش پیشاپیش و شترهاى زنان به دنبال آن حرکت مى کردند.(92)
شـهـر دمـشـق ، هـمـان شـهـرى اسـت کـه مـعـاویـه نـزدیـک بـه چهل سال بر آن استیلا داشت . وى در جنگ صفّین ، آنچنان بر ضدّ امام على (ع ) تبلیغ کرده بود کـه مـردم شـام آن امام همام را واجب القتل مى دانستند و بر منبرها آن بزرگوار و خاندانش را دشنام مـى دادنـد و از ایـن رو آنـقـدر در شـام بـر اهـل بـیـت (ع ) سخت گذشت که وقتى از امام سجاد (ع ) پرسیدند:
سخت ترین اماکن بر شما کجا بود؟ سه مرتبه فرمود: امان از شام .(93)
1 ـ 4 ـ هفت مصیبت جانسوز شام از زبان امام سجاد (ع )
1 ـ مجروح کردن اسرا.
2 ـ ساز و طبل زدن در کوچه و خیابان در حضور اسیران .
3 ـ قرار دادن سرها میان مرکب هاى زنان و توهین و جسارت به سرهاى شهیدان .
4 ـ آب و آتش ریختن زنهاى شامى بر سراسرا.
5 ـ گردش دادن اسرا از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار.
6 ـ عبور دادن اسرا از در خانه ى یهودیان و نصارى براى انتقام از آنان .
7 ـ اقدام به فروش اسرا به عنوان برده و موفق نشدن آنان .
8 ـ جا دادن اسرا در مکان بى سقف .(94)
2 ـ 4 ـ اشعار منسوب به امام سجاد (ع ) درباره ى مصائب شام
اُقادُ ذلیلا فى دمشق کاءنّنى
من الزّنْجِ عَبْدٌ غابَ عنه نصیرُ
و جدّى رسول اللّه فى کلّ موطنٍ
و شیخى امیرالمؤ منین وزیرُ
فیالَیْتَ امّى لَمْ تَلِدْ نى و لم اَکُنْ
یزیدُ یرانى فى البلادِ اسیرُ(95)
مرا در دمشق به خوارى مى برند. گویا برده اى از رنگیان هستم که یاورى ندارد.
در حالى که در هر مقامى جدّ من رسول خدا (ص ) و بزرگ من ، امیر المؤ منین (ع )، وزیر اوست .
اى کاش مادر مرا نزائیده بود و وجود نداشتم و یزید مرا در شهرها اسیر نمى دید.
3 ـ 4 ـ جسارت به امام سجاد (ع )
الف ) هـنـگـام ورود اسـیـران کـربـلا بـه شام ، ابراهیم بن طلحة بن عبیداللّه ، از سپاهیان طلحه وزبـیـر در جـنگ جمل و از افراد نادان و یا مغرض این شهر نزد امام سجاد (ع ) آمد و خطاب به آن حضرت که در محمل نشسته و سر مبارکش را پوشانده بود گفت : چه کسى پیروز شد؟ امام (ع ) فـرمـود: اگـر مـى خـواهـى بـدانـى پـیـروزى با کیست هنگام فرا رسیدن وقت نماز، اذان و اقامه بگو.(96) دکتر شهیدى ، مورّخ معاصر در این باره مى نویسد:
از گـفـته پسر طلحه یک نکته روشن مى شود و آن اینکه بعضى بزرگزادگان مهاجر و اشراف قـریـش هـیـچـگـاه مـسـلمـانـى را چنانکه باید نشناخته بودند و اگر پدران آنان در جنگ هاى زمان پـیـامبر (ص ) از خودگذشتگى نشان داده اند، شاید براى آن بود که درِ تازه اى براى رسیدن بـه مـال و مـقـام بـه روى آنـان گـشـوده شد و اگر آنان به راستى براى خدا کوشیدند، بارى فـرزنـدان بـدان درجـه از ایـمـان نـرسـیـدنـد، وگـرنـه چـگـونـه مـمـکـن اسـت نـبـرد جـمـل و یـا فـتح مکه و حادثه کربلا و شهادت امام حسین (ع ) را به حساب پیروزى بنى هاشم و بـنـى امـیـه گـذاشـت . و چـگـونـه ایـن مهاجرزاده با آنکه از تیره بنى امیه نیست شادمان است که برعکس نبرد بدر، در نبرد یوم الطف امویان بر هاشمیان که پدر او در نبرد با آنان کشته شد، پـیـروز گـشـتـه انـد و عـلى بـن الحـسـیـن (ع ) پـاسـخ او را مـى دهـد کـه جـدال بر سر بانگ تکبیر و اذان مسلمانى و اقرار به یگانگى خداست نه بر سر ریاست هاشم یا امیه .(97)
ب ) یـکـى دیـگـر از افـراد بـى خـبـر و ناآگاه که به امام سجاد (ع ) و سایر اسرا توهین کرد پـیـرمـرد شـامـى بـود کـه نـزد آنان آمد و به آنان جسارت کرده امام (ع ) فرمود: آیا کتاب خداى عـزّوجـل را خـوانـده اى ؟ گـفـت : آرى ، فـرمـود: آیـا آیه ى شریفه ((قُلْ لااَسْئلُکُمْ علیه اَجْرا الّا المـودّة فـى القـُربـى )) (شـورى / 23) را خـوانـده اى گـفـت : آرى و فـرمـود: آن ((قـربـى )) (نـزدیـکـان ) مـا هـسـتیم . فرمود: آیا آیه ى ((وآت ذا القربى حقّه ))(98) را در سوره ى بـنـى اسـرائیـل خـوانـده اى گـفـت : آرى فـرمـود: مـا هـمـان کـسـانـى هـسـتـیـم کـه خـداى عزّوجل به پیامبرش فرموده است که حقّشان را بدهید. فرمود: آیا آیه ى شریفه ى ((وَ اَعْلَموا اَنّ مـا غـَنـِمْتُم مِنْ شَى ءٍ فَانّ للّه خُمُسَه و للرسول ولذى القربى ))(99) را خوانده اى ؟ گفت : آرى . فرمود: ((ذى القربى )) (خویشاوندان ) ماییم .
امـام سـجـاد (ع ) فـرمـود: آیـا آیه ى ((انّما یُرید اللّه لِیُذْهِبَ عنکم الرجْسَ اَهْلَ البیت وَ یُطَهّرکُم تـطـهـیـرا))(100) را خـوانـده اى ؟ گـفـت : آرى . فـرمـود: اهل بیت در آیه ماییم . آن کسانى که به آیه طهارت تخصیص یافته ایم . پیرمرد مدّتى ساکت و بر سخنانش پشیمان شد. سپس سرش را به سوى آسمان بلند و از سخنانش به پیشگاه خداوند مـتـعـال توبه کرد و از دشمنان پیامبر (ص ) و خاندانش بیزارى جست .(101) بدین روا امـام سـجاد (ع ) از طریق قرآن جواب مرد شامى را مى دهد. این حرکت او هرگونه توطئه مبنى بر ضـدیـّت اسـراى کـربـلا و حـسـیـن و یـارانـش بـا قـرآن را خـنـثى کرد. زیباتر آنکه امام ، مفهوم اهـل بـیـت از دیـدگـاه قـرآن را بـراى وى و در نـتـیـجـه مـردم تـشریح نمود. و بدین وسیله ، این احـتـمـال را که در آینده ، اهل بیت رسول اللّه (ص ) را به گونه اى دیگر تفسیر کنند نیز کاهش داد.(102)
ج ) امـام سـجـاد (ع ) در راه کـوفـه بـه شـام بـا کسى سخن نگفت . چون کاروانیان به درب کاخ یزید رسیدند مُجْفِر با صداى بلند گفت : این مُجْفِربن ثعلبه است که مردمان پست و نابکار را نـزد امـیر المؤ منین آورده است . امام سجاد (ع ) فرمود: آن کسى که مادر مُجْفِر او را زائیده پست تر و بد نهادتر است .(103)
4 ـ 4 ـ امام سجاد (ع ) در زندان یزید
فـاطـمـه دختر امام على (ع ) مى گوید: به فرمان یزید، امام سجاد (ع ) و زنان وابسته به امام حـسـین (ع ) را به زندان بردند. این زندان از نظر گرما و سرما محافظ نداشت . به طورى که پوست صورت زندانیان کنده شده بود.(104)
5 ـ 4 ـ امام سجاد (ع ) در مجلس یزید
دشـمـن سـنـگدل ، در حالى که اهل بیت (ع ) را با ریسمان بسته بود به مجلس یزیدوارد کرده و مـقـابل او نگه داشت . امام سجاد (ع ) فرمود: اى یزید! تو را به خدا قسم مى دهم ، به نظر تو اگر پیامبر (ص ) ما را با این وضع و حال مى دید چه مى گفت و چه مى کرد؟ پس یزید دستور داد ریسمان ها و طناب ها را بردارند.(105)
در گـزارشـى دیـگر آمده است : امام سجّاد (ع ) نخستین کسى بود که شمر او را وارد مجلس یزید کـرد. دو دسـت آن بـزرگـوار بـه گردنش بسته شده بود. یزید گفت : اى جوان ! تو کیستى ؟ فـرمـود: مـن عـلى بـن الحـسـیـن (ع ) هـسـتـم . آنـگـاه دسـتـور داد تـا غـل و زنـجیر را از امام (ع ) بردارند.(106) وقتى چشم امام سجاد (ع ) به سر بریده ى پـدر کـه مـقـابـل یـزیـد بود افتاد، چنان متاءثر گردید که پس از آن هرگز غذایى که از سر حیوان تهیّه شده بود نخورد.(107)
6 ـ 4 ـ پیشنهاد کشتن امام سجّاد (ع )
یـکـى از صحابیان پیامبر (ص ) نزد یزید آمد و گفت : خداوند تو را بر دشمن خدا وپسر دشمن پـدرت مـسـلّط کـرد. ایـن جـوان [عـلى بـن الحـسـیـن ] را بـکـش و نـسـل ایـنان را برانداز؛ زیرا تا زنده باشند روى خوشى و سعادتى را نخواهى دید. این جوان آخـریـن کـسـى است که به پادشاهى تو چشم دارد... . یزید در پاسخ گفت :... من اینان را وا مى گـذارم . هـر کـسـى از آنـهـا کـه سـر بـلنـد کـرد شـمـشـیـرهـاى آل ابوسفیان وى را از پاى در مى آورد.(108)
7 ـ 4 ـ تصمیم یزید بر کشتن امام سجاد (ع )
یـزیـد بـارهـا تـصـمـیـم گـرفـت امـام سـجـاد (ع ) را بـه شـهـادت بـرسـانـد. ولى مـوفـّق نـشـد.(109) از جـمله اینکه از امام چهارم (ع ) پرسید: اوضاع را چگونه دیدى ؟ فرمود: قـضـاى الهى را دیدم که قبل از آفرینش آسمانها و زمین مقدّر شده بود. یزید گفت : خدا را حمد و سـپـاس مـى گـویم که پدرت را کشت . امام سجاد (ع ) فرمود: ((لعنة اللّه على مَنْ قَتَلَ اَبى )) نـفـریـن خـدا بـر کـسـى کـه پـدرم را کـشت . یزید خشمگین شد و فرمان داد گردن آن حضرت را بزنند. امام (ع ) فرمود: اگر مى خواهى مرا بکشى ، کسى را ماءمور کن تا این بانوان و کودکان را به مدینه برساند. یزید با شنیدن این جمله از کشتن امام (ع ) منصرف شد.(110)
در روایـت دیـگـر آمـده اسـت : چـون امـام سـجاد (ع ) را نزد یزید بردند و او تصمیم به کشتن امام سـجـاد (ع ) گرفت ، امام (ع ) را مقابل خود نگه داشت . با وى سخن گفت تا امام سخنى برخلاف نـظـر او بـگـویـد و وى را بـه شـهـادت بـرساند. امام در دست مبارکش تسبیحى داشت و آن را با انگشتانش مى چرخاند و یزید نیز در این حال سخن مى گفت . یزید به امام (ع ) اعتراض کرد که چـرا هـنگام سخن گفتن من در دست خود تسبیح دارى . امام (ع ) به سیره جدّش پیامبر (ص ) درباره تـسـبـیـح خـداونـد متعال اشاره کرد و یزید از تصمیم خود منصرف شد.(111) ابن شهر آشـوب بـه نـقـل از مـدائنـى مـى گوید: با آشکار شدن انتساب امام سجاد (ع ) به پیامبر (ص ) [براى مردم ] یزید به جلّادش گفت : على بن الحسین را به باغ ببر و بکش و همانجا دفنش کن .
جـلّاد، امـام (ع ) را به باغ برد و مشغول کندن قبر شد. امام (ع ) نیز نماز مى گزارد و عبادت مى کـرد. وقـتـى مـى خـواست امام (ع ) را بکشد دستى از هوا به او ضربه زد و جلّاد با صورت به زمـیـن افـتاد. فریاد زد و بى هوش شد. خالدبن یزید، جلّاد را دید که چیزى از صورتش باقى نـمانده بود. او، این ماجرا را نزد پدرش تعریف کرد و یزید دستور داد جلّاد را در قبر بگذارند و رویش ، خاک بریزند. در حال حاضر [زمان ابن شهر آشوب ] مکانى که امام چهارم (ع ) در آنجا حبس شده بود و [نماز مى خواند] به مسجد تبدیل گشته است .(112)
8 ـ 4 ـ گفتگوى امام سجّاد (ع ) با یزید
سـر مـبـارک امـام حـسـیـن (ع ) را بـه مـجـلس یـزید آورده (113) و به زمین نهادند. یزید ازحـضـرت زیـنـب (س ) خـواسـت تـا سـخـن بـگوید ولى او امام سجاد (ع ) را به عنوان سخنگوى اهل بیت (ع ) معرفى کرد. امام چهارم (ع ) نیز این اشعار را خواند:
لا تَطْمَعُوا اَنْ تُهینُونَا فَنُکْرِمَکُمْ
وَ اَنْ نکُفَّ الاَذى عنکُم وتُؤْذُونا
فاللّهُ یَعْلَمُ اِنّا لا نُحِبُّکُمْ
و لا نَلُو مُکُمْ اَنْ لا تُحِبُّونا(114)
ایـن تـوقـع را نـداشـتـه بـاشـیـد کـه شـما به ما اهانت کنید و ما شما را گرامى بداریم از آزار نمودنتان خوددارى کنیم . ولى شما در آزار ما بکوشید، خدا مى داند که ما شما را دوست نداریم و شما را بدین خاطر که ما را دوست نمى دارید. سرزنش نمى کنیم .
یـزیـد بـا سـخـنان کفرآمیز، کینه ى دیرینه ى خود با اسلام و رهبران آن را به اثبات رسانید ولى بـا واکـنـش صـریـح و قـاطـع بـازمـاندگان واقعه ى عاشورا به خصوص امام سجاد (ع ) مواجه شد. امام زین العابدین (ع ) خطاب به وى فرمود:
اى پسر معاویه و هند و صخر! پیش از آنکه تو متولّد شوى ، نبوّت و امامت پیوسته از آنِ پدران و نیاکان من بوده است . جدّم ، على بن ابى طالب (ع ) در غزوه هاى بدر، احد و احزاب ، پرچمدار رسول خدا (ص ) بود، در حالى که پدر تو پرچمدار کفر بود.(115)
آنگاه خطاب به یزید اشعار زیر را قرائت کرد:
ماذا تَقُولونَ اِنْ قال النبى لکم
ماذا فَعَلْتُم و انتم آخر الاُمَمْ
بعترتى و باءَهْلى بَعْدَ مُنْقَلبى
مِنْهُم اُسارى وَ مِنْهُمْ ضَرَجُوا بِدَم
اگـر پـیـامـبـر بـه شـمـا بـگـوید که واپسین امّت ما بودید پس از من به خویشان و خاندان چه کردید؟ چه مى گویید؟ در حالى که دسته اى از آنان اسیر و دسته اى در خون آلوده اند.
سـپـس فـرمـود: اى یـزید! واى به حالت ! اگر مى دانستى با کشتن پدر، برادر و عموهایم چه گناهى مرتکب شده اى به کوه ها مى گریختى و بر خاکستر مى نشستى . آه و ناله سر مى دادى کـه چـرا سـر حـسـیـن (ع )، پـسـر فـاطـمـه و عـلى (ع ) را بـر ورودى شـهـر نـصـب کـرده اى ؟ حـال آنـکـه امـام حـسین (ع ) ودیعه ى رسول خدا (ص ) در میان شماست . اکنون اى یزید! وعده باد شـمـا را بـه نـدامـت و پـشـیـمـانـى در روز قـیـامـت . زمـانـى کـه بـدون شـک مـردم در آن جـمـع مى شوند.(116) یکى از دانشمندان یهود که در مجلس یزید حاضر بود وقتى پى برد که امـام سـجـاد (ع ) از خـانـدان رسول خدا (ص ) مى باشد یزید را شدیدا شماتت کرد و با تهدید به مرگ نیز از عقیده اش برنگشت .(117)
یکى از گفت وگوهاى دیگر امام سجاد (ع ) با یزید عبارت است از:
یـزیـد خطاب به امام سجاد (ع ) این آیه شریفه را تلاوت کرد: ((و ما اَصَابَکُمْ مِنْ مُصیبةٍ فبما کـَسـِبـَتْ اَیـْدیـکـُمْ و یـَعـْفـُوا عن کثیرٍ.))(118) امام سجاد (ع ) فرمود: هرگز! این آیه دربـاره مـا نـازل نـشـده بـلکـه آیـه شـریـفـه دیـگـرى در مـورد مـا نـازل گـردیـده اسـت : ((مـآ اَصـابَ مـِنْ مـُصیبَةٍ فى الاءَرْضِ وَلا فى اَنْفُسِکُمْ إ لّا فى کتابٍ مِنْ قـَبـْلِ اءنْ نـَبـْرَاءهـا إ نَّ ذلکَ على اللّهِ یَسیرٌ. لِکَیْلا تَاءْسَوْا على ما فاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ...))(119)
پس ما کسانى هستیم که نسبت به آنچه از امور دنیایى از کف داده و یا به دست آورده ایم اندوهگین و شادمان نمى شویم .(120)
یـزیـدبـن مـعاویه درباره ى تعدّد نام ((على )) در بین فرزندان امام حسین (ع ) گفت : بسى جاى تعجّب است که پدرت نام چند نفر از فرزندانش را على گذاشته است . امام سجّاد فرمود:
((انّ ابى اَحَبَّ اباه فسمّى بِاسمه مِرارا.))(121)
((همانا پدرم ، پدرش را دوست داشت و بدین جهت مکررا نام او را براى فرزندانش انتخاب کرد.))
9 ـ 4 ـ گفتگوى امام سجاد (ع ) با سر بریده پدر
چون امام سجاد (ع ) از یزید خواست تا سر از تن جدا شده ى پدر بزرگوار وعزیزش را ببیند و یـزیـد گـفـت : هـرگـز آن را نـخـواهـى دیـد پارچه ى ابریشمى گران قیمت که بر روى سر بـریـده ى امـام (ع ) در طـشـت طلا کشیده شده بود کنار رفت و از سر مقدّس امام حسین (ع ) این جمله شنیده شد:
((السلام علیک یا ولداه السلام علیک یا علىّ.))
((سلام بر تو اى فرزند عزیزم . سلام بر تو اى على .))
امام سجاد (ع ) فریاد کشید و فرمود:
اى پدر! درود و رحمت و برکات خداوند بر تو باد!
اى پدر! مرا در کوچکى یتیم کردى و از نزدم رفتى و بین من و تو جدایى افتاد.
من به سوى حرم جدّم رسول خدا (ص ) مى روم و تو را به عنوان ودیعه به خداوند مى سپارم .
صـداى شـیـون و گـریـه حـاضـریـن بـلند شد و یزید از ترس قیام مردم از جا برخاست و به منزل رفت .(122)
10 ـ 4 ـ خطبه امام سجّاد (ع ) در مسجد دمشق
نـقـل اسـت کـه یـزید فرمان داد، منبرى آماده کردند و خطیبى را فرستاد تا از حسین و پدرش نزد مردم بد بگوید. او رفت و پس از حمد و ثناى خداوند، آنچه توانست از حسین بد گفت و معاویه و یزید را ستود.
در ایـن هـنـگـام عـلى بـن الحـسـیـن ، امـام سـجـاد (ع )، فریاد زد: واى بر تو اى گوینده ، که با رضایت آفریده ، خشم خداوند را بر خود خریدى ، جاى تو دوزخ است . سپس رو به یزید کرد و فـرمود: اى یزید! به من اجازه بده ، بر این چوب ها بالا روم و سخنانى بر زبان آورم که خدا را خشنود سازد و مجلسیان از آن اجر و پاداش برند. یزید از دادن اجازه خوددارى کرد، ولى مردم گفتند: یا امیرالمؤ منین اجازه بدهید به منبر رود تا ببینیم چه مى گوید؟ گفت : اگر او منبر رود، تـا مـن و همه آل ابوسفیان را رسوا نکند فرود نمى آید. گفتند: مگر این جوان چه اندازه چیز بلد است ؟ گفت : او از خاندانى است که دانش با جانشان آمیخته است . ولى مردم آن قدر اصرار کردند تا این که یزید پذیرفت .
آنـگـاه زیـن العابدین (ع ) منبر رفت و پس از حمد و ثناى خداوند چنان خطبه اى خواند که چشم ها از آن گریست و قلب ها به تپش افتاد؛ و طى آن فرمود:
اى مـردم ! شش چیز به ما عطا شده است و با هفت چیز بر دیگران فضیلت یافته ایم . آنچه به مـا عـطـا شـده ، دانـش ، بـردبـارى ، بـخـشـنـدگـى ، فـصـاحـت ، شـجـاعـت و مـحـبـت در دل هـاى مـؤ مـنـان اسـت ، و هفت فضیلتى که خداوند به ما بخشیده این است که پیامبر برگزیده خدا، محمد مصطفى ، از ماست . صدّیق و راست گوى این امت [على (ع )] از ماست ؛ جعفر طیّار از ماست ؛ شـیـر خـداو شـیـر رسـول او [حـمـزه ] از مـاسـت . سـرور زنـان جـهـان ، زهـراى بـتـول ، از مـاسـت ؛ دو سبط این امت [حسن و حسین ] و سرور جوانان بهشت ، از مایند. هر کس مرا مى شـنـاسـد کـه مـى شـنـاسـد و بـراى آنـان کـه مـرا نـمـى شـنـاسـنـد اصل و نسبم را معرفى مى کنم :
مـنـم فـرزند مکه و منا(123) منم فرزند زمزم (124) و صفا(125)، منم فـرزنـد کـسـى کـه زکـات [بـه نـقـلى رکـن ] را در رداى خـود حـمـل کرد. منم فرزند بهترین کسى که ازار و ردا بر تن کرد، منم فرزند بهترین کسى که با پاى افزار و پاى برهنه راه رفت ، منم فرزند بهترین کسى که سعى (126) و طواف (127) کرد، منم فرزند کسى که حج گزارد و تلبیه (128) گفت ، منم فرزند کـسـى کـه بـا بـراق (129) بـه آسمان رفت ، منم فرزند کسى که از مسجدالحرام به مـسـجـدالاقـصـى سـیـر داده شـد ـ مـنـزه اسـت آن کـه سـیـرش داد ـ مـنـم فـرزنـد کـسـى کـه جبرئیل او را به سدرة المنتهى رسانید.
مـنـم فـرزنـد آن کـه نـزدیـک و نـزدیـک تـر شـد، بـه انـدازه طـول یـک کـمان و یا نزدیکتر، منم فرزند آن که نماز فرشتگان آسمان را امامت کرد. منم فرزند آن کـه رب جـلیـل هـرچـه خـواسـت بـر او وحـى کـرد. مـنـم فرزند محمد مصطفى ، منم فرزند على مـرتضى : آن که بر بینى مردم زد تا بگویند لا اله الا اللّه . منم فرزند آن در برابر پیامبر با دو شمشیر و دو نیزه جنگید، و دوبار هجرت کرد؛ و دوبار بیعت نمود و در بدر و حنین جنگید و حـتى یک چشم بر هم زدن به خداوند کفر نورزید. منم فرزند صالح مؤ منان و وارث پیامبران و از پـا در آورنـده مشرکان و رئیس مسلمانان و نور مجاهدان و زینت عبادت کنندگان و برترین به پـا ایـسـتـادگـان از آل یـاسـیـن و فـرستاده پروردگار عالمیان . و منم فرزند تاءیید شده به وسـیـله جـبـرائیـل و یـارى شـده بـه مـیـکـائیل ، منم فرزند حمایت کننده از حریم مسلمانان و کشنده قـاسـطـیـن (130) و نـاکـثـیـن (131) و مـارقـین (132) و پیکار کننده با دشـمـنـان سـرسـخـت ، و بـرتـر از همه قریش ، و نخستین مؤ منى که دعوت خدا را پذیرفت و در ایـمـان بـه خدا از همه پیشى گرفت . در هم کوبنده سرکشان ، نابود کننده مشرکان ، تیرى از تـیرهاى خداوند بر جان منافقان و زبان حکمت عبادت کنندگان یاور دین ، ولى امر خدا، بوستان حکمت و گنجینه دانش پروردگار، با گذشت ، بخشنده ، گشاده رو زکى ، ابطحى ، دوستدارنده ، خـشنود، پیشگام با همت ، روزه دار، شکیبا، پاکیزه شده ، شب زنده دار، شجاع ، گشاده دست ، از مـیـان بـرنـده نـسـل هـا و پـراکـنـده سـازنـده احـزاب [کـافـر]. آن کـه از هـمـه قـوى دل تـر بود، آزاده تر بود، زبان آورتر بود، سرسخت تر بود. شیر ژیان ، ابر بارنده که هرگاه در جنگ ، نیزه ها نزدیک مى شدند و اسب ها تاخت مى آورند، همه را به ضرب نیزه از پاى در مى آورد، آنان را چونان آسیاب خرد مى کرد و چون تند باد پراکنده مى ساخت .
شـیـر حـجـاز، صـاحـب اعـجـاز، قـوچ عـراق ، و آن کـه به نص و استحقاق امام بود. مکى ، مدنى ، ابطحى ، تهامى ، خیفى ، عقبى ، بدرى ، احدى ، شجرى و مهاجرى .
میان اعراب سرورشان و در میان صحنه جنگ چون شیر ژیان ، وارث مشعریان ، پدر دو سبط: حسن و حـسـیـن . مـظـهـر شـگـفـتى ها، پراکنده سازنده سپاه ها، شهاب ثاقب ، نور جانشین پیامبر، شیر پـیـروز خـدا، مـطـلوب هر جوینده و پیروز پیروزمندانه ، این بود نشانه هاى جد من على بن ابى طالب .
مـنـم فـرزنـد فـاطـمـه زهـرا، مـنـم فـرزنـد سـرور زنـان ، مـنـم فـرزنـد پـاکـیـزه بتول ، منم فرزند پاره تن رسول .
راوى گـویـد: او همچنان بر شمرد و من من گفت تا آن که فریاد گریه و شیون مردم بلند شد. یـزیـد از تـرس آن کـه مـبادا آشوب بپا شود، سخن او را برید و به مؤ ذّن فرمان گفتن اذان را داد. عـلى بـن الحسین نیز ساکت شد. هنگامى که مؤ ذن گفت : اللّه اکبر، حضرت فرمود: بزرگى را تـکـبـیـر گـفـتـى کـه قـابل سنجیدن نباشد و با حواس ظاهرى درک نگردد. هیچ چیز از خداوند بزرگتر نیست . چون مؤ ذن گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه ، او فرمود: مو، پوست ، گوشت ، خون ، مـغـز و اسـتـخـوانـم بـه یـکتایى خداوند گواهى مى دهد. هنگامى که مؤ ذن گفت : اشهد ان محمدا رسـول اللّه ، امام سجاد از روى منبر رو به یزید کرد و گفت : اى یزید! آیا این محمّد جدّ من است یا جد تو؟ اگر گمان برى که جد توست ، دروغ گفته اى و اگر بگویى که جد من است ، پس چرا خاندانش را کشتى ؟
راوى گـویـد: چـون مـؤ ذن از اذان و اقـامـه فـراغـت یـافـت ، یـزیـد پـیـش رفـت و نـمـاز ظـهـر را خواند.(133)
11 ـ 4 ـ بازتاب خطبه ى امام سجاد (ع ) در شام
پـس از خـطـبـه ى امـام سـجـّاد (ع )، آنچنان رعب و وحشت بر یزید چیره شد که دستور داد سرهاى شهیدان کربلا را جمع کنند و با احترام به قصر بیاورند.(134)
یـزیـد بـه حـضـرت زینب (س ) و همراهان اجازه داد براى مصائب امام حسین (ع ) عزادارى کنند. این عـزادارى هـفت روز طول کشید و زنان بسیارى در آن شرکت مى کردند. نزدیک بود مردم به قصر یـزیـد حـمله کنند و او را بکشند. مروان که در آن هنگام در شام بود احساس خطر کرد و به یزید گفت مصلحت نیست اینان در شام بمانند. هرچه زودتر آنها را به مدینه روانه کن .(135)
در مـقـتـل مـنـسـوب بـه ابى مخنف آمده است : آنچنان ذکر حسین (ع ) همه جا را فرا گرفته بود که یـزیـد، قرآن را چندین قسمت کرد و به مردم مى داد تا قرآن بخوانند و با خواندن آیات قرآن و تـوجه به آن ، یاد امام حسین (ع ) و حسینیان را فراموش کنند. ولى هیچ چیز نمى توانست یاد امام حسین (ع ) را از ذهن آنها بیرون کند.(136)
12 ـ 4 ـ پیشنهاد امام سجاد(ع ) به یزید
پـس از اعـتـراض امـام سـجـاد (ع ) به خطیب دربارى یزید و اینکه نباید خشنودى خلق خدا را به خـشـم آفـریـدگـار بـفـروشـد. یـزیـد بـه امـام (ع ) وعـده داد تـا پـیـشـنـهـادهـاى او را عـمـلى کند.(137) امام سجّاد (ع ) فرمود:
1 ـ مـى خـواهـم یـک بـار دیـگر چهره ى مبارک آقا و مولایم حسین (ع ) را ببینم . از روى او توشه بردارم و با وى خداحافظى کنم.
2 ـ آنچه سپاهیان از ما غارت کرده اند برگردانده شود.
3 ـ اگـر تـصـمـیم به کشتن من گرفته اى فردى مطمئن را با این زنان همراه کن تا آنان را به حـرم جـدّشان برسانند. یزید گفت : روى پدرت را هرگز نخواهى دید. ولى تو را نمى کشم و کسى جز تو همراه زنان نخواهد رفت و در مورد سوّم ، آنچه از شما برده شد من چندین برابرش را جـبـران مـى کـنـم . امـام (ع ) فـرمـود: مـا اموال ترا نمى خواهیم . ارزانى خودت باد. من آنچه را سـپـاهـیـان تـو غـارت کـرده انـد مـى خـواهـم . زیـرا در مـیـان آنـهـا دوک نـخ ریـسـى فـاطمه دختر رسول خدا (ص )، مقنعه ، گردن بند و پیراهنش بود. یزید دستور داد آنها را برگردانند و خود نیز دویست دینار بر آنها افزود.
امـام سـجـاد (ع ) آن دیـنـارهـا را گرفت و بین فقرا و مستمندان تقسیم کرد. سپس یزید دستور داد اسیران را به وطن خود مدینه باز گردانند.(138)
بـه گفته ى برخى از مورّخان ، امام سجاد (ع )، سر امام حسین (ع ) و سایر شهیدان را در بیستم صـفـر به بدن هاى مقدّسشان در کربلا ملحق کرد و از آنجا عازم مدینه شد.(139) بدین رو، مى توان گفت : هر سه پیشنهاد امام سجاد (ع ) عملى شده است .
13 ـ 4 ـ امام سجاد (ع ) و منهال
امـام سـجـّاد (ع ) در بـازار دمـشـق ، بـا مـنـهـال بـن عـمـرو روبـرو شـد. مـنـهـال گـفـت : اى پـسـررسـول خـدا شـب را چـگـونـه گـذرانـدى ؟ فـرمـود: مـانـنـد بـنـى اسـرائیـل در خـاندان فرعون ، که فرزندان را سر مى بریدند و زنان را زنده نگه مى داشتند. اى منهال ! عرب بر عجم مى بالید که محمد (ص ) از آنان است و قریش بر سایر اعراب مباهات مى کرد که پیامبر (ص ) از ماست . حال ، روزى بر خاندان پیامبر (ص ) گذشت که حقّ آنان غصب گـردیـد و خـونـشـان بـه ناحقّ ریخته شد و از وطن و کاشانه ى خود آواره شد نه . پس بر این مصیبتى که بر ما گذشت باید گفت : "انا للّه و انا الیه راجعون "(140)
14 ـ 4 ـ اقدامات یزید در مقابله با حرکت امام سجاد (ع ) و سایر اسرا
1 ـ ترور ناموفق امام سجاد (ع ).
2 ـ انتقال اسرا به کاخ جهت جلوگیرى از اجتماع مردم در عزادارى .
3 ـ مقصّر دانستن عبیداللّه بن زیاد در شهادت امام حسین (ع ).(141)
4 ـ تلاش در جبران خسارت مالى وارده بر اهل بیت (ع ) و دلجویى از آنان .(142)
5 ـ بازگرداندن محترمانه ى اسرا به مدینه براى جلوگیرى از اقدامات فرهنگى آنان .
15 ـ 4 ـ بازگرداندن امام سجاد (ع ) و سایر اسرا به مدینه
یـزیـد، پـس از خـطـبـه ى امـام سـجـاد (ع ) و دگـرگـون شـدن مـردم و سـوگـوارى اهـل بـیت (ع )(143) نحمان بن بشیر را نزد خود فراخواند و به او گفت : آماده باش تا ایـن زنـان را بـه مدینه ببرى . [سپس براى تبرئه خود] در مکانى خلوت و دور از چشم دیگران بـه على بن حسین (ع ) گفت : خداوند پسر مرجانه را لعنت کند. به خدا قسم آگاه باش که اگر مـن بـا پـدرت روبـرو مـى شـدم هرچه را که پیشنهاد مى کرد مى پذیرفتم و با آنچه در توان داشـتم از مرگ او جلوگیرى مى کردم . امّا قضاى الهى چنان رقم خورد که دیدى . ولى تو [چون بـه مـدیـنـه رسیدى ] برایم نامه بنویس هر حاجتى که داشته باشى برآورده مى سازم . آنگاه لبـاس هـا و پـیـراهـن هـاى غـارت شـده امـام سجّاد (ع ) و خاندان عصمت و طهارت را همراه پوشاک اهدایى خود، به آن بزرگوار داد و آنان را عازم مدینه کرد.(144)
5 ـ از شام تا مدینه
امـام سـجاد (ع ) و اهل بیت سیّدالشهدا (ع )، پس از گذراندن مصائب و مشکلات فراوان در شام به سوى مدینه حرکت کرده و وارد عراق شدند. از راهنماى قافله خواستند که آنها را از کربلا عبور دهد. هنگامى که به آن سرزمین بد خاطره رسیدند، با جابربن عبداللّه انصارى و جمعى از بنى هـاشـم و عـدّه اى از مـردان خـانـدان رسـالت کـه بـه زیـارت امـام حـسـیـن (ع ) آمده بودند روبرو شدند.(145) امام سجاد (ع ) به جابر فرمود:
((یـا جـابـرُ هـیـهـُنـا و اللّه قـُتـِلَتْ رجـالُنـا و ذُبـحـَتْ اطـفـالنـا و سـُبـیـت نـسـائُنـا و حُرِّقَتْ خیامنا.))(146)
اى جـابـر! سـوگند به خدا در همین جا مردان ما را کشتند، و نوجوانان ما را سر بریدند. زنان ما را به اسارت بردند و خیمه ها را به آتش کشیدند.
هـمـگـى آنـچـنـان عزادارى کردند که جگرها را آتش مى زد و قلب را جریحه دار مى کرد. جمعى از زنـان شـیـعـه ى عـرب کـه در اطـراف کـربـلا سـاکـن بـودنـد نـیـز در سـوگـوارى حـضـور یافتند.(147)
پـس از سـه روز عـزادارى و تـجـدیـد پـیـمـان بـا شـهـیـدان کـربـلا امـام سـجـاد (ع ) بـه اهـل بـیـت (ع ) فـرمـود: وسـائل سـفـر را بـرداریـد و از کـربـلا بـه سـوى مـدیـنـه حـرکـت کنید.(148)
1 ـ 5 ـ امام سجاد (ع ) هنگام بازگشت به مدینه
چون امام زین العابدین (ع ) و همراهان روز جمعه (149) به مدینه نزدیک شدند درنقطه اى فرود آمده چادر زدند.
امام سجاد (ع ) به بشیربن حذلم گفت : اى بشیر، خدایت رحمت کند، پدرت شاعر بوده آیا تو هم شـعـر مـى سرایى ؟ گفت : بلى ، اى فرزند رسول خدا. من نیز شاعرم . فرمود: به شهر برو خـبـر شـهادت ابا عبداللّه (ع ) را به مردم برسان . بشیر گوید: بر اسبم سوار شدم و رکاب کشیدم تا وارد مدینه شدم چون به مسجد پیامبر (ص ) رسیدم صدایم را به گریه بلند کردم و این شعر را سرودم :
یا اَهْلَ یَثْرِبَ لامُقامَ لکم بِها
قُتِلُ الحسینُ فَاءَدْمَعِى مِدْرارُ
اَلْجِسمُ منه بکربلا مُضَرَّجُ
و الراءسُ مِنْهُ على القناةِ یُدارُ
اى مـردم مـدیـنه دیگر این شهر جاى ماندن نیست . زیرا حسین کشته شده است و باید اشک فراوان ببارید. پیکر او در کربلا خون آلود شد و سرش را بر نیزه کردند.
سـپـس گـفـتـم : اى مـردم ، عـلى بن الحسین با عمّه و خواهرانش در نزدیکى شهر توقف کرده و مرا فرستاده است تا شما را نزد او راهنمایى کنم . بانویى پس از مرثیه سرایى به من گفت : تو کـیستى ؟ گفتم : من بشیربن حذلم هستم و على بن الحسین که اینک همراه خانواده اءبى عبداللّه (ع ) در فلان جا فرود آمده مرا فرستاده است [تا به شما خبر دهم .]
بـشـیـر گـویـد: مـردم مـرا رهـا کـردنـد و بـا شـتـاب نـزد امـام سـجـاد (ع ) و عـمـّه ها و خواهرانش رفتند.(150)
2 ـ 5 ـ خطبه ى امام سجاد (ع ) هنگام استقبال مردم مدینه از ایشان
امـام سـجاد در حالى که دستمالى در دست داشت و با آن اشکش را پاک مى کرد از خیمه بیرون آمد یـکـى از خادمان نیز پس از وى بیرون آمد و کرسى اى گذاشت تا بر آن بنشیند. امام بى اختیار اشـک مى ریخت ؛ و صداى شیون و زارى مردم بلند شد. زنان و کنیزان نوحه سر دادند و مردم از هـمـه سو به او تسلیت مى گفتند. جایگاه یکپارچه شیون شد. امام سجاد با دست اشاره کرد و از مردم خواست که آرام باشند. جمعیت بلافاصله ساکت شد و آن حضرت چنین فرمود:
الحـمدللّه رب العالمین ، الرحمن الرحیم ، مالک یوم الدین ، سپاس خدایى را که پروردگار همه عـالمـیـان اسـت ، خـدایـى کـه دور اسـت و در جوف آسمان ها جاى دارد و نزدیک است و نَجواها را مى شـنـود. او را مـى سـتـایـم بر فجایع بزرگ روزگار و دردناک مصایب ؛ مصایبى که اشک ها را جارى مى سازد؛ سینه ها را تنگ مى گرداند و بر آنها سنگینى مى کند و جان مردم را مى ستاند.
اى مردم خداى بزرگ ما را به مصایبى بزرگ گرفتار ساخت و در اسلام شکافى بزرگ افتاد. ابـى عـبـداللّه و خـانـدانش کشته شدند و زن و فرزندش به اسارت رفتند و سرش را بر سر نیزه میان شهرها گرداندند. آیا کدام ماتمى به پاى این ماتم مى رسد؟
اى مردم ! کدام یک از شما پس از کشته شدن حسین مى تواند که شادمانى کند؟ یا کدامین چشمى مى تواند که از ریختن اشک خوددارى ورزد؟ آسمان هاى هفتگانه ، امواج دریا، ستون هاى آسمان ، جاى جـاى ایـن زمـیـن پـهـنـاور، شـاخـه هـاى درخـتـان ، مـاهـیـان قـعـر دریـا، فـرشتگان مقرب خدا و همه اهـل آسـمـان هـا بـر او گـریـسـتـنـد. کـدام قـلبـى اسـت کـه در قـتل او نشکند، یا کدام سینه اى است که در ماتم او ننالد یا کدام گوشى است که خبر این شکاف افتاده در اسلام را بشنود و کر نشود؟
اى مردم ! ما را از شهرها راندند و در بیابان ها آواره کردند، چنان که گویى ما فرزندان ترک و کـابـلیـم ، بـى آن کـه جـرمـى مـرتـکب شده باشیم و یا کارى زشت از ما سر زده باشد، و یا شکافى در اسلام افکنده باشیم . پیشینیان ما از چنین امورى به دور بوده اند و این چیزى جز یک بهتان نیست .
بـه خـدا سـوگند، اگر پیامبر (ص ) به جاى این که این مردم را به دوستى ما سفارش کند به جـنـگ بـا مـا تـشویق مى کرد، رفتارشان زشت تر از این نبود. انا للّه و انا الیه راجعون از این مـصـیـبـت بزرگ و دردناک و سنگین و تلخ . ما مزد و پاداش مصایبى را که دیده ایم از خداوند مى خواهیم ، ((اِنّهُ عَزیزٌ ذوانْتِقامٍ)).(151)
3 ـ 5 ـ استقبال محمّد حنفیه از امام سجاد (ع )
مـحـمـّدبـن حـنـفـیـه مـانـنـد اهـالى مـدیـنـه بـه اسـتـقـبـال امـام سـجـاد (ع ) و اهـل بـیـت (ع )رفـت و چون نگاهش به پرچم هاى سیاه افتاد از شدّت اندوه بى هوش گردید و از پـشـت اسـب بـه زمـیـن قـرار گـرفـت . امـام سـجـاد (ع ) بـا حـال گـریـان به بالین عمو آمد و سر او را به دامن گرفت و چون به هوش آمد با آه سوزان و فریاد، سراغ برادرش ، حسین (ع ) را گرفت . امام سجّاد فرمود: اى عمو جان ! من بى بابا نزد تو آمده ام . مردان ما کشته شدند و زنان ما اسیر گشتند اى کاش حاضر بودى تا برادرت را مى دیدى که چگونه یار و یاور مى طلبید، ولى کسى به یاریش نمى شتافت . عمو جان ! با اینکه هـمـه ى حیوانات از آب سیراب شده بودند او را با لب تشنه کشتند. محمّد حنفیه مجدّدا بى هوش شـد و پـس از بـه هـوش آمـدن ، امـام سـجـاد (ع ) جـریـانـات حـادثـه ى کـربـلا را بـراى او نقل مى کرد و او مى گریست .(152)
امام سجاد(ع ) پس از اسارت تا شهادت
امـام سـجـّاد (ع ) و اهـل بـیـت (ع ) روز جـمـعـه ، هـنـگـامـى کـه خـطـیـب مشغول خواندن خطبه ى نماز جمعه بود وارد مدینه شدند و مردم را از مصائبى که امام حسین (ع ) و خاندانش به آن مبتلا شده بودند آگاه کردند. نیز، آن بزرگوار پس از امّکلثوم و حضرت زینب (س ) بـه زیارت قبر پیامبر (ص ) آمد و صورت مبارک به قبر مطهّر مى مالید و اشک مى ریخت (153) و مى گفت :
اُناجیکَ یا جدّاهُ یا خَیْرَ مُرْسَلٍ
حبیبُک مَقْتُولُ و نَسْلُک ضائعُ
اناجیکَ مَحزونا علیلا مَؤَجَّلا
اَسیرا و مالى قَطُّ حامٍ و دافعُ
سُبینا کما تُسْبِىَ الاءماءُ و مَسَّنا
من الضُرِّ مالا تَحْتَمِلُهُ الاءضالِعُ(154)
اى جـدّ بـزرگـوار، اى بهترین فرستاده شدگان ، با تو راز و نیاز مى کنم . محبوب تو حسین (ع ) کـشـتـه شـد و نسل تو ضایع گشت . تو را در حالى که محزون ، هراسان و اسیرم صدا مى کنم و کسى نیست که مرا حمایت کند، و طرفدار من باشد. ما را اسیر کردند آنگونه که کنیزان را اسـیـر مـى کـنـنـد، آنـچـنـان نـاراحـتـى و آزار بـه مـا رسـیـد کـه اسـتـخـوان هـا تحمّل آن را ندارند.
تلاش هاى روشنگرانه ى امام سجاد (ع ) در مدینه
امـام سـجـاد (ع )، در مـدیـنـه ، بـراى ادامـه ى نـهـضـت خـونـیـن پدر بزرگوارش به تلاش هاى روشنگرانه ى معنوى و فرهنگى زیادى دست زد که برخى از آنها عبارتند از:
1 ـ جهاد فرهنگى
2 ـ زنده نگه داشتن یاد امام حسین (ع )
3 ـ تمجید از شهیدان کربلا
4 ـ نظارت بر قیام مختار
1 ـ جهاد فرهنگى
امـام سـجـّاد (ع ) در مـدیـنـه مـنـوّره بـه عـلّت وجـود جـوّ خـفـقـان ، بـه فـعـالیـّت هـاى فـرهـنـگى مشغول شد. بخشى از آن تلاش ها که به کمک بزرگان دین در قالب کتاب و دعا جمع آورى شده و ما از آن بهره مندیم عبارت است از:
صـحـیفه سجادیه : این کتاب حاوى یک دوره معارف توحیدى ، اخلاقى ، سیاسى و اجتماعى است . امام (ع ) با زبان دعا بسیارى از حقایق را در این کتاب تشریح کرده اند.
مـنـاجـات خـمـسـة عـشـر: ایـن مـنـاجـات ، شـامـل پـانـزده دعـا مـى بـاشـد و یـک دوره کـامـل عـرفـان اسـلامـى و رابـطـه انـسـان بـا خـداونـد مـهربان را به خوبى ترسیم کرده است .(155)
رسـالة الحـقـوق : حـق خـداونـد مـتـعـال ، حـق اعـضـاى انـسـان ، حـقـوق افـعـال مـانند حقّ نماز، روزه ، و...، حقوق سیاسى ، خویشاوندى ، دوستى در این کتاب بیان شده است .
2 ـ زنده نگه داشتن یاد امام حسین (ع )
شـیوه ى امام سجاد (ع ) براى مبارزه با حاکمان غاصب زمان و زنده نگه داشتن یاد و نام امام حسین (ع )، یک روش فرهنگى و غیرنظامى بود. در این راستا، با سکوت و عزلت در خیمه اى در خارج از مـدیـنـه سـکـنـى گـزیـد(156) و بـه تـلاش هـاى فـرهـنـگـى و مـعـنـوى زیـر مشغول گردید:
1 ـ 2 ـ بیان مظلومیت پدر
امـام سـجـاد (ع ) مـى فرماید: هیچ روزى مانند روز [عاشوراى امام ] حسین (ع )نیست . سى هزار نفر کـه خـود را از امـّت [پـیـامـبر ص ] مى پنداشتند و براى نزدیک شدن به خدا، خواستار [ریختن ] خون وى شده بود به او حمله کردند [هر چند] آن بزرگوار، آنها را به یاد خدا مى انداخت موعظه اش را نـمـى پـدیـرفـتـنـد. سـرانـجـام ایـشـان را از روى نـافـرمانى ستم و دشمنى به شهادت رساندند.(157)
2 ـ 2 ـ سفارش به زیارت پدر
ابـو حـمـزه ثـمـالى ، از امـام سـجـّاد (ع ) دربـاره ى زیـارت قـبر مطهّر امام حسین (ع )پرسید: آن حـضـرت در جـواب فـرمـود: هـر روز او را زیارت کن ، و اگر نمى توانى هر جمعه و اگر نمى تـوانـى هـر مـاه . زیـرا هـر کـس قـبـر امـام حـسـیـن (ع ) را زیـارت نـکـنـد حـقـّ رسول خدا (ص ) را، خوار و سبک شمرده است .(158) نیز خود آن حضرت بدون آنکه به دیگران اطلاع دهد براى زیارت پدر و جدّ عزیزش به عراق مسافرت مى کرد.(159)
3 ـ 2 ـ سجده بر تربت پدر
امام زین العابدین (ع )، دستمالى داشت که تربت امام حسین (ع ) در آن بود وهمیشه هنگام نماز بر آن سجده مى کرد.(160)
4 ـ 2 ـ سوگوارى بر پدر
امـام سـجـاد (ع ) مـى فـرمـاید: هر مؤ منى که براى شهادت امام حسین (ع ) گریه کند واشکش بر گـونـه هـایـش جارى گردد خداوند منّان غرفه اى در بهشت به او مى دهد که مدّت ها در آن ساکن گـردد.(161) خـود آن بـزرگوار نیز با وجود بردبارى زیاد، در سوگ پدرش همیشه اندوهگین و نالان بود و برایش مرثیه سرایى مى کرد.(162)
بـنـا بـه گـفـتـه سـیـّدبـن طـاووس ، آن حضرت در حالى که روزها، روزه دار و شب ها به عبادت مشغول بود. چهل سال (163) براى پدر شهیدش گریست . وقتى غلام آن بزرگوار به هنگام افطار برایش غذا و آب آورد تا میل کند فرمود:
((قُتِلَ ابنُ رسولِ اللّه جائعا، قُتِلَ ابنُ رسولِ اللّه عطشانا.))
((پسر پیامبر خدا، گرسنه و تشنه به شهادت رسید.))
آنـقـدر ایـن جـمـله ها را تکرار مى کرد و مى گریست که غذا و آبش با اشک چشمش مخلوط مى شد و همواره به این حال بود تا به خداوند متعال پیوست .(164) در گزارشى دیگر آمده است : امام سجّاد (ع ) به غلامش مى فرمود:
تنها درد دل و غم خود را با خدا مى گویم و از لطف و کرم بى اندازه ى او چیزى مى دانم که شما نـمـى دانـیـد. سـپـس فرمود: هیچ گاه محلّ کشته شدن فرزندان فاطمه (س ) را به یاد نمى آورم مگر آنکه حزن و اندوه حلقومم را مى فشارد.(165)
ابـن شـهر آشوب مى گوید: امام سجّاد (ع ) [در مصیبت پدر بزرگوارش ] به قدرى گریه مى کرد که احتمال مى رفت چشمانش آسیب ببیند.(166)
غـلامِ امـام چـهـارم (ع ) بـه صـفـّه و ایـوان سـر پـوشـیـده ى آن جـنـاب کـه پـیـوسـته در آنجا در حـال سـجـده و گـریه بود نزدیک شد و گفت : اى آقاى من ! اى على بن الحسین ! آیا هنوز وقت آن نـرسـیـده کـه حـزن و غصّه ات تمام شود؟ حضرت سر مبارک از زمین برداشته و متوجه او شده و فـرمـودند: واى بر تو! (یا فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند) به خدا قسم حضرت یعقوب در حـادثـه اى بـس کـمـتـر و واقـعـه اى نـاچـیـزتـر از آنـچـه مـن دیـدم [مـبتلا شد و] به پروردگار متعال شکایت نمود و گفت : ((یا اءَسَفى على یوسف ))(167) اى دریغ بر فراق یوسفم . بـا ایـنـکـه ایشان تنها یک فرزندش ناپدید شده بود. ولى من مى دیدم که پدرم و جماعتى از اهل بیتم را سر مى بریدند.(168)
گریه امام سجاد (ع ) بر واقعه کربلا، جدا از تاءثّر روحى ، یک مبارزه سیاسى بود. آنان که از عـلّت گـریـه امـام (ع ) آگـاه بـودند حادثه کربلا و ستم گرى خاندان اموى در خاطرهایشان تـجـدید مى شد. افرادى هم که علّت آن را نمى دانستند با گریه آن بزرگوار از سبب آن آگاه شد و حماسه ى عاشورا براى همیشه زنده نگه داشته مى شد.
سـوگـوارى بـر مصائب کربلا، آن چنان از اهمیّت بالایى برخوردار است که امام چهارم (ع ) نه تـنـها خود از عزاداران این مصیبت بوده و دیگران را به آن دعوت مى کند بلکه خوراک ماتم دارى زنان بنى هاشم را نیز تدارک مى بیند.(169)
6 ـ 2 ـ به دست کردن انگشتر مخصوص
ایـن جـمـله بـر انـگـشـتـر امـام سـجـّاد(ع ) حـکّ شـده بـود:((خـَزِىَ وشـَقـى قاتل الحسین بن على (ع ).))(170) ((قاتل حسین بن على ، خوار و بدبخت شد.))
آن بـزرگـوار بـا ایـن روش بـر زنـده نـگـه داشـتـن حـماسه ى عاشورا و ایجاد نفرت نسبت به ظالمان به خاندان پیامبر (ص ) اقدام مى کند.
7 ـ 2 ـ بى اعتنایى به حاکمان ظالم
امـام سـجـّاد (ع ) و عـبـدالمـلک مشغول طواف بیت اللّه الحرام بودند و حاجیان نیزآن بزرگوار را بـسیار احترام مى کردند. عبدالملک گفت : این شخص کیست ؟ گفتند: على بن الحسین (ع ). عبدالملک رو بـه امـام کـرد و گـفـت : اى عـلى بـن الحـسـیـن (ع ) مـن قاتل پدر شما نیستم . چرا نزد ما نمى آیى ؟ امام (ع ) اعتنایى به او نکرد و در پاسخش فرمود: هـمـانا قاتل پدرم با عملى که مرتکب شد دنیاى او را تباه کرد و پدرم نیز آخرت را بر او تباه فـرمـود. پـس اگـر تـو نـیـز دوسـت دارى کـه قـاتل پدرم باشى ، بوده باش . تکبّر و نخوت عـبـدالمـلک فروکش کرد و گفت : هرگز! ولى نزد من بیا تا از دنیاى ما برخوردار شوى . ولى امام سجاد (ع ) با نشان دادن کرامت ، به عبدالملک جواب کافى و محکم داد.(171)
3 ـ تمجید از شهیدان کربلا
1 ـ 3 ـ حضرت عباس (ع )
امـام زیـن العابدین (ع ) در دیدار با عبیداللّه بن عباس (ع ) فرمود: خداوند عمویم عباس را رحمت کـنـد کـه برادرش را بر خود مقدّم داشت و جان عزیزش را فداى آن حضرت کرد. تا اینکه در راه یـارى او دو دسـتـش قـطـع شـد و حـقّ تـعـالى در عـوض آن دو دسـت ، دو بـال بـه او مـرحـمـت کرد که با فرشتگان در بهشت پرواز کند. همان طور که به جعفربن ابى طـالب (ع ) مـرحـمـت کـرد. عـبـاس در روز قـیـامـت مـقـامى دارد که تمام شهیدان به آن مقام غبطه مى خورند.(172)
2 ـ 3 ـ آل عقیل
امـام سـجـاد (ع ) بـیـش از آنـچـه بـه دیـگـر عـمـوزاده هـایـش مـحـبـّت کـنـد بـه فـرزنـدان عقیل محبّت مى کرد. آن بزرگوار درباره ى علّت رفتار خود مى فرماید:
هـرگـاه مـن خـاطـره ى فـداکـارى آنـهـارا بـا امـام حـسـیـن (ع ) بـه یـاد مـى آورم دلم بـه حال ایشان مى سوزد.(173)
3 ـ 3 ـ جون
امام چهارم (ع ) درباره ى جون مى فرماید:
پـس از ده روز که از به خاک سپارى شهیدان کربلا گذشته بود، بنى اسد پیکر جون را پیدا کردند. از جسدش بوى خوش استشمام مى شد. رضوان خدا بر او باد.(174)
4 ـ 3 ـ هفهاف
بـه فـرمـایـش امـام سـجـاد (ع )، دشـمـن در روز عـاشـورا دلاورى مـانـنـد هـفـهـاف بـه جـزاهـل بیت (ع ) ندیده بود. پانزده نفر از شجاعان سپاه یزید او را در محاصره قرار داده ، پس از پى کردن اسبش ، وى را در تنگناى جنگ به شهادت رساندند.(175)
4 ـ نظارت بر قیام مختار
کـشـتـن قـاتـلان امـام حـسـیـن (ع ) بـه دسـت مـخـتـار مـوجـب سـرور و خـرسـنـدى اهـل بـیـت (ع ) خـصـوصـا امـام سـجـاد(ع ) بـود و سـهـل انـگـارى هـاى او فـورا تـذکـر داده مـى شـد.(176) نـفـریـن امـام زیـن العـابـدیـن (ع ) در حـقّ حـرمـله کـه حـکـایـت آن در ذیل مى آید گویاى این مطلب است :
مـنـهـال مى گوید: وقتى حجّ رفته بودم به خدمت على بن الحسین (ع ) رسیدم . آن حضرت به من گـفـت : حـرمـله در چـه حالى است ؟ گفتم : او در کوفه و زنده است . آن حضرت دست هاى مبارک را بـالا برد و گفت : ((اللهمّ اَذِقْهُ حَرَّ الحدید. اللهمّ اَذِقْهُ حَرَّ النار.)) ((خدایا! گرمى آهن را به او بچشان ! پروردگارا! حرارت آتش را به او بچشان !))
چـون به کوفه باز گشتم مختار خروج کرد و بر کوفه مسلّط شده بود. من با او دوست بودم . بـدیـن رو سـوار مـرکب شدم تا به دیدنش بروم . در راه به هم رسیدیم . وى نیز مرکبى سوار شـد و با هم به کُناسه (177) رفتیم . مختار منتظر آمدن حرمله بود. وقتى او را آوردند گـفـت : الحـمداللّه که خدا مرا بر تو مستولى گردانید. سپس به جلّادان فرمان داد تا دو دست و دو پاى او را قطع کنند. آنگاه گفت : النار، النار. پس پشته اى هیزم آوردند و آتش زدند و او را در آن انداختند تا سوخت . من گفتم : سبحان اللّه ، سبحان اللّه . مختار گفت : چرا تسبیح گفتى ؟ گفتم : در محضر على بن الحسین (ع ) بودم . آن حضرت از من درباره ى حرمله پرسید. گفتم : او در کوفه و زنده است . دست هاى مبارکش را بالا گرفت و فرمود: ((اللهمّ اَذِقْهُ حَرَّ الحدید. اللهمّ اَذِقْهُ حَرَّ النار.)) مختار گفت : اللّه ، اللّه .
آیا تو این جمله را از على بن الحسین (ع ) شنیدى گفتم : به خدا شنیدم که این مطلب را مى گفت : مختار دو رکعت نماز و سجده ى طولانى به جاى آورد سپس به راه افتاد تا به خانه ام رسیدیم . بـه او گـفـتـم اگـر مـى خـواهـى بـه تـو اکـرام کـنـم . گـفـت : اى مـنـهـال ! بـه مـن خـبـر دادى کـه عـلى بـن الحـسـیـن (ع ) سـه دعـا کـرد و خـداونـد مـتعال آن را به دست من اجابت فرمود. اکنون مى خواهى نزدت غذا بخورم . این روز، روزه ى شکر است . زیرا خداوند مرا به انجام این کار موفّق گردانید.(178)
مختار سر عبیداللّه بن زیاد را توسط یکى از یاران خود به مدینه نزد امام چهارم (ع ) فرستاد و بـه او گـفـت : بـر در خـانـه ى امـام بـایـسـت . هـرگـاه دیـدى مـردم داخـل شـدنـد بـدان کـه سـفـره ى غـذایـش پـهـن شـده اسـت . در ایـن حـال نـزد او بـرو. فـرسـتـاده ى مـخـتـار در خـانـه ى امـام (ع ) مـنـتـظـر مـانـد. و چـون مـردم وارد منزل شدند با صداى بلند فریاد زد: اى اهل بیت نبوّت و معدن رسالت و محلّ فرود فرشتگان و نزول وحى ! من فرستاده ى مختارم . سر عبیداللّه بن زیاد را برایتان آورده ام ... . امام چهارم (ع ) فـرمـود: خـداونـد او را به آتش کشاند. نیز بعضى از راویان گفته اند: على بن الحسین (ع ) از روزى کـه پـدرش کـشـتـه شـد هیچ روزى خندان دیده نشد. مگر همان روز. او شترانى داشت که از شـام مـیـوه حـمل مى کردند. چون سر عبیداللّه را نزدش آوردند دستور داد آن میوه ها را در میان مردم مـدینه تقسیم کردند. زنان خاندان پیامبر (ص ) که از روز عاشورا شانه و رنگ نزده بودند آن روز خود را آراستند.(179)
در گزارشى دیگر چنین آمده است : وقتى مختار سر ابن زیاد را براى امام سجاد (ع ) فرستاد آن جـنـاب ، غـذا مـى خـورد. بـا مـشـاهـده ى آن فـرمـود: زمـانـى کـه مـا را نـزد ابـن زیـاد بـردنـد او مشغول خوردن غذا و سر امام حسین (ع ) مقابلش بود. من گفتم : خدایا! مرا زنده بدار تا وقتى که سـر ابـن زیـاد را در حـال غـذا خـوردن بـبـیـنـم . پـس شـکـر خـدایـى کـه دعـایـم را مـسـتـجـاب کرد.(180)
شهادت امام سجاد (ع )
بـنـا بـه قـول مـشهور سرانجام امام سجاد (ع ) در سال 95 ه .ق در سنّ پنجاه و هفت سالگى دار فانى را وداع گفت .(181)
قـاتـل آن بزرگوار، ولید و هشام بن عبدالملک است .(182) زیرا هشام به جهت دشمنى و بـُغـضـى کـه در هـنـگـام اسـتـلام حـجـر الاسـود از آن حـضـرت بـه دل گرفته بود و همچنین علّت هاى دیگر، برادر خود ولید را وادار کرد که امام زین العابدین (ع ) را زهر داده ، به شهادت برساند.(183) جسد مطهّر امام چهارم (ع ) در بقیع ، کنار قبر عمویش امام حسن (ع ) به خاک سپرده شد.(184)
عماد زاده مى گوید:
امـام سـجـاد (ع ) از قـرن دوّم صـاحـب قـُبـّه و بـارگـاه گـردیـد و تـا سـال 1333 [ه .ق ] گـنـبـد و بـارگـاه داشـت و مورد توجّه هنرمندان جهان نیز بود ولى به دست وهّابى ها منهدم و ویران گردید.(185)
امام باقر (ع )
معرفى اجمالى
امـام پـنـجـم شـیـعـیـان جـهـان روز سـه شـنـبـه ، اول رجـب (186) سال 57 ه .ق در مدینه دیده به جهان گشود.(187) امام سجاد (ع ) در گوش راست و چپ فرزند عزیزش اذان و اقامه گفت و او را ((محمّد)) نامید.(188)
کـنـیـه ى آن بزرگوار، ابو جعفر است و القابش عبارتند از: 1 ـ باقر العلم (پیامبر (ص ) این لقـب را بـه ایشان داده اند).(189) 2 ـ شاکرللّه 3 ـ هادى 4 ـ امین 5 ـ شبیه . (زیرا به پیامبر (ص ) شباهت داشت )(190) 6 ـ شاهر العلوم (بیرون آورنده ى علوم از پس پرده ى خـفـا) 7 ـ ذاکـر 8ــصابر 9 ـ جامع 10 ـ حاضر.(191) امام باقر (ع )، نخستین کسى است که پدر و مادرش فاطمى و علوى مى باشند.(192)
ابروى پیوسته ، موى سیاه ، قامت میانه ، صداى جذّاب از مشخّصات ظاهرى آن جناب بود و هنگام خنده ، دندانهایش چون دُرّ نمودار مى گشت .(193) مادر امام پنجم (ع )، ((فاطمه ))، دختر امام مجتبى (ع )، مکّنى به ((ام عبداللّه )) یا ((ام عبده ))(194) زنى راستگو و بى نظیر در خاندان امام حسن (ع ) است .(195)
امـام مـحـمـد بـاقـر (ع ) بـا ((امّ فـروه ))، ((امّ حـکـمیه )) و ((لیلى )) که کنیز بود ازدواج کرد و خداوند متعال هفت فرزند به نام هاى ، امام صادق (ع )، عبداللّه افطح ، ابراهیم ، عبیداللّه ، على ، زینب ، ام سلمه به آن بزرگوار عنایت کرد.(196)
امام محمّد باقر (ع ) در کربلا
امام پنجم (ع )، توفیق درک محضر جدّ بزرگوارش امام حسین (ع )(197) و دریافت سلام رسول خدا (ص ) را داشت . سید الشهدا (ع ) وى را در دامن خود نشاند و فرمود:
((رسول اللّه یقرئک السلام ))(198)
((رسول خدا بر تو درود مى فرستاد)).
از آن امـام هـمام نقل شده است : هنگامى که نیایم حسین (ع ) به شهادت رسید من چهار ساله بودم و جریان شهادت آن حضرت و تمام آنچه در آن روز بر ما گذشت را به یاد دارم .(199)
نـقـل برخى از وقایع جانگداز عاشورا و حوادث مربوط به آن توسط شاهدان بزرگى همچون امـام بـاقر (ع ) سبب شده است که این واقعه عظیم در تاریخ ثبت شده و از خطر تحریف اساسى مـحـفوظ بماند. در این نوشتار، بخشى از سخنان امام باقر (ع ) در ارتباط با این حادثه را به رشته تحریر در مى آوریم :
1 ـ براى اظهار سرور و شادمانى از کشته شدن امام حسین (ع ) چهار مسجد در کوفه به نام هاى : مسجد اشعث ، مسجد جریر، مسجد سهاک ، مسجد ثبث بن ربعى ساخته شد.(200)
2 ـ هـنـگـامـى کـه امـام عـلى (ع ) فـرمـود: قـبـل از آنـکـه از بـیـن شـمـا بـروم از مـن سـئوال کـنـید. انس نخعى ایستاد و [با استهزاء] گفت : سر و صورتم چند تار مو دارد؟ امیر المؤ مـنـیـن (ع ) پاسخ وى را داد و آنگاه فرمود: در خانه تو کودکى [به نام سنان ] است که فرزند رسول خدا (ص ) را خواهد کشت !(201)
3 ـ امـام حـسـیـن (ع ) بـه اصحابش فرمود: بشارت باد شما را به بهشت . به خدا قسم ، پس از شهادت تا وقتى که خدا بخواهد در آن خواهیم بود. سپس در زمان ظهور قائم ما، خداوند، ما و شما را بـه دنـیـا مى آورد تا او که از ظالمین انتقام مى گیرد ما شاهد آنها باشیم و ببینیم چگونه در غـل و زنـجـیـر و در انـواع عـذاب مـا گـرفـتـار مـى شـونـد. از ایـشـان پـرسـیـدنـد: یـا ابـن رسـول اللّه ! قـائم شما کیست ؟ فرمود: هفتمین اولاد فرزندم محمدبن على الباقر. یعنى حجّة بن الحسن (عج ).(202)
4 ـ وقتى عمّار دُهنى به حضور امام باقر (ع ) رسید و گفت :
جریان شهادت امام حسین (ع ) را برایم بازگو چنان که گویا خود شاهد آن هستم .
آن بـزرگـوار واقعه ى عاشورا را از زمان حرکت از مدینه تا کربلا و حوادث مربوط به دوران اسـارت را شـرح داد. طـبـرى در تـاریـخ خـود ایـن گـزارش را نقل کرده است .(203)
5 ـ ذکـر نـام کشندگان حضرت عباس ، محمد اصغربن على ، ابوبکربن على ، عبداللّه بن حسن ، جـعـفـربـن عـقـیـل ، مـحـمـدبـن مـسـلم بـن عـقـیـل و نـخـسـتـیـن کـشـتـه از فـرزندان ابوطالب در روز عاشورا.(204)
6 ـ امـام حـسـین (ع ) را به گونه اى کشتند که پیامبر (ص ) از کشتن حیوانات درّنده به آن نحو، نـهـى فـرموده است . آن حضرت را با شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا کشتند و پس از کشتن ، سوار بر اسب ها شد. و پیکر آن حضرت را مورد تاخت و تاز قرار دادند.(205)
7 ـ شـمـا یـاران و سـربـازان امـام حـسـیـن (ع ) چـهـل و پـنـج تـن سـواره و یـکـصـد تـن پـیاده مى باشد.(206)
8 ـ تـعـداد جراحات وارده بر بدن مبارک امام حسین (ع ) بر اثر شمشیر، نیزه و تیر 63 مورد مى باشد.(207)
9 ـ قـطره اى از خون فرزند خردسال امام حسین (ع ) که پدرش آن را به آسمان پاشید به زمین بازنگشت .(208)
زنده نگه داشتن حماسه ى عاشورا
امام محمد باقر (ع ) در حادثه ى عاشورا چهار ساله بوده بنابراین نمى توان توقّع داشت که در دوران اسـارت ، اقـدامـاتـى بـر ضـدّ یـزیـد و حـکـومـتـش انـجـام داده بـاشـد. امـّا ایـن امـر، مـحـال و غـیـر ممکن نیست ، همان گونه در برخى منابع آمده است ، وقتى یزید در شام ، با افراد خود درباره ى امام سجّاد (ع ) مشورت مى کرد و آنها به کشتن امام (ع ) راءى دادند، امام باقر (ع ) واکـنـش نـشـان داد و فـرمـود: اى یـزیـد! افـراد حاضر در این مجلس برخلافِ حاضرانِ در مجلس فـرعـون سخن گفتند و اظهار نظر کردند، زیرا وقتى فرعون با اطرافیان خود درباره ى کشتن حـضـرت مـوسـى (ع ) مـشـورت کـرد آنـهـا جـواب مـنـفـى دادنـد، هـمـان گـونـه کـه خـداونـد متعال فرمود:
((قالوا اَرْجه و اخاه و اَبْعَثْ فى المدائنِ حاشرین ))(209)
ایـن کار علّتى دارد، و آن ، این که تنها، فرزند زنا، انبیا و اولاد آنها را مى کشتند. آنها فرعون را الگـوى خـود قـرار دادنـد و اینان تو را. یزید خاموش شد و فرمان داد تا حضرت را بیرون ببرند.(210)
در هـر حـال ، امـام پنجم (ع )، پس از اسارت ، براى زنده نگه داشتن واقعه خونین کربلا تلاش هاى زیادى نمود که در ذیل به برخى از آنها اشاره مى شود:
الف ) یادآورى خاطره امام حسین (ع ):
انـگـشـتـر جـدّش ، سیّد الشهدا (ع ) را به دست مى کرد. بر روى انگشتر جمله ى ((اِنَّ اللّهَ بالَغَ اَمْرُهُ.)) نقش بسته بود.(211)
ب ) بیان ثواب گریه بر امام حسین (ع ):
امام باقر (ع ) به نقل از امام سجّاد (ع ) درباره ى ثواب گریه بر امام حسین (ع ) فرموده است : هـر مـؤ مـنى که به خاطر شهادت حسین بن على (ع ) گریه کند تا اشکش بر گونه هایش جارى گـردد خـداونـد مـنـّان ، غـرفـه اى در بـهـشـت بـه او مـى دهـد کـه مـدّت هـا در آن سـاکـن گردد.(212)
روزى ، کمیت ، شاعر دوستدار اهل بیت (ع )، بر امام باقر (ع ) وارد شد و عرضه داشت : اشعارى در مـدح و مـصـیبت شما سروده ام . آیا اجازه مى فرمایید آن را بخوانم . حضرت اجازه دادند و کمیت شـروع بـه خـواندن اشعار نمود تا آنکه از دیدگان امام باقر(ع ) و امام صادق (ع ) اشک جارى شد و صداى گریه ى کنیزى از پس پرده بلند شد.(213)
حکایت دیگرى نیز درباره ى خواندن شعر توسط کمیت و گریه ى امام باقر (ع ) و ثواب زیاد آن نقل شده که به علّت اختصار از ذکر آن خوددارى مى کنیم .(214).
ج ) یادآورى مصائب کربلا:
عـقـبـة بـن بشیر اسدى مى گوید: امام باقر (ع ) به من فرمود: اى بنى اسد! خونى به گردن شـمـا داریم . گفتم : اى ابا جعفر! رحمت خدا بر شما باد! گناه من در این مورد چیست ؟ کدام خون ؟ فرمود: کودک امام حسین (ع ) را نزد او بردند وى در آغوش پدر بود که یکى از افراد [طایفه ى شـمـا] بـا پـرتـاب تـیـرى او را کشت . امام حسین (ع ) دست خود را از خون او پر کرده و بر زمین ریـخـت .(215) سـپـس گفت : خدایا اگر از آسمان یارى خود را از ما دریغ داشته اى پس ایـن خـون را سـبـب خـیـر و نیکى قرار داده و انتقام ما را از این ستمگران بستان . راوى مى گوید: عـبـداللّه بن عقبه ى غنوى با پرتاب تیر به سوى ابوبکربن حسین بن على او را به شهادت رسانده بود.(216)
ح ) پشتیبانى از مختار:
امام باقر (ع ) فرمود: به مختار ناسزا نگویید، زیرا او کسى است که قاتلان شهیدان ما را کشت و انـتـقـام خـون مـا را گـرفـت و بـیـوه زنـان مـا را شـوهـر داد و در تـنـگـدسـتـى به ما کمک مالى کـرد.(217) امـام بـاقر (ع ) در حمایت از مختار و قیام خونین سیّد الشهدا (ع )، ابوالحکم فرزند مختار را در کنار خویش نشاند و مورد نوازش و احترام قرار داد. به سبب تبلیغات امویان بـر ضدّ مختار، مردم از وى به بدى یاد مى کردند. ابوالحکم ، نظر امام پنجم (ع ) را جویا مى شود. آن حضرت مى فرماید: سبحان اللّه ! پدرم به من خبر داد که به خدا سوگند مهر مادرم از همان پولى بود که مختار برایش فرستاده بود. مگر او نبود که خانه هاى خراب ما را نوسازى کـرد و قـاتـلان خـانـدان ما را کشت و به خونخواهى ما پرداخت ؟ خداوند، رحمتش کند. آنگاه دوبار فـرمـود: خدا پدرت را رحمت کند! او حق ما را گرفت و قاتلان خاندان ما را کشت و به خون خواهى ما قیام کرد.(218)
شهادت امام باقر (ع
امام پنجم (ع ) پس از پنجاه و هفت سال عمر گرانبها که طىّ آن به تربیت شاگردان فراوان و گـسـتـرش فـرهـنـگ اسـلامـى پـرداخـت سـرانـجـام در هـفـتـم ذى حـجـة الحـرام سـال صـد و چـهـارده ى قـمـرى بـه فـیـض عـظـیـم شـهـادت نـایـل آمـد.(219) قـاتـل امـام بـاقـر (ع )، ابـراهیم بن ولید بود(220) که به دستور هشام بن عبدالملک ، به حیله در غذایا نوشیدنى امام (ع ) سمّ ریخت و آن بزرگوار را به شهادت رساند. بدن مطهّر آن امام همام ، در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.(221)
پی نوشتها:
169 ـ المحاسن ، ص 420.
170 ـ بحار الانوار، ج 46، ص 5.
171 ـ الخرائج ، ج 1، ص 255.
172 ـ بحار الانوار، ج 44، ص 298 و ج 22، ص 274.
173 ـ کامل الزیارات ، ص 214.
174 ـ بحار الانوار، ج 45، ص 23.
175 ـ معالى السبطین ، ج 1، ص 401.
176 ـ معجم الرجال ، خوئى ، ج 18، ص 101، نیز ر.ک ، بحار الانوار، ج 45، ص 365.
177 ـ محل خاکروبه و زباله .
178 ـ کشف الغمة ، ج 2، ص 324.
179 ـ تاریخ یعقوبى ، ج 2، ص 59.
180 ـ اثبات الهداة ، ج 5، ص 229.
181 ـ اصـول کـافـى ، ج 1، ص 466 و ج 6، ص 468؛ الارشاد، ج 2، ص 137؛ المقنعه ، ص 472.
182 ـ مـنـاقـب ، ج 4، ص 189؛ دلائل الامـامـة ، ص 80؛ الفـصـول المـهـمـّة ، ص 209؛ مـنـتـخـب التـواریـخ ، ص 350 بـه نقل از مصباح کفعمى .
183 ـ منتهى الآمال ، ج 2، ص 92؛ جنّات الخلود، ص 25.
184 ـ کشف الغمة ، ج 2، ص 294.
185 ـ تاریخ زندگانى امام حسین (ع )، عمادزاده ، ج 2، ص 531.
186 ـ مـنـاقـب ، ج 4، ص 227؛ دلائل الامـامـة ، ص 94. روز تـولد امام باقر (ع ) را، جمعه ، شـنبه و دوشنبه و تاریخ تولدش را سوم صفر نیز ذکر کرده اند. (جنّات الخلود، ص 26، کشف الغمه ، ج 2، ص 329؛ نور الابصار، ص 250؛ مصباح کفعمى ؛ ص 522.)
187 ـ اصـول کـافـى ، ج 1، ص 469؛ الارشـاد، ج 2، ص 158. ابـن عـنـبـه ، سال ولادت را، 59 ه .ق دانسته است . (عمدة الطالب ، ص 159)
188 ـ جنّات الخلود، ص 26.
189 ـ الارشاد، ج 2، ص 157 و 159.
190 ـ مناقب ، ج 4، ص 227؛ دلائل الامامة ، ص 94.
191 ـ جنّات الخلود، ص 26.
192 ـ اصول کافى ، ج 1، ص 469؛ لباب الانساب ، ج 1، ص 379.
193 ـ مناقب ، ج 4، ص 227؛ جنّات الخلود، ص 26.
194 ـ مـنـاقـب ، هـمـانـجـا؛ الارشـاد، ج 2، ص 155؛ تاریخ یعقوبى ؛ ج 2، ص 320؛ جنّات الخلود، همانجا.
195 ـ بحار الانوار، ج 46، ص 215.
196 ـ الارشـاد، ج 2، ص 176؛ مـنـاقـب ، ج 4، ص 228؛ جـنـات الخـلود، ص 27، تـعـداد فرزندان امام باقر (ع ) را این گونه نیز نقل کرده اند: پنج تن . (تاریخ یعقوبى ، ج 2، ص 321. دلائل الامـامـة ، ص 95) شـش تـن . (الفصول المهمّة ، ص 221) و 9 تن . (مصباح کفعمى ، ص 522)
197 ـ من لا یحضر. الفقیه ، ج 2، ص 158.
198 ـ تاریخ مدینه دمشق ، ج 54، ص 275؛ حیاة الامام محمّد باقر (ع )، ج 1، ص 31.
199 ـ تـاریـخ یـعـقـوبـى ، ج 2، ص 320. نـیـز ر.ک شرح الاخبار، ج 3، ص 250؛ معالى السـبـطـیـن ، ج 2، ص 230. در رابـطـه بـا عـمـر امـام بـاقـر (ع ) در کـربـلا اقـوال دیـگـرى نـیـز وجـود دارد: الف ) دو سـال و چـهار ماه (اثباة الوصیة ، ص 153). ب ) سه سـال (وفـیات الاعیان ، ج 4، ص 174). ج ) 15 سال (مناقب ، ج 4، ص 187). ابن شهر آشوب در هـمـیـن کـتـاب ص 227 عـمـر شـریـف امـام بـاقـر (ع ) را سـه یـا 4 سال نقل کرده است .
200 ـ بحار الانوار، ج 45، ص 189.
201 ـ شرح نهج البلاغة : ابن ابى الحدید، ج 2، ص 286.
202 ـ مقتل الحسین (ع )، مقرم ، ص 215.
203 ـ تاریخ طبرى ، ج 5، ص 347 ـ 351 و 389 تا 391.
204 ـ مقاتل الطالبیین ، ص 84، 85، 87، 89، 93، 94، 114، دارالمعرفة .
205 ـ معالى السبطین ، ج 2، ص 23.
206 ـ الملهوف ، ص 158.
207 ـ فروع کافى ، ج 6، ص 452. شیخ صدوق ، این عدد را با رقم بالاترى ذکر کرده است . (امالى صدوق ، ص 139، مجلس 31.)
208 ـ الملهوف ، ص 169. مثیر الاحزان ، ص 18.
209 ـ شعراء، آیه 36. گفتند: او (موسى ) و برادرش را در بنددار و گردآورندگان را به شهرها بفرست .
210 ـ ناسخ التواریخ ، ج 1، ص 6؛ نیز ر.ک ، معالى السبطین ، ج 2، ص 161.
211 ـ حیاة الامام محمد الباقر (ع )، ج 1، ص 28.
212 ـ کامل الزیارات ، ص 201.
213 ـ بحار الانوار، ج 36، ص 390.
214 ـ مروج الذهب ، ج 3، ص 229.
215 ـ در ایـن بـاره نـقـل دیگرى نیز وجود دارد که امام حسین (ع ) خون او را به سوى آسمان ریخت و خونش به زمین بازنگشت . (ذخیرة الدارین ، ص 161) قضاوت صحیح را به خوانندگان گرامى واگذار مى کنیم .
216 ـ تاریخ طبرى ، ج 5، ص 448.
217 ـ رجال کشى ، ص 125. نیز ر.ک بحار الانوار، ج 45، ص 351 با کمى تفاوت .
218 ـ رجال کشى ، 126.
219 ـ الارشـاد، ج 2، ص 158؛ اصـول کـافـى ، ج 1، ص 469؛ مصباح کفعمى ، ص 522. دربـاره سـال شـهـادت و عـمـر بـا بـرکـت امـام بـاقـر (ع ) اقوال دیگرى نیز وجود دارد:
الف ) 117 قـمـرى در 58 سـالگـى . (تـاریـخ یـعـقـوبـى ، ج 2، ص 320؛ الفصول المهمّه ، ص 220؛ بحار الانوار، ج 46، ص 218)
ب ) 117 ق در 63 سالگى . (نور الابصار، ص 253)
ج ) 117 قمرى در 73 سالگى . (اسعاف الراغبین ، ص 250، در حاشیه ى نور الابصار)
ح ) 116 ق . (مـصـبـاح کـفـعـمـى ، ص 522) مـاه شـهـادت آن بـزرگـوار را، ربـیـع الاوّل (اعلام الورى ، ص 259) و ربیع الثانى نیز ذکر کرده اند. (مناقب ، ج 4، ص 227؛ عمدة الطالب ، ص 159)
220 ـ مناقب ، ج 4، ص 228.
221 ـ بحار الانوار، ج 46، ص 313.
222 ـ الارشـاد، ج 1، ص 354؛ نـسـب قـریـش ، ص 41؛ لبـاب الانـسـاب ، ج 1، ص 335؛ الاصابه ، ج 8، ص 166.
223 ـ زینب الکبرى ـ جعفر نقدى ـ ص 16.
224 ـ اعلام الورى ، ص 203؛ الارشاد، ج 2، ص 354.
225 ـ زینب الکبرى ، جعفر نقدى ، ص 17.
226 ـ ریاحین الشریعه ، ج 3، ص 46؛ وسیلة الدارین ، ص 386.
227 ـ زینب الکبرى ، جعفر نقدى ، ص 19.
228 ـ السیّده زینب عقیلة بنى هاشم ، بنت الشاطى ، ص 34.
229 ـ المجدى ، ص 18.
سیزدهم محرم ۱۴۲۸
قرائت امام (ع) در شب عاشورا
متن سخن :
(وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَیْرٌ لا نْفُسِهِمْ
اِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ ما کانَاللّهُ لِیَذَرَالْمُؤْمِنینَ عَلى ما اَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّى یَمیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّب )(156)
ترجمه و توضیح لغات :
یَحْسَبَنَّ (از: حَسِبَ یَحْسِبُ): پنداشتن . نُمْلى (از: اِمْلاء): مهلت دادن ، تاءخیر انداختن . مُهین (به ضم میم ): ذلتبار. یَذَرُ (از: وذره ): او را ترک نمود.یمیزُ (از میز): جدا کردن .
ترجمه و توضیح :
در شب عاشورا در میان خیمه هاى حسین بن على علیهما السلام جنب و جوش عجیب و نشاط فوق العاده اى به چشم مى خورد: یکى سلاح خود را براى جنگ اصلاح و آماده مى نمود، دیگرى مشغول عبادت و مناجات با پروردگار و آن دیگرى مشغول خواندن قرآن ((لَهُمْ دَوِىُّ کَدَوِىِّ النَّحْلِ بین قائمٍ وَقاعدٍ وَراکِعٍ وَساجِدٍ)) از ضحاک بن عبداللّه مشرقى نقل شده که در آن شب در هر چند لحظه گروهى سوارکار از لشکریان عمرسعد به عنوان ماءموریت و نظارت به پشت خیمه هاى حسین بن على علیهما السلام مى آمدند و به وضع این خیمه نشینان سر مى کشیدند، یکى از آنان صداى امام علیه السلام را که این آیه شریفه را مى خواند، شناخت :((وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ ...؛)) آنانکه کفر ورزیدند گمان نبرند مهلتى که به آنان مى دهیم به نفع آنهاست بلکه به آنان مهلت مى دهیم تا بر گناهان خود بیفزایند و براى آنان عذابى است ذلتبار، خداوند مؤ منان را با این وضعى که هستند واگذار نخواهد نمود تا بد را از نیک و ناپاک را از پاک جدا سازد)).
آن مرد با شنیدن این آیه گفت : به خدا سوگند! این افراد نیک ، ما هستیم که خدا ما را از شما جدا کرده است !!
((بریر)) هم جلو آمد و به او پاسخ داد که : اى مرد فاسق ! خدا تو را در صف ناپاکان قرار داده است ، به سوى ما برگرد و از این گناه بزرگ خود توبه بکن ؛ زیرا به خدا سوگند که ماییم افراد پاک .
آن مرد از روى استهزا گفت :((وَاَنَا عَلى ذلِکَ مِنَ الشّاهِدِینَ؛)) من نیز به این شهادت مى دهم )). آنگاه به سوى اردوگاه لشکر ابن سعد برگشت (157).
صحنه آزمایش
امام علیه السلام با انتخاب این آیه شریفه از مجموع آیات قرآن مجید در شب عاشورا و در آن شرایط خاص ، خواسته است وضع هر دو گروه را که در مقابل هم قرار گرفته بودند، بیان کند که آیه اول فلسفه برترى ظاهرى گروه ظالم و جنایتکار را روشن مى کند و نباید این تفوق و برترى ظاهرى موجب ناراحتى و انکسار مؤ منان گردد بلکه این پیروزى موقتى است و مهلتى است از سوى خداوند تا گروه جنایتکار هرچه بیشتر در منجلاب فساد و گناه قرار گرفته و یکسره در آن غرق شوند و اگر مناقشه در تعبیر نباشد باید بگوییم : این فرصتى است تاکتیکى .
و هر گروه و حکومت و هر شخصى با داشتن روش ظالمانه مشمول چنین فرصت موقت و تاکتیکى باشد باید خود را آماده روزى کند که عذاب خدا به سخت ترین وجهى او را فرا خواهد گرفت .
و اما آیه دوم در مورد گروه مؤ منان است که اگر روزى به بلا و مصیبت گرفتار مى شوند و به ظاهر با هزیمت و شکست مواجه مى گردند، باز هم به علت امتحان و آزمایش است تا پاکان از ناپاکان و نیکان از بدان متمایز گردند.
و این موضوع به صحنه عاشورا و بیابان کربلا که با تمام حیثیاتش یکى از بزرگترین صحنه هاى امتحان و آزمایش نیز بود، اختصاص ندارد بلکه همه تاریخ و همه این جهان با عظمت ، صحنه آزمایشى است براى همه افراد بشر که :((کُلُّ یَوْم عاشُورا وَکُلُّ اَرْض کرْبلا)).
-----------------------
پی نوشت ها:
156- سوره آل عمران ، آیه 178 و 179.
157- تاریخ طبرى ، ج 7، ص 324 و 325. ارشاد، ص 233.
چهاردهم محرم ۱۴۲۸
| ||
پانزدهم محرم ۱۴۲۸
سخنان امام حسین(علیه السلام)
رؤیاى امام (ع) در شب عاشورا
متن سخن :
((... اِنِّى رَاءَیْتُ فى مَنامى کَاءَنَّ کِلاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَىَّ تَنْهَشُنِى
وَفِیها کَلْبٌ اَبْقَعُ رَاءْیْتُهُ اَشَدَّها
وَاظُنُّ اَنَّ الذَّى یَتَوَلّى قَتْلى رَجُلٌ اَبْرَصُ مِنْ هؤُلاءِ الْقَوْمِ.
وَاِنِّى رَاءیْتُ رَسُولَاللّه بَعْدَ ذلِکَ وَمَعَهُ جَماعَةٌ مِنْ اَصْحابِهِ
وَهُوَ یَقُولُ اَنْتَ شَهیدُ هِذِهِ الاُمَّةِ
وَقَدِ اسْتَبْشَرَبِکَ اءهْلُ السَّماواتِ وَاَهْلُ الصَّفیحِ الاَعلى
وَلْیَکُنْ اِفْطارُکَ عِنْدِى اللَّیْلَةَ عَجِّلْ
وَلا تُؤْخِّرْ فَهَذا مَلَکٌ قَدْ نَزَلَ مِنَالسَّماءِ لِیَاءْخُذَ دَمَکَ فى قارُورَةٍ خَضْراءَ
فَهذا ما رَاءْیتُ وَقَدْ اَنِفَ الاَمْرُ وَاقْتَرَبَ الرَّحِیلُ مِنْ هذِهِ الدُّنْیا لا شَکَّ فیه ))(158).
ترجمه و توضیح لغات :
شَدَّتْ عَلىَّ: بر من حمله نمود: نَهْش : گاز گرفتن ، پاره کردن . اَبْقَع : سفید و سیاه . اَبْرَص : مبتلا به مرض برص . اِسْتِبْشار: مژده دادن ، خوشحال بودن . صفیح اَعْلى : ملکوت اعلى . قارُورَةٍ: شیشه . اَنِفَ (بر وزن حَسِبَ): فَرا رسید. رَحیل : هنگام کوچ کردن .
ترجمه و توضیح :
صاحب ((نَفَس المهموم )) از مرحوم صدوق ؛ نقل مى کند که در ساعتهاى آخر شب عاشورا خواب سبکى چشم امام علیه السلام را فرا گرفت و چون بیدار گردید خطاب به یاران و اصحابش فرمود: ((من در خواب دیدم که چندین سگ شدیدا بر من حمله مى کنند و شدیدترین آنها سگى بود به رنگ سیاه و سفید و این خواب نشانگر آن است از میان این افراد کسى که به مرض برص مبتلاست قاتل من خواهد بود)).
امام علیه السلام سپس فرمود: و پس از این خواب ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را با گروهى از یارانش دیدم که به من فرمود: ((تو شهید این امت هستى و ساکنان آسمانها و عرش برین ، آمدن تو را به همدیگر مژده وبشارت مى دهند، تو امشب افطار را در نزد من خواهى بود، عجله کن و تاءخیر روا مدار و اینک فرشته اى از آسمان فرود آمده است تا خون تو را در شیشه سبزرنگى جمع آورى کند)).
ترسیم واقعیت به صورت رؤ یا
آنچه بنا بود به زودى واقع شود، در خواب و به صورت رؤ یا براى امام علیه السلام ترسیم گردیده و او نیز به همان صورت به یاران جانباز و فداکار خود بیان فرموده است تا مساءله اى از آنان مخفى و مستور نماند.
شهادت در فرداى همان شب ، خصوصیات قاتل و مبتلا بودن وى به مرض برص که به صورت ((سگ سیاه و سفید)) ترسیم شده ، مهمان رسول خدا بودن ، استقبال فرشتگان از روح زنده بزرگ شهید اسلام و ذخیره کردن خون وى که باید همیشه در عروق پیروانش جوشان بماند همه این حقایق در همان خواب - به صورتى که نقل گردید - نشان داده شده و روز عاشورا تحقق پذیرفته است .
-----------------------
پی نوشت ها:
156- سوره آل عمران ، آیه 178 و 179.
157- تاریخ طبرى ، ج 7، ص 324 و 325. ارشاد، ص 233.
شانزدهم محرم ۱۴۲۸
باز این چه شورش است که در خلق آدم است..باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
حاج مهدی سلحشور | توی عشقای دو عالم، به خدا حسین و عشقه | 471 | 0:06:26 | |
حاج مهدی سلحشور | منظر دل های ماست، کرب و بلای حسین | 165 | 0:02:13 |
حسین سیب سرخی | هیچ چشمی اربابی شبیه تو ندیده | 569 | 0:04:34 | |
حسین سیب سرخی | حسین حسین، آقا تو را گم کرده ام | 456 | 0:03:39 |
هفدهم محرم ۱۴۲۸
پرسش و پاسخ محرم
عاقبت ابن زیاد چه شد؟
پاسخ: ابن زیاد جانى شماره دو حادثه کربلا که در شام به سر مى برد، از طرف عبدالملک مروان که تازه قدرت شام را به دست گرفته بود براى مسلط شدن بر عراق، مامور سرکوبى قیام مختار شد. مختار نیروهایش را آماده کرد و فرماندهى کل آنان را به ابراهیم بن مالک اشتر داد.
این دو لشکر با هم درگیر شدند و ابراهیم اشتر با شجاعتى که داشت، لشکر ابن زیاد را متوارى ساخت و تعدادى از فرماندهان و سربازان او را به درک واصل کرد.
تا سرانجام به سر وقت ابن زیاد، - این عنصر کثیف بنى امیه - رفت و با ضربت شمیشیر خود، او را دو نیم ساخت و سر بریده اش را براى مختار به هدیه اورد و جسد آن خبیث را با آتش سوزاندند. ابن زیاد در آن روز 39 سال داشت. روز جنگ لشکریان مختار با ابن زیاد، روز عاشوراى سال 67 هجرى و روز کشته شدن ابن زیاد به دست تواناى ابراهیم اشتر درست روز عاشورا بود. این یک اتفاق تصادفى نیست، بلکه خداوند خواسته بود که درست در همان روز که امام حسین علیه السلام به دست نیروهاى ابن زیاد، مظلومانه به شهادت رسید، در همان روز انتقام خون آن مظلوم را از قاتل او بگیرد. «و انها لعبرة لاولى الابصار» تا عبرتى باشد براى صاحبان خرد.
عاقبت عمر سعد چه شد؟
پاسخ: مختار در آن روزهایى که دست به انتقام خون شهداى کربلا زد، نسبت به «عمر سعد» بیش از همه حساس بود، از طرفى، قبلا به خاطر مصالحى امان نامه اى به «عمر سعد» داده بود و از طرف دیگر عمرسعد هم بهانه اى به دست مختار نداده و در شورش علیه مختار، شرکت نکرده بوداز این جهت قدرى دستگیرى و مجازات وى به تاخیر افتاد.
هنگامى که عمر سعد متوجه شد که مختار در صدد دستگیرى و مجازات او است، شبانه از کوفه پا به فرار گذاشت. در بیرون شهر کوفه با شخصى روبرو شد و قضیه فرار را براى او نقل کرد. آن مرد تمیمى عمر سعد را از فرار منصرف کرد و عمر سعد به منزل خود برگشت.
مختار باخبر شد که عمر سعد به قصد فرار به خارج شهر رفته و برگشته است. مختار خوشحال شد و این حادثه را بهانه گرفت. لذا کسى را به دنبال «حفص » فرزند عمر سعد فرستاد.
او فورا به نزد مختار آمد. مختار از پدرش عمر سعد سؤال کرد، حفص گفت: پدرم در خانه است.
مختار «ابوعمره » را مامور جلب عمر سعد کرد. ابوعمره فورا حرکت کرد و« عمر سعد» را براى مختار جلب کرد. عمر سعد که ترسیده بود گفت جبه ام را بیاورید. (۱)
ابوعمره از منظورش آگاه شد و مهلتى به او نداد، و شمشیر برنده خود را بر فرق عمر سعد فرود آورد و او را به درک واصل کرد. بعد سرش را از بدنش جدا کرد و براى مختار آورد.
مختار رو کرد به «حفص » فرزند آن جنایتکار و گفت: این سر کیست؟ گفت: این سر پدرم است.
مختار در همانجا دستور داد که سر « حفص » فرزند عمر سعد را نیز جدا کنند و او را به پدرش ملحق نمایند.
بدین صورت عمر سعد و فرزندش به سزاى اعمال خود رسیدند.
-----------------------
پی نوشت ها:
۱- منظور عمر سعد از جبه شمشیر بود.
http://kanezahlebit.blogfa.com/
هذی هم عیدیه للجمیع بلاخص محبین اهل البیت والساده
همشهریان خونگرمم عیدی رو از سایت اصلی شهر از طرف شرکت بگیرید
اینترنت رایگان درروزعیدغدیرخم
دعا واسه عاقبت بخیر شدن همگی جوونها بحق امام علی علیه السلام
اى شاه نجف که حاوى نه فلکى
در سفرهى نعماى الهى نمکى
از بعد محمد که بود ختم رسل
فرمانده خلق از سما تا سمکى
شخصیت ممتاز جهان است على
حاکم به زمین و آسمان است على
در روز غدیر خم، محمد فرمود
مولاى چو من، به انس و جان است على
..ولادت امام هادی مبارک..
صفاى مدینه
امشب فزوده اند صفاى مدینه را..نور خدا گرفته فضاى مدینه را
با جلوه هاى اشرقت الارض قدسیان ..بستند چلچراغ سماى مدینه را
روح الامین بیاد بهار نزول وحى ..گلبوسه مى زند سرو پاى مدینه را
بیت النبى و گنبد خضرا و مسجدش ..بخشیده لطف صحن و سراى مدینه را
در وادى قبا به تماشا نشانده اند..آن نخلهاى سبز قباى مدینه را
آن گونه خرم است که گویى گشوده اند ..بر هشت خلد پنجره هاى مدینه را
عطر و گلاب لاله بدین گونه دلپذیر..تغییر داده حال و هواى مدینه را
نور جمال حضرت هادى است که اینچنین ..روشن چو روز کرده فضاى مدینه را
ماهى دگر به محور خورشید عشق تافت ..تا روشنى دهد همه جاى مدینه را
آنسان که بود هجرت والاى احمدى..تاریخ ساز شهر و بناى مدینه را
این وارث رسول هم از راز هجرتش ..تا سامرا رساند صفاى مدینه را
گلبانگ شادى است بگوش فرشتگان ..فریاد مکه را و نداى مدینه را
کاین ماه جلوهاى ز جمال محمد است ..ابن الرضاى دوم آل محمد است
ذی الحجه ولادت باسعادت امام هادی علیه السلام
نمونه هایى از مواضع روشنگرانه امام هادی (ع)
باز داشتن فردى از گناه
مـردى کـه کـارى بـراى امـام (ع ) انـجام داده بود و به ازاء آن ، مبلغ چهارصد درهم از آن حضرت طـلب داشـت بـه دوسـت خـود گـفـت : (دویـسـت درهـم از ایـن پول را پارچه اى مى خرم تا با آن کار کنم و دویست درهم باقیمانده را خرما مى خرم ، تا از آن نـبـیـذ شـراب درست کنم .) دوستش مى گوید: (من با شنیدن این سخن روى از او برگرداندم . در ایـن هـنگام امام هادى (ع ) رسید و در حالى که آثار خشم در چهره اش نمودار بود از مرکبش فرود آمد و فرمود:
(مقبل ! به اندرون برو و چهارصد درهم بیاور و به این ملعون بده و به او بگو: این حقّ توست ، بـا دویـسـت درهـم آن پـارچـه بـخـر و نـسـبـت به تصمیمى که درباره دویست درهم باقى مانده گرفته اى از خدا بترس !)
(مـقـبـل ) مـى گوید: من پولها را به او دادم و پیام امام (ع ) را نیز ابلاغ کردم ، او گریه کرد و گـفـت : (سـوگـنـد بـه خـدا، هـیـچ نـبـیـذ و مـُسـکـر دیـگـرى نـنـوشـیـده ام و سرور تو این را مى داند.).(112)
سعى بر حفظ جان یاران خود
محمّد بن داوود قمّى و محمّد طلحى مى گویند:
(امـوالى از خـمـس ونـذر و هـدیـه و جـواهر آلات را که از مردم قم و اطراف آن جمع آورى شده بود بـراى امـام هـادى عـلیـه السّلام مى بردیم که ناگهان پیک آن حضرت در بین راه رسید و گفت : بـرگـردیـد کـه الان زمـان دریـافـت آنـهـانـیـسـت . مـا از هـمـانـجـا بـه قـم بـازگـشـتـیـم و امـوال یـاد شـده را در جـاى امـنـى نـگـهدارى کردیم . پس از چند روز فرمان آن حضرت رسید که کـاروانـى از شـتـران را بـه سـوى شما فرستادم ؛ اموالى که نزدتان هست بر آنها بار کنید و آزادشـان بـگـذاریـد. مـا طـبـق دسـتـور امـام (ع ) عـمـل کـردیـم . سـال دیـگـر کـه به محضر امام (ع ) رسیدیم فرمود: آنچه را که براى ما فرستادید بنگرید. هدایا و اموال را همانگونه که فرستاده بودیم نزد آن حضرت یافتیم .).(113)
در جـریـان دیـدار (صـقـر بـن اءبـى دُلَف ) بـا پـیـشـواى دهـم (ع ) در زنـدان متوکّل ، پس از گفتگوهایى که بین آن دو انجام گرفت ، حضرت به او فرمود:
(زود وداع کن و از اینجا بیرون رو که بر تو ایمن نیستم .).(114)
در نـامـه اى کـه آن حضرت به دو تن از یاران و وکلاى خود نوشت با یادآورى یک سلسله نکات اطّلاعاتى آنان را از خطرات احتمالى دور داشت . خلاصه این نامه ارزشمند چنین است :
(اى ایـوب بـن نـوح ! بـه تـو دسـتـور مـى دهـم کـه از ارتباط و رفت و آمد زیاد با (ابو على ) بـپـرهـیـزى و هـر کـدام از شـمـا در قـلمـرو مـاءمـوریـّت خـود مـشـغـول انـجـام کـارهـاى مـحـوّله بـاشـیـد؛ و حـتـّى اگـر شـمـا بـر اسـاس دسـتورالعمل تعیین شده رفتار نمایید از ارتباط با من نیز بى نیاز خواهید بود. و نیز به شما دسـتـور مـى دهـم کـه از اهـالى بـغـداد و مداین چیزى را که براى شما مى آورند نپذیرید، و نیز بـراى دیـدار بـا مـن بـه آنان وقت ملاقات ندهید؛ و کسانى را که از خارج قلمرو ماءموریتّى شما براى شما چیزى مى آورند به وکیل ناحیه مربوطه راهنمایى کنید. و لازم است هر یک از شما این دستورها را پذیرفته و اجرا نماید.).(115)
حمایت و دستگیرى از دوستان
عـلى بـن جـعـفـر از وکـلاى امـام هـادى (ع ) بـود کـه در پـى سـعـایـت از او نـزد مـتـوکـّل ، دسـتـگـیـر و بـه زنـدان افـکـنـده شـد و زمـان زیـادى را در زندان سپرى کرد. یکى از دربـاریـان و نـزدیکان متوکّل در قبال دریافت سه هزار دینار تعهّد کرد او را از زندان آزاد کند. ولى وقـتـى خـبـر بـه مـتـوکـّل رسـیـد سـخـت مـخـالفـت کـرد و گـفـت : او وکیل ابوالحسن هادى است و من تصمیم بر قتل او دارم .
على بن جعفر، پس از آگاهى از تصمیم متوکّل سخت بیمناک شد. نامه اى به امام هادى (ع ) نوشت و موقعیّت سخت و خطرناک خود را براى آن حضرت یادآور شد. امام علیه السّلام در پاسخ نوشت کـه در فـکـر او هـسـت و بـرایـش دعـا خـواهـد کـرد. در پـرتـو دعـاى امـام (ع )، متوکّل همه زندانیان از جمله على بن جعفر را آزاد کرد و از او عذرخواهى نمود.
مردى وحشت زده و در حالى که برخود مى لرزید بر امام نقى (ع ) وارد شد و گفت :
(فرزندم به جرم دوستى شما دستگیر شده و همین امشب او را مى کشند.)
امام (ع ) با خونسردى فرمود:
(بیمناک مباش ! فرزندت فردا خواهد آمد.)
بـا دعـاى امـام (ع ) و امـدادهـاى الهـى روز بـعـد فـرزنـدش آزاد شـد و نـزد پـدر بـازگـشـت ..(116)
(ایوب بن نوح ) مى گوید:
(بـه امـام هـادى (ع ) نـوشـتم : (جعفر بن عبدالواحد قاضى ) متعرّض من شده و مرا در کوفه مورد آزار قرار مى دهد.)
امام (ع ) در پاسخ نوشت : (تا دو ماه دیگر از شرّ او رها مى شوى .)
وى پس از دو ماه از مقام خود عزل شد و من از شرّش راحت شدم .).(117)
(کافور خادم ) مى گوید:
(در نـزدیـکـى مـحـل سـکـونـت امـام (ع ) روسـتـا مـانـنـدى بـود کـه صـاحـبـان صـنـایـع در آنـجـا مـشـغـول کـار بـودنـد. از جـمـله آنان فرد صنعتگرى به نام (یونس نقّاش ) بود که با امام (ع ) رابطه داشت و به آن حضرت خدمت مى کرد.
وى ، روزى در حالى که از وحشت بر خود مى لرزید خدمت امام (ع ) رسید و سفارش خانواده اش را به امام (ع ) کرد و گفت : مى خواهم (از این شهر) کوچ کنم .
امـام (ع ) از عـلّت آن پرسید. گفت : (موسى بن بُغا) نگین گرانبهایى براى من فرستاد تا بر روى آن نـقـش بـرآورم ؛ ولى آن نـگـیـن در دسـت مـن شـکـسـت و فـردا هـم مـوعـد تحویل آن است . (وقتى بفهمد من آن را شکسته ام ) یا مرا هزار تازیانه مى زند و یا مى کشد.
امـام (ع ) رو بـه (یـونـس ) کـرد و بـا خـونـسـردى فـرمـود: بـه منزل برو تا فردا؛ چیزى جز خیر پیش نخواهد آمد.
روز بعد دوباره در حالى که از ترس مى لرزید خدمت امام (ع ) رسید و گفت : هم اکنون فرستاده (بـُغـا) آمـده و درخـواسـت نـگـیـن را مى کند. امام (ع ) فرمود: به سوى او بازگرد جز خیر چیزى نخواهى دید.
(یـونـس ) از نزد امام (ع ) رفت ، ولى پس از چند لحظه خندان بازگشت و گفت : پیک نزد من آمد و گـفت : کنیزان (به خاطر آن نگین ) با یکدیگر به نزاع پرداخته اند؛ اگر ممکن است آن را نصف کن ، اجرت اضافى آن را به تو خواهیم داد.
امام (ع ) دست به دعا برداشت و گفت : خداوندا! حمد و سپاس تنها تو را سزاست ، به خاطر آنکه ما را از کسانى قرار دادى که بحقّ تو را سپاس مى گویند.).(118)
(یسع بن حمزه قمى ) مى گوید:
(عمر بن مسعده وزیر معتصم نسبت به من بسیار بد رفتار کرد؛ چندانکه بر جان خود از او بیمناک شـدم . طـىّ نـامـه اى بـه امـام هـادى علیه السّلام از او و کارهایى که نسبت به من انجام داده بود شکایت کردم .
حـضـرت در پـاسـخ نـوشـت : (هـیـچ تـرس و بیمى از او نداشته باش ، خداوند را با این کلمات بـخـوان که هر چه سریعتر تو را از آن گرفتارى رهایى مى بخشد؛ زیرا خاندان پیامبر(ص ) بـه گـاه بـروز گـرفتارى و پیدایش دشمنان و به هنگام ترس از فقر و دلتنگى ، خدا را با این کلمات مى خواندند.)
به دستور امام (ع ) عمل کردم ، هنوز پاسى از روز نگذشته بود که پیک وزیر رسید و مرا نزد او بـرد. وقـتـى نـگـاه (عـمـر بـن مـسـعـده ) بـه مـن افـتـاد لبـخـنـد زد و دسـتـور داد غـل و زنـجـیـر را از دسـت و پـاى مـن بـاز کـردنـد و پـس از تـجـلیـل و عذرخواهى از من ، مرا به سرزمینى که در آنجا حکومت مى کردم بازگرداند و حتى بر قلمرو حکومتى من افزود.)
فراهم کردن زمینه غیبت حضرت مهدى (ع) .(119)
بـا تـوجـه بـه آگـاهـى و شـنـاخـتـى کـه پـیـشـواى دهـم عـلیـه السـّلام از اوضـاع و احوال دوران خود و همچنین دوران فرزندش امام عسگرى علیه السّلام داشت و مى دید روز به روز جوّ فشار و اختناق ، شدیدتر و حساسیّت دستگاه خلافت نسبت به امامان شیعه بیشتر مى گردد و همین امر در آینده نزدیک تاریخ امامت را در آستانه تحوّلى جدید و بى سابقه ـ یعنى غیبت امام (ع ) از انـظـار ـ قـرار مـى دهد، یکى از محورهاى کارى خود را آماده ساختن اذهان شیعیان نسبت به غیبت نوه بزرگوارش حضرت مهدى (ع ) قرار داد.
فعّالیّتهاى امام (ع ) در این زمینه در شعاعى محدود و با نهایت دقّت و احتیاط صورت مى گرفت و سـعـى حـضـرت بـر ایـن بـود کـه هـیـچ مشخّصه اى از حضرت مهدى (ع ) ـ حتى نام او ـ براى نامحرمان بازگو نشود تا مبادا به گوش حکمرانان عبّاسى برسد. اینک چند نمونه بیانگر این موضع :
# در روایت مفصّلى (عبدالعظیم حسنى ) عقاید خود را بر امام هادى (ع ) عرضه کرد. در بخش امامت ، یـکـایـک امـامـان را نـام بـرد و چـون به امام هادى (ع ) رسید درنگ کرد. امام (ع ) سخن او را پى گرفت و فرمود:
(پس از من حسن است ، پس مردم با جانشین او چگونه خواهند بود؟)
عبدالعظیم پرسید: چگونه سرورم !؟ فرمود:
(زیرا او دیده نمى شود و جایز هم نیست نام او برده شود تا زمانى که قیام کند و زمین را پر از عدل و داد نماید همانسان که از ظلم و جور پر شده است .).(120)
# (على بن عبدالغفّار) مى گوید:
(شـیـعـیـان پـس از درگـذشـت امـام جـواد(ع ) بـه امـام هـادى (ع ) نوشتند و از جانشینى آن حضرت پرسیدند. امام (ع ) در پاسخ نوشت : (امر امامت تا مادامى که من زنده ام با من است و پس از من با جـانـشـیـنـى کـه تعیین مى کنم . پس چه خواهد بود براى شما نسبت به (خلف ) بعد از (خلف )؟ ).(121)
# (على بن مهزیار) مى گوید:
(بـه ابـوالحـسن عسکرى نوشتم و از آن حضرت از (فَرَج ) پرسیدم . در پاسخ نوشت : (زمانى که صاحب الامر شما از سرزمین ستمگران غیبت کرد منتظر (فَرَج ) باشید.).(122)
# (ایوب بن نوح ) از امام هادى (ع ) نقل مى کند که آن حضرت فرمود:
(زمـانـى کـه پـیـشـواى شـمـا از مـیـان شـمـا بـرداشـتـه شـود از زیـر پـاى خـود مـنتظر (فرج ) باشید.).(123)
در ایـن روایات ، امام هادى علیه السّلام به طور کلّى و سربسته به موضوع غیبت امام زمان (ع) اشاره نموده و اذهان یاران خود را براى رویارو شدن با این دوران آماده کرد.
------------ --------- ------
پی نوشت ها:
111 - لازم بـه یـادآورى اسـت که در تاریخ اجمالى پیشوایان بخش زندگى امام هادى (ع ) به نمونه هایى از این موضع امام (ع ) اشاره کردیم .
112 - دلائل الامامة ، ص 220 ـ 221 .
113 - بحار الانوار ، ج 50 ، ص 185 .
114 - بحار ، ج 50 ، ص 195 .
115 - رجال کشّى ، جزء 6 ، ص 514 ، ردیف 992 ؛ بحارالانوار ، ج 50 ، ص 224 .
116 - بحارالانوار ، ج 50 ، ص 174 ؛ مناقب ، ج 4 ، ص 416 ـ 417 .
117 - بحارالانوار ، ج 50 ، ص 177 .
118 - بحارالانوار ، ج 50 ، ص 125 ـ 126 .
119 - مـهـج الدعـوات ، ص 271 ؛ مـعـادن الحـکـمة ، ج 2 ، ص 247 ـ 248 . متن دعا به طور تفصیل در منابع یاد شده آمده است .
120 - اعلام الورى ، ص 409 ـ 410 ؛ کمال الدین ، ج 2 ، ص 380 .
121 - همان مدرک ، ص 411 و 382 .
122 - کمال الدین ، ج 2 ، ص 380 .
123 - الکـافـى ، ج 1 ، ص 341 . متن گفتار امام (ع ) چنین است : ( إِذا رُفِعَ عَلَمُکُمْ مِنْ بَیْنِ اءَظـْهـُرِکـُمْ فـَتـَوَقَّعـُواالْفـَرَجَ مـِنْ تـَحـْتِ اءَقـْدامـِکـُمْ ) . ( عـلمـکـم ) احتمال دارد به تحریک یعنى ( عَلَمُکُمْ ) باشد و مقصود کسى است که آگاه و مطّلع از راه حقّ است و شـمـا را هـدایـت بـدان راه مى کند . و احتمال دارد به کسر عین ، ( عِلْمُکُم ) باشد یعنى صاحب و دارنده دانش شما . و انتظار فرج از زیر گامها ، کنایه از نزدیک بودن آن و امکان دسترسى به آن اسـت ؛ چه آنکه آن چیزى که زیر پاى انسان است نزدیکترین چیزها به انسان مى باشد و با بـرداشـتـن گـام از روى آن مـى تـوان بـه آن دسـت یـافـت ( ر . ک . مـرآة العـقـول ، ج 4 ، ص 56 ) . در مـعـنـاى روایت احتمالهاى دیگرى نیز داده شده است . براى آگاهى بیشتر به منبع یاد شده رجوع کنید .
روز عرفه هنگام خواندن دعای عرفه ما رو هم دعا بفرمایید
و اعیاد قربان و غدیر خم را هم به همه عزیزان تبریک عرض میکنم
علی عالی على کل عالی |
علیٌ یاعالی |
خطبة الرسول صلى الله علیه وآله بعد حجة الوداع بصوت المیرزا حسین کاظم
دعاى حضرت صادق علیه السلام از روز اوّل تا عصر روز عرفه
ــــــــــــــــــ استمعوا و اسئلکم الدعاء ـــــــــــــــــــ
شهادت با قرالعلوم ع تسلیت باد
«تربت باقر»
شیعیان از چیست دلها در غم است
هر کجا بینى عزا و ماتم است
عرشیان را از سر افتاده ست تاج
گوئیا ماتم به عرش اعظم است
مصطفى را در جنان حزنى عجیب
انبیا را سر به زانوى غم است
آسمان در نوحه و سوگ و عزاست
گوئیا محزون تمام عالم است
گوش کن تا بشنوى صوت ملک
نوحه ى عرش الهى این دم است
باقر آل نبى مسموم شد
قامت صادق ازاین ماتم خم است
شیعیان در ماتم آن مقتدا
خون اگر ریزند از چشمان کم است
از جفاهاى هشام بى حیا
اشک غم در دیده هاى آدم است
تربت باقر ز رفعت در بقیع
دردمندان را شفا و مرهم است
هر روز چند آیه قرآن بخوانیم
« براى شنیدن آیه مورد نظر بر روى شماره آیه کلیک کنید و برای مشاهده تفسیر المیزان و نمونه بر روی آیه کلیک کنید »
| ||
اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ 257 أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِـی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِـی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ 258 أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىَ یُحْیِـی هَـَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ آیَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى العِظَامِ کَیْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ 259 |
ترجمه فارسی مکارم |
خداوند، ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آوردهاند; آنها را از ظلمتها،به سوى نور بیرون مىبرد (اما) کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوتها هستند; که آنها را از نور، به سوى ظلمتها بیرون مىبرند; آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند «257» آیا ندیدى (و آگاهى ندارى از) کسى ( نمرود) که با ابراهیم در باره پروردگارش محاجه و گفتگو کرد؟ زیرا خداوند به او حکومت داده بود; (و بر اثر کمى ظرفیت، از باده غرور سرمست شده بود;) هنگامى که ابراهیم گفت: «خداى من آن کسى است که زنده مىکند و مىمیراند» او گفت: سخللّهمن نیز زنده مىکنم و مىمیرانم!» (و براى اثبات این کار و مشتبهساختن بر مردم دستور داد دو زندانى را حاضر کردند، فرمان آزادى یکى و قتل دیگرى را داد) ابراهیم گفت: سخللّهخداوند، خورشید را از افق مشرق مىآورد; (اگر راست مىگویى که حاکم بر جهان هستى تویى،) خورشید را از مغرب بیاور!» (در اینجا) آن مرد کافر، مبهوت و وامانده شد و خداوند، قوم ستمگر را هدایت نمىکند «258» یا همانند کسى که از کنار یک آبادى (ویران شده) عبور کرد، در حالى که دیوارهاى آن، به روى سقفها فرو ریخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن، در هر سو پراکنده بود; او با خود) گفت: «چگونه خدا اینها را پس از مرگ، زنده مىکند؟!» (در این هنگام،) خدا او را یکصد سال میراند; سپس زنده کرد; و به او گفت: «چهقدر درنگ کردى؟» گفت: «یک روز; یا بخشى از یک روز» فرمود: «نه، بلکه یکصد سال درنگ کردى! نگاه کن به غذا و نوشیدنى خود (که همراه داشتى، با گذشت سالها) هیچگونه تغییر نیافته است! (خدایى که یک چنین مواد فاسدشدنى را در طول این مدت، حفظ کرده، بر همه چیز قادر است!) ولى به الاغ خود نگاه کن (که چگونه از هم متلاشى شده! این زنده شدن تو پس از مرگ، هم براى اطمینان خاطر توست، و هم) براى اینکه تو را نشانهاى براى مردم (در مورد معاد) قرار دهیم (اکنون) به استخوانها(ى مرکب سوارى خود نگاه کن که چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند مىدهیم، و گوشت بر آن مىپوشانیم!» هنگامى که (این حقایق) بر او آشکار شد، گفت: «مىدانم خدا بر هر کارى توانا است» «259» |
آیات امروز را می توانید از طریق این لینک هم مطالعه کنید
توضیح: هر روز می خواهیم یک صفحه از قرآن را با هم بخوانیم (به همراه معنی آن. هر روز چند دقیقه وقت می ذاریم، بعد از یه مدت می بینیم کل قرآن را ختم کرده ایم، به همین راحتی.
فرمایش امام صادق (علیه السلام) هم که یادمون هست: «قرآن پیمان خداست بر خلق او و برای شخص مسلمان شایسته است که بر عهد خود نگاه کند و هر روز 50 آیه بخواند.»
بیائیم فعلا حداقل با یک صفحه در روز شروع کنیم!
سالگرد شهادت امام نهم حضرت جواد الأئمه را به تمامى شیعیان
آن بزرگوار تسلیت مى گوییم ،
و امیدواریم خداوند متعال توفیق آن را به ما عنایت فرماید که پیرو آن بزرگوار و سائر
امامان بوده و عمل به دستورات دین و شریعت
حضرت سید المرسلین صلوات الله علیه و آله را سر لوحه زندگانى خویش قرار دهیم.
معتصم علیه اللعنة و العذاب آن حضرت را از مدینه به بغداد احضار کرد و آن حضرت در اواخر محرم سال دویست و بیست به مدینه وارد شدند و در آخر ذوالقعده همان سال از دنیا رفتند، آنچه مرحوم مفید نوشته است اشعار به آن دارد که شهادت آن حضرت ثابت نیست، لکن علاوه بر قرائن که عبارت از احضار جبرى آن حضرت از مدینه و وفات آن بزرگوار پس از مدت کوتاهى «کمتر از یک سال » است، مرحوم مجلسى در جلد 50 بحار الانوار صفحه 17 از کتاب عیون المعجزات نقل کرده است که به دستور معتصم و به وسیله امّ الفضل دختر مأمون آن حضرت را مسموم نمود، و العلم عندالله.
آن حضرت در 27 ذى القعده سال 220 در سن 24 سال و چند ماه به شهادت رسید.
سلام ما بر تو اى امام جواد روزى که به دنیا آمدى، و روزى که به شهادت رسیدى، و روزى که در قیامت براى شفاعت امت جدّت به پاى مى خیزى. و سلام ما بر پدران بزرگوار، و فرزندان معصومت باد.
اسم آن حضرت محمد، و بعض القاب آن بزرگوار عبارت است از : تقى، منتجب، جواد، و مرتضى، و کنیه ایشان أبوجعفر بوده است که به ایشان در زبان اهل حدیث أبوجعفر دوم مى گویند، زیرا أبوجعفر اول حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) بوده است.
در ماتم ابن رضا»
شام عزاى نهمین امام است ..پیکر اطهرش به روى بام است
تقى ز دنیا مى رود خدایا ..به پیش زهرا مى رود خدایا
امشب دل اهل ولا شکسته ..در ماتم ابن رضا نشسته
یا ثامن الحجج گلت فسرده ..در حجره در بسته جان سپرده
زهر جفا شرر به جان مى زند..دشمن به او زخم زبان مى زند
وقت شهادت یاورى ندارم
همچون حسین لب تشنه جان سپارم
اگر مرا شعله به جان مى زنى ..دگر چرا زخم زبان مى زنى
مظلومى نهم امام بنگر
خورشید را به روى بام بنگر
آتش گرفته پیکرم خدایا ..خندد به حالم همسرم خدایا
جان ودلم آمد به درد مادر
ببین عروس تو چه کرده مادر
جوانترین امام ما واى واى ..کشته شد از زهر جفا واى واى
ابن رضا یارب ز پا فتاده
آتش به جانش از جفا فتاده
آتش گرفته پیکرم آب آب ..شد پاره پاره جگرم آب آب
اى همسرى که در کفت اسیرم
آبم دهى یا ندهى بمیرم
نور دل فاطمه بى تاب شد
قلب جواد ابن رضا آب شد..این بدن کیست که روى بام است
پیکر مسموم نهم امام است
زهر هلاهل دلش افروخته
زخم زبانها جگرش سوخته ..کبوتران محرم آن حریمند
سایه فکن بر تن آن کریمند
در نوجوانى ناامید گشتى
چون جد عطشانت شهید گشتى
از آشکارترین صفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این بود که غرورِ پیروزى او را نمىگرفت، چنان که در بازگشت از نبرد بدر و فتح مکّه نشان داد، و نیز از شکست نا امید نمىشد، همان طور که شکست احد بر وى تأثیر نداشت، بلکه پس از آن به سرعت براى جنگ «حمراءالأسد» آماده شد و نیز نقض پیمان بنى قریظه و پیوستن آنان به سپاه احزاب بر روحیه او تأثیرى نگذاشت، بلکه او را ثابت قدم گردانید.
از صفات دیگر او احتیاط و پرهیز بود که نیروى دشمن را بدین وسیله ارزیابى کرده، براى مقابله با او به تهیّه ابزار و تجهیزات دست مىزد.
حتّى هنگام اقامه نماز نیز احتیاط را از دست نمىداد، بلکه مراقب و هوشیار بود.
صفت دیگر او نرمى همراه با صلابت بود که در شرایط متغیّر جنگى از آن برخوردار بود و به سبب سرعت تغییر این شرایط، دستورها و احکام جدیدى صادر مىکرد.
سرعت در فرماندهى نزد او، براى مقابله با مسائل جدّى، شرطى اساسى بود و به تمرکز فرماندهى، توجّه و تأکید فراوان داشت.
با یاران و قوم خود رفتارى مبتنى بر جذب و اصلاح داشت و روح اعتماد و آرامش را در میان آنها تقویت مىکرد.
به کوچک رحم مىکرد، بزرگ را گرامى مىداشت، یتیم را خشنود کرده و پناه مىداد، به فقیران و مسکینان نیکى و احسان مىکرد، حتّى به حیوانات هم ترحّم مىنمود و از آزار آنها نهى مىکرد.
از مهمترین نمونه هاى انسانیّتِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این بود که آن حضرت نیروهایى را که براى سرایا و جنگ با دشمن اعزام مىکرد به دوستى و مدارا با مردم و عدم یورش و شبیخون علیه ایشان وصیّت و سفارش مىفرمود.
او بیشتر دوست داشت دشمن را به سوى صلح منقاد کند، نه این که مردانِ ایشان را بکشد.
آن حضرت سفارش مىکرد تا پیر مردان، کودکان و زنان را نکشند و بدن مقتول را شکنجه و مُثله نکنند.
وقتى قریش به او پناه آوردند، محاصره اقتصادى آنان را لغو و با تقاضاى ایشان، براى تهیّه گندم از یمن، موافقت فرمود.
او به صلح کامل در جهان دعوت مىکرد و از جنگ، جز به هنگام ضرورت و ناچارى، پرهیز داشت.
نامه هایى که به سوى پادشاهان مىفرستاد به سلام و صلح، آراسته و مزّین بود و آن را براى آغاز کلام در دیدار بین فرزندان آدم قرار داده بود.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در جنگها بیش از یک فرمانده تعیین مىکرد، ضوابطى دقیق براى فرماندهى لشکر و تقویت آن قرار مىداد و بین اصول سیاسى و نظامى ارتباط برقرار مىساخت و اطاعت از فرماندهان را رمزى براى انضباط، انقیاد و فرمانبردارى مىدانست.
او برنامه ریزى جدّى، سازماندهى نمونه و فرماندهى برتر را بنیاد گذاشت، و فرماندهى لشکر را بر اساس شایستگى و شناخت برگزید.
لشکر را به طور یکسان در فرماندهى خود جمع کرد، و از آنچه که در وسع و توانایى رزمندگان بود بیشتر به آنان مىبخشید.
وجود رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى همه مردم مایه رحمت بود و هیچ کس را به سبب رنگ و جنس از شمول آن مستثنى نمىکرد.
همه مردم نزد او روزى خورِ خداوند بودند.
آن حضرت به این رهنمودها دعوت مىکرد:1 ـ رشد و اعتلاى انسانیّت، مىفرمود: «همه مردم از آدم هستند و آدم نیز از خاک است.»2 ـ صلح و سلامتى قبل از جنگ،3 ـ گذشت و بخشش قبل از مجازات،4 ـ آسان گیرى و گذشت قبل از مجازات.
از این رو، مشاهده مىکنیم که جنگهاى او همگى براى اهداف والاى انسانى بوده و به منظور تحقّق انسانیّت انجام مىشده است.
آن حضرت به نیکى، و احسان به مردم و دوستى و مدارا با آنان فرمان مىداد.
او نمونه هاى کامل از رحمت را در فتح مکّه نشان داد که با وجود پیروزى بر دشمنان با ایشان برخوردى نیکو کرد، با توجّه به این که مىتوانست از همه آنان انتقام گیرد، ولى آنان را بخشید و فرمود: بروید شما آزاد هستید! در جنگ «ذات الرّقاع» به «غوث بن الحارث» که براى قتل آن حضرت مىکوشید، دست یافت، ولى از او گذشت و او را آزاد کرد.
پیامبر با اسیران با مدارا و رحمت برخورد مىکرد، بر بسیارى از آنان منّت مىگذاشت و آزادشان مىساخت و لشکریان را به آنان سفارش مىکرد.
از جمله در یکى از جنگها، با دست خود، دست اسیرى را - که صداى ناله او را شنید ـ باز کرد.