«•´`•.(*•.¸(`•.¸بــنــت الــزهــــــراء ¸.•´)¸.•*).•´`•»

الهی لا تعذبنی فانی مقر بالذی قد کان منی.فما لی حیله الا رجائی.لعفوک ان عفوت و حسن ظنی.وکم من زله لی فی الخطایا.وانت علی ذو فضل

«•´`•.(*•.¸(`•.¸بــنــت الــزهــــــراء ¸.•´)¸.•*).•´`•»

الهی لا تعذبنی فانی مقر بالذی قد کان منی.فما لی حیله الا رجائی.لعفوک ان عفوت و حسن ظنی.وکم من زله لی فی الخطایا.وانت علی ذو فضل

این الطالب بدم المقتول بکربلا..

http://www.kanezahlebit.blogfa.com

 

هجدهم محرم ۱۴۲۸

سخنان    امام حسین    (علیه السلام)

        عوامل خشم خدا

متن سخن :
((اِشْتَدَّ غَضَبُاللّه عَلَى الْیَهُودِ اِذْجَعَلُوا لَهُ وَلَداً
وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى اِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَةٍ
وَاَشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الَْمجُوسِ اِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ
وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْمٍ اِتَّفَقَتْ کَلِمَتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ))(185).
((... اَما وَاللّه لا اُجِیبُهُمْ اِلى شَىْءٍ مِمّا یُریدُونَ حَتّى اَلْقَى اللّهَ
وَاَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِى . ...
اَما مِنْ مُغِیثٍ یُغِیثُنا، اَما مِنْ ذابٍ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِاللّه )).

ترجمه و توضیح :
پس از جنگ مغلوبه و کشته شدن گروهى از یاران حسین بن على علیهما السلام همانگونه که که در ذیل فراز قبلى اشاره گردید - آن حضرت محاسن شریفش را به دست گرفت و فرمود:((اِشْتَدَّ غَضَبُاللّه عَلَى الْیَهُودِ...؛)) خشم خدا بر یهودیان آنگاه سخت گردید که براى او فرزندى قائل شدند و خشم خدا بر مسیحیان آنگاه شدید شد که به خدایان سه گانه قائل گردیدند و غضب خداوند بر آتش پرستان وقتى بیشتر شد که به جاى خدا آفتاب و ماه را پرستیدند و غضب الهى بر قوم دیگرى آنگاه شدیدتر شد که بر کشتن پسر دختر پیامبرشان متحد و هماهنگ گردیدند)).
حسین بن على علیهما السلام سخنانش را با این جمله به پایان رسانید:((... اَما وَاللّهِ لا اُجِیبُهُمْ اِلى شَىْءٍ...؛)) آگاه باشید! به خدا سوگند! من به هیچیک از خواسته هاى اینها جواب مثبت نخواهم داد تا در حالى که به خون خویش خضاب شده ام به لقاى خدایم نایل گردم )).
سپس با صداى بلند فرمود:
((آیا فریادرسى نیست که به فریاد ما برسد، آیا کسى نیست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟)).
چون صداى امام علیه السلام به گوش زنان و دختران آن حضرت رسید، صداى گریه آنان بلند شد. و بنابر نقلى از لشکریان کوفه دو برادر به نام سعد و ابوالحتوف با شنیدن استغاثه امام تغییر عقیده دادند و به جاى جنگ با حسین بن على علیهما السلام به صف لشکریان او پیوستند و به شهادت نایل شدند.

-----------------------
پی نوشت ها:

183- لهوف ، ص 89. مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 9.
184- بحارالانوار به نقل ازکتاب هفتاد و دو تن و یک تن ، ج 5، ص 250.

 

نوزدهم محرم ۱۴۲۸   

فضایل   امام حسین (ع)   از زبان دشمنان

     
      ۱
 - پاک کردن خاک پاى حسین (علیه السلام)

اهمیت حسین علیه السلام تنها در نظر خلیفه ثانى نبود که از على علیه السلام مى خواست حسین علیه السلام را اجازه دهد تا در مشاوره ها شرکت کند و از نظر عالى او بهره مند گردد، بلکه در نظر همه صحابه مورد توجه و احترام بود و به او با نظر بسیار عالى نگاه مى کردند.
ابو هریره بنا به نقل عساکر خاک پاى حسین علیه السلام را با جامه خود پاک مى کرد و به این کار افتخار مى کرد. ابن عساکر بعد از نقل این خبر در تاریخ کبیر خود، مى گوید وقتى حسین علیه السلام او را براى این کار عتاب فرمود و توبیخ کرد، ابو هریره گفت : قسم به خدا آنچه را که من مى دانم اگر مردم بدانند تو را بر دوش خود سوار مى کنند.
باز ابو هریره گفت : از رسول خدا شنیدم که مى فرمود: من احب الحسن و الحسین فقد احبنى و من ابغضهما فقد ابغضنى یعنى : هر که حسن و حسین را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته است و هر که آنها را دشمن بداند حتما مرا دشمن داشته است . (۱)

 

۲ - به جان خودم سوگند این حسین است !

حسین بن على نابغه فصاحت و بلاغت و حریفان او، در هر مقوله وارد سخن مى شدند و در همان کلمه اول مغلوب مى شدند و عرق شرمندگى از پیشانى خود مى زدودند.
عمرو بن عاص با آن قدرت بیان و سخنورى و حیله گرى اش که به روباه عرب شهرت یافته بود، در یک مجلسى در مقابل جواب هاى حسین چنان درمانده شد که معاویه روى به او کرد و گفت : به جان خودم سوگند این حسین است و پسر على بن ابى طالب است . (یعنى در مقابل زبان او زبان ما کند و منطق ما سست است .)
 

-----------------------
پی نوشت ها:

۱- بحار، 43، ص 304.

 

 

بیستم محرم ۱۴۲۸

اخاف امن اعوفک  

 

جینه ننشد کربلا    

محشور می‌شویم‌ قیامت‌ چو با حسین..‌ جای‌ سلام‌ جمله‌ بگوئیم‌ یا حسین‌

تاریخ‌ زنده‌ از جریان‌ محرم‌ است..‌ سرچشمة‌ بقاست‌ ز خون‌ خدا حسین‌

در قلب‌ سنگ‌ زمزمه‌ تاثیر می‌کند
کرده‌ جماد را به‌ غمش‌ مبتلا حسین‌

حتی‌ درخت‌ مویه‌ کند در عزای‌ او.. بیچاره‌ کرده‌ استن‌ حنانه‌ را حسین‌

امواج‌ بحر و غرش‌ رعد و نوای‌ نی..‌ اکسیر عشق‌ و جاذبة‌ کهربا حسین‌

لطف‌ سحر، نشاط‌ محبت‌، صفای‌ دل‌
بوی‌ بهشت‌ و عطر نسیم‌ صبا حسین‌

عالم‌ فدای‌ بانوی‌ مظلومه‌ای‌ که‌ گفت..‌ آیم‌ به‌ خیمه‌ها چو بگوئید یا حسین‌

خنجر، سنان‌، سه‌ شعبه‌ و شمشیر و نیزه‌ها
 با اذن‌ وی‌ مقاتله‌ کردند با حسین‌

هر جا زنید خیمه‌ همانجاست‌ کربلا ..واللّه‌ نیست‌ گم‌ شده‌ در کربلا حسین‌

مهدی‌ گرفت‌، دامن‌ مقتل‌، به‌ روضه‌ گفت
‌ گریم‌ برای‌ داغ‌ تو صبح‌ و مسا حسین‌

این‌ مملکت‌ برای‌ حسین‌ است‌ و زینبش‌ ..ای‌ عالمی‌ به‌ محضر عشقت‌ فدا حسین‌

این‌ مملکت‌ سفینة‌ سالار زینب‌ است‌ ..ایران‌ چو کشتی‌ است‌ و در آن‌ ناخدا حسین‌

فضایل
      امام حسین (ع)
          از زبان دشمنان

بکل افتخارک یا شیعی قول

یا اباعبدالله الحسین ع روحی فداااااااک

 فصاحت کلام امام حسین (علیه السلام)

ابن شهر آشوب در کتاب خود، مناقب آل ابى طالب ، گوید که عمر و بن عاص در یک مجلسى به حسین علیه السلام گفت : چه عوامل باعث شد که اولاد ما از اولاد شما بیشتر است ؟ امام در جواب شعر عباس بن مرداس ‍ السلمى را خواند:
پرنده هاى سیاه رنگ سنگین پرواز تنبل ، جوجه زیاد مى آورند، اما مرغ شکار یک اولاد مى آورى ، یا کم اولاد مى شود.
عمرو عاص گفت : چه عاملى باعث شده که شارب هاى (سبیل ) ما از شارب هاى شما زودتر سفید مى شود؟
امام فرمود: زنان شما عفونى و بد بو هستند، لذا هر وقت با آنان نزدیکى مى کنید نفس آنها به صورت شما مى خورد و رنگ شارب هاى شما را تغییر مى دهد.
عمروعاص گفت : چه سبب شد که ریش هاى شما از ریش هاى ما زیادتر و سنگین تر است ؟
امام علیه السلام آیه 56 سوره اعراف را خواند. و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه و الذى خبثت لا یخرج لا نکدا منظور از شهر زیباى پاک زمین هاى آن است ) یعنى : زمین خوب پاک سبزهاى خود را با اذن پروردگار بیرون مى آورد، اما زمین خبیث و لجن زار حاصل را کم مى آورد.
معاویه که در همان مجلس حاضر بود گفت : به حق خودم که بر تو (یعنى عمروعاص ) است حقا این پسر على بن ابیطالب است . پس امام حسین علیه السلام این دو بیت شعر را خواند:
اگر عقرب یعنى عمرو دوباره به ما حمله کند، ما بر و حمله مى کنیم . نعلین براى کوبیدن سر او نیز حاضر است !
و عقرب هم مى داند و یقین کرده است که براى او نه دنیا وجود دارد و نه آخرت . (۱)

-----------------------
پی نوشت ها:

۱- مناقب آل ابیطالب ، ج 4، ص 67.

 

 

 

بیست و یکم محرم ۱۴۲۸

>>آیا مى دانید که <<

۱ - خداوند متعال عوض شهادت امام حسین علیه السلام

- امامت را در نسل ذریه اش نهاد.
- تربت او را شفاى هر بیمارى نمود
- هر دعائى در حرم او شود مستجاب مى گردد
- روزهایى که زائر او به زیارتش مى رود - چه رفت، وچه برگشت - جزء روزهاى عمرش حساب نمى شود؟

.::به روایت لهوف::.

 

 


امورىکه پس از شهادت حضرت سیدالشهداء (ع) واقع گردید

(قسمت اول)

رواى گوید: عمر سعد لعین پس از قتل فرزندم خاتم النبیین ، سر مطهر امام شهید را در همان روز عاشورا به همراه خولى بن یزید اصبحى و حمیدبن مسلم ازدى - لعنهما الله - به نزد عبیدالله بن زیاد بد نهاد، روانه داشت و نیز حکم داد که سرهاى انور سایر شهداء - رضوان الله علیهم اجمعین - چه از اصحاب و یاران و چه از اهل بیت و جان نثاران آن حضرت را پاک و پاکیزه نمودند و آنان را با شمر بن ذى الجوشن پلید و قیس بن اشعث با سرهاى مطهر به سوى کوفه رفتند و عمر سعد خود نیز روز عاشورا و روز یازدهم را تا هنگام زوال در زمین کربلا اقامت نمود و بعد از زوال ، آن اهل بیت غم آمال و آن کسانى را که از طوفان ستم آن اشقیا در سرزمین محنت و بلا، باقى مانده بودند از عیالات حسین علیه السّلام را بر روى پلاسهاى
بى هودج شتران ، سوار نمودند زنان آل عصمت و طهارت را که امانتهاى انبیاء بودند مانند اسیران ترک و روم با شدت مصیبت و کثرت غم و غصه ، به اسیرى مى بردند.
شاعر عرب این مصیبت عظمى را به رشته نظم در آورده :
((یصلى على المبعوث من ...))؛ این قضیه بسیار شگفت آور است که مردم بر پیغمبر مبعوث که از آل هشام است ، تحیت و درود بر روح پاکش ‍ مى فرستند و از طرف دیگر، فرزندان و خاندان او را به قتل مى رسانند!!
آیا آن امتى که امام حسین علیه السّلام را به ظلم و ستم به شهادت رساندند، مى توانند در روز قیامت از جد بزرگوارش امید شفاعت داشته باشند!؟ روایت است که سرهاى مطهر اصحاب امام حسین علیه السّلام هفتاد و هشت سر نورانى بودند قبیله هاى اعراب براى تقرب جستن به ابن زیاد پست فطرت و یزید حرام زاده بد طینت ، در میان خود قسمت نمودند به این نحو که طایفه ((کنده )) سیزده سر مطهر را برداشتند و رئیس ایشان قیس بن اشعث پلید بود قبیله ((هوازن )) دوازده سر مؤ من ممتحن را گرفتند به سرکردگى شمر بن ذى الجوشن - لعنه الله - و گروه تمیم هفده سر عنبر شمیم را برداشتند و بنى اسد شانزده سر از آن بندگان خداى احد، را بردند و قبیله مذحج هفت سر و باقى مردم پرشر سیزده سر انور را قسمت نمودند و با خود به کوفه آوردند.
به خاکسپارى شهداى گلگون کفن
راوى گوید: چون ابن سعد لعین بیرون آمد از آن سرزمین ، رفت به سوى کوفه با دستهاى خونین ، جماعتى از طایفه بنى اسد از خانه هاى خود بیرون آمدند و بر آن اجساد طیبه و طاهره ، نماز گزاردند و آن شهدا را به خاک سپردند در همان مکانى که اینک قبرهاى آنهاست ابن سعد لعین ، اسیران آل رسول صلى الله علیه و آله را برداشت و قبه همراه خود به کوفه رسانید و چون اهل بیت نزدیک کوفه رسیدند، مردم براى تماشاى اسیران به اطراف شهر آمدند در این هنگام زنى از زنان کوفه بر پشت بام آمد و فریاد زد: ((من اى الاسارى انتن ؟)) شما اسیران از کدام قبیله و خاندانید؟ اسیران گفتند: ((نحن اسارى آل محمد))! ما اسیران از آل محمد هستیم !
در این موقع آن زن از پشت بام پائین آمد و چندین قطعه لباس و چارقد و مقنعه به خدمت آنها آورد و تقدیمشان نمود آنان آن لباس و پوشاکها را پذیرفتند و آنها را حجاب و پرده خویش نمودند.
راوى گوید: امام سجاد علیه السّلام هم همراه زنان اهل بیت ، اسیر اشقیاء لئام ، بود، در حال یکه مرض او را ضعیف و ناتوان ساخته بود و حسن مثنى فرزند امام حسن علیه السّلام نیز با زنان اسیر بود و او شرط مواسات در خدمت عموى بزگوار و امام عالى قدر خود به جاى آورده و صبر بسیار بر ضربت شمشیر و زخم نیزه نموده بود و در اثر زخمهاى بسیار که بر بدن شریفش رسیده بود، ضعیف و ناتوان گردید.
مصنف کتاب ((مصابیح )) روایت کرده که حسن مثنى فرزند امام حسن علیه السّلام در آن روز بلا، هفده نفر از گروه اشقیا را به جهنم فرستاد و هیجده زخم بر بدن شریفش وارد آمد و در آن حال ، دایى او اسماء بن خارجه او را از میان معرکه برداشت و به سوى کوفه آورد و زخمهاى بدنش ‍ را معالجه و مداوا نمود تا بهبود یافت و او را روانه مدینه ساخت همچنین در میان اسیران ، زید و عمرو، فرزندان امام حسن علیه السّلام بودند هنگامى که اهل کوفه اهل بیت را دیدند، شروع به گریه و زارى نمودند امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: ((اتنوحون و تبکون ...)) اى اهل کوفه ! در اینجا اجتماع نموده اید و بر حال ما گریه مى کنید؟ و چه کسى عزیزان ما را به قتل رسانیده ؟!
سخنرانى زینب علیه السّلام در کوفه
بشیر بن حذلم اسدى مى گوید: در آن روز به سوى زینب دختر امیر المومنین علیه السّلام متوجه شدم ، به خدا سوگند! در عین حال که سخنورى توانا و بى نظیرى بود، حیا و متانت سراپاى او را فرا گرفته بود و گویا سخنان گهربار على علیه السّلام از زبان رساى او فرو مى ریخت و او على وار سخن مى راند به مردم اشاره نمود سکوت را مراعات نمایند در این هنگام نفسها در سینه ها حبس گشت و زنگهاى شتران از صدا افتاد پس ‍ زینب کبرى علیه السّلام شروع به سخنرانى نمود:
((الحمدالله ....)) اما بعد، اى مردم کوفه ! اى اهل خدعه و غدر! آیا براى گرفتارى ما گریه مى کنید؛ پس اشک چشمانتان خشک مباد!
و ناله هایتان فرو منشیناد! جز این نیست که مثل شما مردم مثل آن زن است که رشته خود را بعد از آنکه محکم تابیده شده باشد تاب آن را باز گرداند شما ایمان خود را مایه دغلى و مکر و خیانت در میان خود مى گیرید؛ ایا در شما صفتى هست الا به خود بستن بى حقیقت و لاف و گزاف زدن و به جز الایش به آنچه موجب عیب و عار است و مگر سینه ها مملو از کینه و زبان چاپلوسى مانند کنیزکان و چشمک زدن مانند کفار و دشمنان دین .(26)
یا گیاهى را مانید که در منجلابها مى روید که قابل خوردن نیست یا به نقره اى مانید که گور مرده را به آن آرایش دهند.
ظاهرت چون گور کافر پر حلل
باطنت قهر خدا عزوجل (27)
آگاه باشید که بد کارى بوده آنچه را که نفس هاى
شما براى شما پیش فرستاد که موجب سخط الهى بود و شما در عذاب آخرت ، جاویدان و مخلد خواهید بود.
ایا گریه و ناله مى نمایید، بلى به خدا که گریه بسیار و خنده کم باید بکنید؛ زیرا به حقیقت که به ننگ و عار روزگار آلوده شدید که این پلید را به هیچ آبى نتوان شست ؛ لوث گناه کشتن سلیل خاتم نبوت و سید شباب اهل جنت را چگونه توان شست ؟! کشتن همان کسى که در اختیار نمودن امور، او پناه شما بود و در هنگام نزول بلا، فریاد رس شما و در مقام حجت با خصم ، رهنماى شما و در آموختن سنت رسول الله صل الله علیه و اله را، بزرگ شما بود.(28)
آگاه باشید که بد گناهى بود که به جا آوردید، هلاکت و دروى از رحمت الهى بر شما باد و به تحقیق که به نومیدى کشید کوشش شما و زیانکار شد دستهاى شما و خسارت و ضرر گردید این معامله شما؛ به غضب خداى عزوجل برگشتید و زود شد بر شما داغ ذلت و مسکنت ؛ واى بر شما باد، اى اهل کوفه !
آیا مى دانید کدام جگر رسول خدا صلى الله علیه و آله را پاره پاره نمودید و چه بانوان محترمه ، معززه چو در گوهر را آشکار ساختید کدام خون رسول خدا را ریختید و کدام حرم او را ضایع ساختید؟ به تحقیق که کارى قبیح و داهیه اى ناخوش به جا آوردید که موجب سرزنش است و ظلمى به اندازه و مقدار زمین و آسمان نمودید.
آیا شما را شگفت مى آید که اگر آسمان خون بر سرتان باریده است و البته عذاب روز باز پسین خوار کننده تر است و در آن روز شما را یاورى نخواهد بود؛ پس به واسطه آنکه خدایتان مهلت داد سبک نشوید و از حد خویش ‍ خارج نگردید؛ زیرا عجله در انتقام ، خداى را به شتاب نمى آورد و او با بى تاب نمى کند که ببر خلاف حکمت کارى کند و نمى ترسد که خونخواهى کردن از دست او برود.
به درستى که پروردگار به انتظار بر سر راه است (تا داد مظلوم از ظالم ستاند).
راوى گوید: به خدا سوگند! مردم کوفه را در آن روز دیدم همه حران ، دستها بر دهان گرفته و گریه مى کردند.
پیر مردى را دیدم در پهلویم ایستاده چنان گریه مى کرد که ریشش از اشک چشمانش تر شده بود و همى گفت : پدر و مادرم به فداى شما باد؛ پیران شما از بهترین پیران عالمند و جوانان شما بهترین جوانان و زنانتان بهترین زنان و نسل شما بهترین نسلهاست و این نسل خوار و مغلوب ناکسان نمى گردد.
سخنرانى فاطمه صغرى سلام الله علیها
زید بن موسى بن جعفر علیه السّلام گفت : پدرم به من خبر داد که از جدم روایت نموده بود که چنین فرمود: فاطمه صغرى پس از آنکه از کربلا به شهر کوفه رسید، خطبه اى به این مضمون خواند: ((الحمدلله ....))؛ حمد و سپاس ذات مقدس خداوند را ساز است به شماره ریگها و سنگهاى بیابان و به اندازه سنگینى عرش خداوند مهربان ، تا سطح زمین و آسمان ! او را سپاس مى گویم و ایمان به خداوندش دارم و خویش را به او مى سپارم و شهادت مى دهم که بجز او خدایى نیست و او یگانه و بى نیاز و شریک ، است و گواهى مى دهم بر آن که محمد صلى الله علیه و آله بنده خاص و رسول مخصوص اوست و نیز شهادت مى دهم بر آنکه فرزندان پیامبر را در کنار آب فرات مانند گوسفندان سر از بدن جدا نمود، و بدون آنکه کسى را به قتل رسانده باشند و کسى خونى از آنها طلبکار باشد پروردگارا، به تو پناه مى برم از اینکه بر تو دروغ بسته باشم یا آنکه سخنى گویم بر خلاف آنچه نازل فرمودى بر پیغمبر که از امت ، عهد و پیمان گرفت از براى وصى خویش على علیه السّلام ،
آن على که مردم حق او را از دستش گرفتند و او را بى گناه مانند فرزندش ‍ حسین علیه السّلام که در روز گذشته کشته اند، به قتل رسانیدند.
(قتل على علیه السّلام ) در خانه اى از خانه هاى خدا (یعنى مسجد کوفه ) واقع گردید که در آن مسجد جماعتى بودند که به زبان اظهار اسلام مى نمودند که هلاکت و دورى از رحمت الهى بر ایشان باد! زیرا تا در حیات بود ظلمى را از او دفع ننمودند و نه آن هنگام که از این دنیاى فانى به سراى جاودانى رسید و از این دار فانى او را به سوى رحمت خویش انتقال دادى در حالتى که پسندیده نفس و پاکیزه طبیعت بود و مناقبش معروف و راه سلوکش مشهور بود.
خداوندا، او چنان بود که هیچ گاه ملامت ملامت کنندگان او را در حق بندگى ات و رضایت مانع نمى آمد هنگام کودکى او را به سوى اسلام هدایت نمودى و در حال بزرگى مناقبش را پسندیدى و همواره نصیحت را براى رضاى تو و خشنودى پیغمبرت ، فرو نمى گذاشت تا آنکه روح پاکش را قبض نمودى .
او لذائذ دنیاى فانى را پشت پا زده و به آن مایل و حریص نبود بلکه رغبتش ‍ به سوى آخرت بود و همتش معروف در جهاد کردن در راه پسندیده تو بود.
تو از او راضى شدى و اختیارش نمودى سپس به راه راست هدایتش کردى ، ((اما بعد...))؛ اى جماعت کوفه ! اى اهل مکارى و خدعه و تکبر! ماییم اهل بیت عصمت و طهارت که خداى عزوجل
ما را (به تحمل و صبورى و ظلم هاى شما) مبتلا ساخت و شما را به وجود ما (که جز حق گفتار و کردار نداریم ) امتحان نمود و امتحان ما را نیکو مقرر فرمود و علم و فهم را در نزد ما قرار داد؛ پس ماییم صندوق علم الله و ظرف فهم و حکمت بارى تعالى و ماییم حجت حق بر روى زمین در بلاد او از براى بندگان خدا ما را به کرامت خویش گرامى داشته و به واظسه محمد مصطفى صل الله علیه و اله بر بسیارى از مخلوقات فضیلت داد به فضیلت داد به فضیلتى ظاهر و هویدا؛ پس شما امت ما را به دروغ نسبت دادید و از دین ما را خارج دانستید و چنین پنداشتید که کشتن ما حلال و اموال ما هدر و غنیمت است ، مصل آنکه ما از اسیران ترک و تاتاریم همچنان که در روز گذشته جد ما على علیه السّلام راکشتید و هنوز خونهاى ما اهل بیت ، از دم شمشیرهاى شما مى چکد به واسطه عدوات و کینه دیرینه که از زمان جاهلیت داشتید و براى همین نیز چشمانتان و دلهایتان شاد ردیه از روى افتراء بر خداى عزوجل و از جهت مکرى که انگیختید و خدا بهترین مکر کنندگان است ؛ پس نشاید که نفس شما دعوت کند شما را به سوى فرح و سرور به واسطه رسیدن به آرزوهایتان اکنون خون ما را ریختید و دست شما به اموال ما رسید به درستى که این مصیبت هاى بزرگ که به ما رسیده است خداند متعال پیش از خلفت در کتاب لوح محفوظ آن را ثبت فرموده و در قرآن مى فرماید: ((ما اصاب من مصیبة ....))؛ یعنى هیچ مصیبتى در زمین و نه در وجود شما روى نمى دهد مگر اینکه همه آنها قبل از آنکه زمین را بیافرینم در لوح محفوظ ثبت است و این امر براى خدا آسان است این به خاطر آن است که براى آنچه از دست داده اید تاءسف نخورید و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمانه نباشید و خداوند هیچ متکبر فخر فروشى را دوست ندارد! زیان و هلاکت بر شما باد! منتظر باشید لعنت و عذاب الهى را چنان عذابى که گویا الان بر شما رسیده و نعمت هایى را که گویا پى در پى از آسمان نازل مى شود؛ پس ریشه وجود شما را به تیشه هاى عذاب بیرون خواهد افکند و گروهى از شما خواهد که مسلط شود بر گروهى دیگر (که سختى عذاب را براى همدیگر بچشانید) از آن پس همگى در عذاب دردناک جاویدان خواهید بود؛ زیرا بر ماستم کردید و لعنت خدا مرا ستمکاران راشت واى بر شما باد! ایا مى دانید که چه دستى از شما و چه نفسى شایق گردیده که با ما قتال کنید و با کدام پا به جنگ ما آمدید؟ به خدا سوگند قلبهایتان سخت و جگرهایتان پر غیظ و کینه گشته و مهر ظلالت بر دلهایتان و بر گوشها و دیدگانتان زده شده و شیطان با وسوسه ها و آرزوها شما را در انداخته و پرده بر چشمانتان کشیده ؛ پس هرگز هدایت نخواهید شد اى اهل کوفه ! زیان و هلاکت بر شما باد! آیا مى دانید چند خون از رسول خدا صلى الله علیه و آله و فرزندان و عترت پاک او را در دل دارید تا به حدى که به کشتن ما اهل بیت ، فخر و مباهات مى کنید! و به این مضمون گویا هستید که :
((نحن قتلنا... )) یعنى ما کشتیم على و فرزندان على را با شمشیرهاى هندى و نیزه ها و زنان ایشان را اسیر نمودیم مانند اسیران ترک و ایشان را شکست دادیم چه شکستى !
اى گوینده چنین سخنان ، خاک بر دهانت باد! اى بخر مى کنى به کشتن گروهى که خداوند تعالى ایشان را پاک و پاکیزه گردانیده است و رجس و پلیدى را از ایشان برداشته اى شخص پلید! خشم خود را فرو بنشان و چون سگ بر دم خود بنشین چنانکه پدرت نشست . همانان براى هر کى همان جزاى است که کسب نموده و به دست خویش به سوى قیامت پیش ‍ فرستاده است آیا بر ما حسد مى بردید؟ واى بر شما به واسطه آنچه که خداى تعالى ما را فضیلت داده و این شعر را ذکر فرمود: ((فما ذنبنا....))؛ یعنى ما را چه گناه است اگر چند روزى (به امر الهى ) دریاى شوکت و جلال و فضیلت ما به جوش آید و دریاى اقبال تو آرام باشد به قسمى که که کفچلیز (دعموص )(29) در آن نتواند پنهان بماند. ((ذللک فضل ....)) (30) ((و من لم ....))(31) ؛ این فضل خداوند است که به هر کس بخواهد مى دهد و خداوند صاحب فضل عظیم است و هر کسى که خدا نورى براى او قرار نداده ، نورى براى او نیست راوى گوید: چون آن مخدره مکرمه این کلمات را ادا فرمود، صداها به گریه بلند شد و اهل کوفه عرضه داشتند: کافى است این فرمایشات اى دختر طیبین ! به تحقیق که دلهاى ما را کباب نمودى و گردنهاى ما را نرم کردى و آتش ‍ اندوه به اندرون و باطن ما افروختى .
پس آن مخدره مکرمه خاموش گردید.

ادامه دارد ....
 

 

 

بیست و دوم محرم ۱۴۲۸

آیا مى دانید که

۱ - اصحاب امام حسین علیه السلام براى شهید شدن با یکدیگر مسابقه مى دادند

2 - زیارت امام حسین علیه السلام ، در سال براى اغنیا دو بار و براى فقرا یکبار، واجب است

۳ - امام حسین علیه السلام در شیرخوارگى مطالعه لوح محفوظ مى نمود

4 - امام حسین علیه السلام در شش ماهگى متولد شده است

5 - امام حسین علیه السلام بعد از تولد تسبیح و تهلیل و تمجید خدا مى نمود

امورى که پس از شهادت حضرت سیدالشهداء (ع) واقع گردید
(قسمت دوم)

سخنرانى ام کلثوم علیه السّلام
رواى گوید:علیا مکرمه ام کلثوم دختر امیر مومنان على علیه السّلام در همان روز از پشت پرده خطبه خواند در حالتى که صدا به گریه بلند کرده بود فرمود: اى اهل کوفه ! رسوایى بر شما باد! چه شد که حسین علیه السّلام را خوار ساختید و او را بکشتید و اموالش را به غارت بدرید و آن را متصرف شدید مانند تصرف میراث و زنان او را اسیر نمودید و ایشان را به رنج و سختى افکندید؛ پس زیان و هلاکت بر شما باد! آیا مى دانید چه داهیه و جنایت بزرگى مرتکب شدید و چه بارگناه بر دوش گرفتید و چه خونها که ریختید و چه حرمى را مصیبت زده نمودید و چه دخترانى را غارت نمودید و چه اموالى را به تارج بردید، کشتید آن مرداین را که بعد از رسول صلى الله علیه و آله بهترین خلق بودند و ترحم از دلهایتان کنده شده آگاه باشید که رستگارى براى لشکر خداى ست و لشکر شیطان خاسر و زیانکارند انگاه این ابیات را خواند:
((قتلتم اخى ....))؛ برادر عزیزم را بى تقصیر با ازار و شکنجه کشتید همانطور که پرنده را با چوب و سنگ آزار دهند و بکشند مادرتان در عزایتان واویلا گوید! زود است که جزاى شما آتش جهنم خواهد بود؛ اتشى که شعله اش فرو نمى نشیند و خونهایى را ریختنید که خدا ریختن آنها را حرام کرده و قرآن مجید و رسول حمید صلى الله علیه و آله نیز به حرمت آن ناطق اند بشارت باد شما را به آتش جهنم که در فرداى قیامت در دوزخ سقر، به یقین و حق ، جاویدان خواهید بود و اینک من در مدت زندگانى خود گریانم و در تمام عمر خود بر برادرم حسین علیه السّلام اشک خواهم ریخت ، بر آن کس گریه مى کنم که پس از رسول صل الله علیه و اله بهترین مردم روى زمین بود پیوسته از چشمانم اشک مانند باران بر گونه هایم جارى است که آن را تمامى نیست .
راوى گوید: مردم همگى صداها به گریه و نوحه بلند نمودند و زنان کوفه موها پریشان و خاک مصیبت بر سر ریختند و صورتها خراشیدند و لطمه بر روى خود زدند و فریاد و اویلا بر آوردند و مردان کوفى نیز به گریه افتادند و ریش ها را کندند هیچ روزى به مانند آن روز در گریه و ناله نبودند.
سخنرانى امام سجاد علیه السّلام
سپس امام سجاد علیه السّلام به اهل کوفه اشاره نمود که ساکت باشید. پس ‍ همه ساکت شدند پس امام سجاد علیه السّلام حمد و ثناى الهى به جا آورد و نام نامى رسول گرامى صلى الله علیه و آله بر زبان راند و درود نامحدود بر روان احمد محمود صلى الله علیه و آله فرستاد؛ سپس فرمود: اى مردم ! هر کس مرا مى شناسد که مى شناسد و آنکه نمى شناسد حسب و نسب مرا، پس من خود را براى او معرفى مى کنم : منم على بن حسین بن على بن ابى طالب ! منم فرزند آن کسى که او را در کنار نهر فرات سر از بدن جدا نمودند بودن آنکه گناهى مرتکب شده باشد یا آنکه سبب قتل کسى گردیده باشد؛ منم فرند کسى که هنک حرمت او را نمودند
و حق نعمتش را ناسپاسى کردند و اموالش را به غارت بردند و عیالش را اسیر نمودند؛ منم فرزند آن کسى که به شکل ((صبر)) او را کشتند.
این قدر زخم بر بدنش زدند که طاقت و توانائیش برفت و همین شهید شدنش با ظلم و ستم در خفریه ما اهل بیت کفایت مى کند.
اى مردم ! شما را به خدا سوگند که آیا بر این مدعا اگاه و معترفید که نامه ها به پدرم نوشتید و با او غدر کردید و مکر نمودید و عهد و میثاق با به او دادید (که او را یارى کنید و با دشمنانش جنگ نمایید) و در عو، با او قتال کردید تا او را شهید نمودید پس بدى و زیان باد مرا آنچه را که از براى آخرت خود از پیش فرستاید و قبیح باد راءى شما! به کدام دیده به سوى رسول خدا صلى الله علیه و آله نظر خواهید نمود، که در روز قیامت به شما خواهد گفت : شما عترت ما را کشتید و هتک حرمت من نمودید؛ پس شما از امت من نیستید.
رواى گوید: از هر جایى صداى ناله بلند شد و گروهى از کوفیان به گروهى دیگر همى گفتند که هلاک شدید و خود نمى دانید.
پس آن حضرت فرمود: خدا رحمت کند آن مرد را که اندرز مرا بپذیرد و وصیتم را در راه رضاى خدا و رسولش و اهل بیتش قبول نماید؛ زیرا ما را در تاسى به رسول صلى الله علیه و آله کردار نیکو است .
مردم کوفه همگى گفتند: اى فرزند رسول ! ما همه گوش به فرمان توییم و حرمت تو را نگهبانیم و از خدمت رو بر نمى گردانیم ؛ آنچه امر است رجوع بفرما، خدایت رحمت کند؛ ما با دشمنانت
دشمنیم و با دوستانت دوستیم ما یزید پلید را به فتراک بسته به خدمت آوردیم و از آن کسى که بر تو و در حقیقت بر ما ستم روا داشت از او بیزارى مى جوییم امام سجاد علیه السّلام فرمود: ((هیهات هیهات ....))؟! یعنى هیهات هیهات ! اى مردم غدار مکار، آنچه نفس شما به آن میل نموده ، نخواهید رسید؛ تصمیم دارید همانطور که به پدرانم ستم نمودید بر من نیز همان سلوک روا دارید؟ ((کلا رورب الراقصات ))(32) ؛ به پروردگار شتران هروله کننده سوگند! که چنین امرى واقع نخواهد شد؛ زیرا هنزم جراحت مصیبت پدر بهبودى نیافته دیروز پدرم با یارانش به دست شما کشته شد هنوز مصیبت شهادت رسول صلى الله علیه و آله و على علیه السّلام و فرزندان پدرم فراموشم نگردیده و این غم غضه ها هنوز در کام من باقى است و تلخى آن راه نفس و گلویم را گرفته و در سینه ام گره بسته اکنون در خواستم آن است که نه یاور من باشید و نه دشمن ما آنگاه امام سجاد علیه السّلام این ابیات را خواند: ((لا غرو ان ...))؛ یعنى عجب نیست اگر حسین علیه السّلام را کشتند؛ زیرا پدر او على علیه السّلام را نیز که بهتر از او بود به شهادت رساندند. پس ‍ خشنود نباشید اى کوفیان که حسین علیه السّلام شهید شد؛ زیرا گناه این خوشحالى و خشنودى بسیار بزرگ است فرزند رسول صلى الله علیه و آله در کنار نهر فرات به شهادت نائل آمد، جانم به فدایش باد! جزاى آن کس که او را شهید کرده ، آتش جهنم است سپس امام سجاد علیه السّلام فرمود: ((رضینا....))؛ ما خشنودیم از شما سر به سر، نه به یارى ما باشید و نه به ضرر ما.
اهل بیت علیه السّلام امام در مجلس ابو زیاد
راوى گوید: پس ار ورود اهلى بیت علیه السّلام ، ابن زیاد بد بنیاد در قصردار الاماره نشست و صلاى عام در داد که در آن مجلس عموم اهل کوفه حاضر گردند حکم نمود که سر مطهر امام حسین علیه السّلام را در پیش روى آن لعین نهادند و زنان و دختران اهلى بیت حضرت امام علیه السّلام و کودکان آن جناب در مجلس آن شقاوت ماب حاضر گردیدند؛ پس علیا مکرمه حضرت زینب خاتون علیه السّلام به قسمى که او را نشناسند و ملتفت حال او نگردند نبشست ابن زیاد شقى از حال آن مخدره سؤ ال کرد، به او گفتند: این علیا مکرمه زینب خاتون دختر امیر المومنین علیه السّلام است ابن زیاد لعین متوجه آن جناب شد و به زبان بریده این کلمات را بگفت : حمد خدا را که شما را رسوا نمود و دروغ شما را ظاهر ساخت جانم زینب در جواب ابن زیاد نانجیب ، فرمود: روسایى براى فاسقان است و دروغگویى درشان فاجران است و ما خاندان رسول خدا چنین نیستیم باز ابن زیاد گفت : دیدى خدا با برادرت و اهل بیت تو چه کرد! زینب کبرى فرمود: من بجز خوبى از پروردگارم ندیدم ، شهداى کربلا گروهى بودند (از بندگان خاص خدا) خدا عزوجل شهادت را براى ایشان مقدر فرموده بود و آنها به سوى آرامگاه ابدى خود شتافتند و به زودى خداى تعالى بین تو و آنها جمع نماید و به حسابرسى پردازد و آنان علیه تو حجت اودند و با تو دشمنى نمایند؛ پس ‍ نظر نما که در روز رستاخیز رستگارى و پیروزى از آن کیست ؟ اى ابن مرجانه ! مادرت به عزایت نشیند.
راوى گوید: با شنیدن این گفتار از دختر حیدرکرار، ابن زیاد بدرکردار در خشم شد چون مار، چنانکه مى نمود که تصمیم به قتل آن مخدره دارد پس ‍ عمرو بن حریث به آن ملعون ، گفت :
اى ابن زیاد! این زن است و طائفه زنان را بر سخنانشان مواخذه نمى کنند.
بازا ابن زیاد شقى بى حیا، زبان بریده به این سخنان گویا نمود که به تحقیق که خدا سینه مرا شفا داد با کشتن حسین و سرکشان اهل بیتش زینب کبرى علیه السّلام فرمود: به جان خودم سوگند! تو سرور و مولاى مرا کشتى و شاخ ‌هاى درخت خاندان مرا بردید و ریشه زندگى مرا قطع کردى ، پس اگر اینها مایه شفاى درد تو است ، اکنون شفا یافته اى !؟
ابن زیاد پلید گفت : این زنا قافیه گواست ، به جان خود سوگند که پدر او هم شاعر و قافیه ساز بود.
زینب کبرى علیه السّلام فرمود: اى ابن زیاد! زنان را با قافیه سازى و شعرپردازى چه کار است !
سپس ابن زیاد متوجه به جانب امام زین العابدین علیه السّلام گردید و گفت : این کیست ؟ گفتند: این على بن الحسین است .
ابن زیاد گفت : مگر خدا على بن الحسین را نکشت ؟
امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: مرا برادرى بود نامش على بن الحسین که به دست مردم در کربلا کشته شد.
ابن زیاد گفت : چنین نیست بلکه به دست خدا کشته شد.
آن حضرت این آیه را تلاوت فرمود: ((الله یتوفى ))؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى کند و ارواحى را که نمرده اند نیز به هنگام خواب مى گیرد.
ابن زیاد گفت : آیا تو را جرات بر جواب من است ، این مرد را ببرید و گردنش ‍ را بزنید.
زینب خاتون علیه السّلام فرمود: اى پسر زیاد! از ما احدى را زنده نذاشتى ، اگر مى خواهى او را بکشى پس مرا هم به قتل برسان !
حضرت سید الساجدین علیه السّلام هب عمه مکرمه خود، فرمود: اى عمه ! لحظه اى آرام باش تا با این لعین سخن گویم سپس متوجه ابن زیاد شد و فرمود: اى پسر زیاد! همانا مرا به کشتن مى ترسانى ، آیا نمى دانى کشته شدن براى ما عادت است و کرامت ما در شهادت است ؟
آنگاه ابن زیاد بد بنیاد حکم خود که سید سجاد علیه السّلام و سایر اهل بیت امام عباد را در خانه اى که جنب مسجد اعظم کوفه بود، وارد نمودند زینب خاتون علیه السّلام فرمود: هیچ کس از زنان کوفه به نزد ما نمى آمد مگر ام ولد و کنیزکان ؛ زیرا ایشان هم مانند ما به بلاى اسیرى مبتلا شده بودند و به این مرد لعین حکم نمود که سر مطهر امام مبین و فرزند سید المرسلین را در کوچه هاى شهر کوفه بگردانند و چه مناسب است که اشعار یکى از دانشمندان را که در مصیبت فرزند
رسول خدا صلى الله علیه و آله انشاء نموده و در اینجا ذکر کنیم : ((راس ‍ ابن ....))؛ یعنى بسیار شگفت است که سر فرزند دختر پیامبر و نور دیده وصى پیامبر را بر بالاى نیزه نمایند تا مردم به آن نظاره کنند و در همان حال آنانکه خود را از اهل اسلام مى دانند این داهیه عظمى را ببیند و به گوش ‍ خود بشنوند و مع ذلک نه در مقام انکار این امر تشنیع باشند و نه بر این مصیبت عظمى گریه و ناله نمایند اى نور چشم زهرا دیدار رویت چشمان کور را بینا و اندون ذکر مصیبت تو گوشهاى شنوا را کر نموده .
تو با شهادتت چشمان دوستانت را که از خیال تو راحت بودند، بیدار کردى و چشمان دوستانت را که هرگز از ترس شوکت تو به خواب نمى رفت خوابانیدى اى حسین ! هیچ بقعه اى در روى زمین نیست مگر آنکه تمنا مى کند که کاش محل قبر و آرامگاه ابدى تو باشد.
شهادت عبدالله عفیف ازدى
راوى گوید: سپس ابن زیاد بر بالاى منبر رفت و آن خناس ناسپاس در آغاز سخن ، سپاس و حمد الهى را از راه افسون بگفت و از جمله سخنان که بر زبان بریده براند این بود که حمد خدا را که حق و اهل حق را ظاهر نمود و امیر المؤ منین یزید و پیروانش را نصرت بخشید و کذاب فرزند کذاب را بکشت .
پس مجال زیاده از این سخنان بر ابن زیاد نماند که عبدالله بن عفیف ازدى - رضوان الله علیه - از جاى برخاستت و او مردى بود از اخیار شیعه شاه اولیاء على مرتضى علیه السّلام و از جمله زهاد بود و چشم چپ او در رکاب حضرت امیر علیه السّلام در جنگ جمل از دستش دفته بود و دیده دیگرش ‍ را هم در جنگ صفین تقدیم امیر المؤ منین علیه السّلام نموده بود و پیوسته ایام را در مسجد جامع کوفه تا شب به عبادت مشغول بود - و فرمود: اى ابن زیاد! کذاب تویى و پدر و آن کسى که تو را امیر کرده و پدر آن لعین .
همانا اى دشمن خدا، اولاد انبیا را مقتول ساخته و بر بالاى منبر مؤ منان این چنین سخنان مى رانید؟
راوى گوید: ابن زیاد بدبنیاد در غضب شد گفت : این سخنگو کیست ؟ عبدالله فرمود: منم سخنگو اى دشمن خدا، آیا به قتل مى رسانى ذریه طاهره رسول صلى الله علیه و آله را که خداى عزوجل رجس و پلیدى را از آنان برداشته و با این همه گمان دارى که بر دین اسلام هستى و مسلمانى ؟ آنگاه عبدالله فریاد و اغوثاه بر آورد که کجایند فرزندان مهاجرین و انصار که داد آل رسول را از جبار متکبر لعین یزید بن معاویه بى دین ، بستانند انتقام از آن ناستوده بى دین که رسول رب العالمین او را لعنت کرده است ، بگیرند.
راوى گوید: از سخنان آتشین عبدالله عفیف ، رگهاى گردن ابن زیاد ملعون باد کرده و خشم و غضبش افزون گشت و گفت : این مرد جسور را به نزد من بیاورید!
در این هنگام ماءموران ابن زیاد از هر جانبى دویدند که عبدالله را بگیرند و از سمت دیگر بزرگان و اشراف قبیله بنى ازد که عمو زادگان وى بودند به حمایت او برخاستند و عبدالله را از دست ایشان رهایى دادند و از در مسجد بیرونش بردند و به خانه اش رسانیدند.
ابن زیاد لعین گفت : بروید آن کور قبیله ازد را به نزد من آوردید که خداوند قلب او را نیز چون چشمانش کور کرده است
راوى گفت : ماءموران ابن زیاد به سوى او رفتند تا دستگیرش نمایند این خبر به طائفه ازد رسید و آنها جمع شدند و قبایل یمن نیز به آنها پیوستند تا عبدالله را از آن مهلکه ها برهانند.
راوى گوید: چون ابن زیاد از این اجتماع و وحدت مطلع شد، قبایل ((مضر)) را جمع کرده و محمد بن اشعث را فرمانده آنها کرده و امر نمود که با قبیله بجنگند.
راوى گوید: جنگ عظیمى فیمابین ایشان در گرفت تا آنکه جمع کثیرى از قبایل عرب به قتل رسید و لشکر ابن زیاد تا درب خانه عبدالله پیشروى کرده و در را شکسته و داخل خانه شدند و بر سر عبدالله بن عفیف هجوم آوردند دختر عبدالله فریاد بر آورد که پدرجان ، مواظب باش لشکر دشمن از آنجایى که بیم داشتى اینک وارد شدند.
عبدالله گفت : اى دخترم نترس و شمشیر مرا به من برسان چون
شمشیر را به دست گرفت ماءموران را از خود دور مى ساخت و این ابیات را به رجز مى خواند: ((انا ابن ذى ....))؛ یعنى منم فرزند عفیف که پاک از عیوب است و صاحب فضیلتهاست پدرم ((عفیف )) و من فرزند ام عامرم (که در نجابت و اصالت معروف است ) چه بسیار اوقات در صفین و غیره با مردان شجاع و زره پوش شما جنگیدم (و ایشان را به خاک هلاکت انداختم ).
راوى گوید: دخترش در مقام افسوس به پدر مى گفت : اى کاش من نیز مرد بودم و امروز در حضور چون تو پدر غیور، با دشمنان بدتر از کافر، مى جنگیدم !
راوى گوید: آن قوم بى حیا از هر جانب بر دور عبدالله حلقه زدند و او به تنهایى دشمن را از خود دفع مى نمود و آنها را قدرتى نبود که بر او دست یابند و از هر طرف که مى خواستند هجوم آوردند، دختر به پدر مى گفت : دشمن از فلان سمت به تو رسید و او فورا آنها را دفع مى نمود تا اینکه همگى در یک آن بر سر او هجوم آوردند و او را مانند نگین در میان گرفتند. دختر فریاد وا اذلاه بر آورد که پدرم را دشمن در میان گرفته و یاورى ندارد که به او کمک نماید. عبدالله پاک دین دفع آن جماعت بى دین از خویش ‍ مى نمود و شمشیر را به هر سمت دوران مى داد و این شعر را مى خواند: ((اقسم لو....))؛ یعنى به خدا سوگند که اگر مرا بینایى ببود البته کار را بر شما تنگ گرفته بودم ولى چه حاصل که از نعمت بینایى محرومم .
رواى گوید: لشکر دست از احاطه او بر نداشتند تا آنکه آن مؤ من متفى را دستگیر کردند و به نزد ابن زیاد بردند عبیدالله لعین چون چشمش به عبدالله افتاد گفت : حمد خدا را که تو را خوار نمود!
عبدالله گفت : اى دشمن خدا! از چه جهت خدا مرا خوار نمود؟
والله ! اگر چشمان من بینا بود، راه را بر شما تنگ مى کردم و روزگار را بر شما سیاه مى ساختم
ابن زیاد گفت : اى دشمن خدا! اعتقاد تو درباره عثمان بن عفان چیست ؟ عبدالله گفت : اى پسر غلام قبیله بنى علاج واى پسر مرجانه و فحش دیگر داده و گفت : تو را با عثمان چه کار است بدکار یا نیکوکردار باشد امر امتت را به صلاح آورده باشد یا آنکه فاسد نموده و خداوند تبارک و تعالى والى و حاکم خلق خویش است او خود در میان مردم و عثمان حکم به حق صادر خواهد کرد ولکن مرا از حال خود و پدرت و یزید و پدرش بپرس . ابن زیاد گفت : به خدا سوگند که بعد از این هیچ چیز سؤ ال نخواهم نمود تا آنکه جرعه جرعه مرگ را بچشى .
عبد الله گفت : ((الحمدالله رب العالمین ))! من همیشه از درگاه بارى تعالى استادعا کرده ام که شهادت را نصیبم سازد پیش از آنکه تو از مادر متولد شوى ؛ و همچنین از خدا درخواست کرده ام که شهادت من به دست بدترین و لعین ترین خلق باشد. چون (در میدان جنگ دو چشمم را از دست دادم و جانباز شدم ) از رسیدن به فیض شهادت .
نومید شدم و حمد خدا را که الان شهادت را نصیبم ساخته و مرا آگاه نموده بر آنکه دعایت را که در زمان دیرین نمودى به اجابت مقرون فرمودم .
ابن زیاد حکم نمود که گردنش را بزنید پس به حکم آن لعین ، آن مؤ من پاک اهل یقین را شربت شهادت چشانیدند و در موضعى که آن را ((سبخه )) و زمین شوره زار گویند بردارش کشیدند.
راوى گوید: عبیدالله بن زیاد لعین یک نامه به جانب یزید بن معاویه روانه داشت مستمل بر خبر قتل سید شباب اهل جنت امام حسین علیه السّلام و اسیرى اهل بیت آن حضرت ؛ و نامه دیگر متضمن همین خبر به سوى مدینه به عمروبن سعید بن عاص - والى مدینه - فرستاد و چون این خبر وحشت اثر به آن ملعون رسید بر بالاى منبر رفت و خطبه در حضور مردم بخواند وایشان را به مصیبتت سیدالشهداء علیه السّلام آگاه گردانید، با شنیدن این خبر، فریاد ناله بنى هاشم عظیم و اندوهشان افزون گشت و به اقامه عزادارى و سوگوارى پرداختند.
زینب دختر عقیل بن ابى طالب اهتمام خاص در ندبه و سوگوارى نمود و این ابیات را در عزاى امام حسین علیه السّلام همى خواند:
((ماذا تقولون ....))؛ یعنى اى گروه اشقیاء که مرتکب قتل حسین علیه السّلام شده اید در فرداى قیامت چه جوابى براى رسول خدا صلى الله علیه و آله دارید آن زمان که شما را فرماید: اى امت آخر الزمان ! پس از رحلت من ، با عترت و اهل بیت من این چگونه رفتارى بود که به جا آوردید. بعضى
در اسیر و دستگیر کردید و برخى را به خونشان آغشته ساختید؛ این قسم رفتار پاداش نصیحت هاى من نبود که شما را پند دادم به اینکه مبادا بعد از من با خویشان من رفتار بد و ناخوشایند نمایید! چون آن روز به شب رسید، جمیع اهل مدینه صداى هاتفى را شنیدند که این ابیات را به آواز بلند مى خواند: ((ایها.....))؛ یعنى اى گروهى که حسین بن على را کشتید و هب حق او جاهل بودید، بشارت باد مرا شما را به عذاب و شکنجه روز قیامت ، همه اهل آسمان از پیغمبران و مالک دوزخ و هم قبایل ملائکه براى شما نفرین مى کنند. شما لعنت کرده شدید بر زبان سلیمان بن داود و موسى بن عمران و عیسى بن مریم .
فرستادن اسیران به شام
اما یزید بن معاویه - علیهما الهاویة -، چون نامه ابن زیاد بدنها به دست آن سر کرده اهل عناد رسید بر مضمون نام مطلع گشت در جواب ابن زیاد، نوشت که سر مطهر فرزند ساقى کوثر را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب که در رکاب آن حضرت شهید شده بودند با کالاها و حشم و زنان اهل بیت و عیالات آن جناب ، روانه شام نماید.
ابن زیاد پلید نیز به موجب طاعت امر یزید، محفر بن ثعلیه عائذى را طلب نمود و سرهاى مقدس و اسیران و زنان را به آن ملعون سپرد و روانه شام محنت انجام نمود. آن شقى ، اهل بیت عصمت طهارت را مانند اسیران کفار، دیار به دیار با ذلت و انکسار به قسمى که مردم به تماشاى آنها مى آمدند، به شام خراب شده آورد.
((ابن لهیعه )) و غیر او روایت کرده اند که خلاصه و محل حاجت از آن خبر آن است که مى گوید: در بیت الله الحرام طواف مى کردم ناگاه مردى را دیدم که گفت : خداوندا! مرا بیامرز؛ اگر چه گمان ندارم که بیامرزى ! من به او گفتم :
اى بنده خدا! از خداى تعالى بپرهیز و چنین سخنان باطل نگو؛ زیرا اگر گناهانت به مثابه قطراتت باران یا برگ درختان باشد و تو استغفار نمایى ، خداى عزوجل گناهانت را مى بخشد که غفور و رحیم است .
آن مرد گفت : به نزد من بیا تا قصه خویش را به تو حکایت نمایم .
من به نزدش رفتم گفت :
بدان که من با چهل و نه نفر دیگر همراه سر نازنین حضرت امام علیه السّلام به شام رفتیم و برنامه ما این بود که چون شب مى شد آن سر مبارک را در میان تابوت مى گذاردیم و بر دور آن تابوت جمع مى شدیم و به شرابخوارى مى پرداختیم . پس شبى از شبه رفیقان من به عادت شبهاى پیش به شرب خمر مشغول شدند و مستت گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب کاملا تاریک شد، او از رعدى به گوشم رسید و برقى را مشاهده کردم و ناگهان دیدم درهاى آسمان باز گردید، حضرت آدم و حضرتت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل و حضرت اسحاق و پیغمبر ما حضرت محمد صلى الله علیه و آله از آسمان نازل شدند و جبرئیل با گروهى از ملائکه در خدمت ایشان بودند.
جبرئیل به نزدیک آن تابوت که سر مطهر در آن بود رفته و آن را بیرون آورد و بر سینه خود چسبانید و بوسید سایر انبیاء علیه السّلام هم مانند جبرئیل ، آن سر مبارک را زیارت مى کردند و حضرت رسول به محض دیدن سر نازنین ، گریه مى نمود و انبیاء علیه السّلام به او تعزیت مى گفتند.
جبرئیل به خدمتش عرضه داشت : یا محمد! به درستى که خداوند عزوجل مرا امر فرموده که مطیع فرمانت باشم به آنچه که در حق خداوند عزوجل مرا امر فرموده که مطیع فرمانت باشم به آنچه که در حق آمت خود بفرمایى به جا آوردم ؛ اگر مى فرمایى زمین را به زلزله در آورم تا سطح زمین از زیر ایشان برگردانم چنانکه بر قوم لوط چنین کردم . رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: چنین منما؛ زیرا مرا با امت و عده گاهى است در روز قیامت در حضور پروردگار عالمیان پس ملائکه به سوى ما آمدند تا ما را به قتل رساند، من فریاد الامان به سوى پیامبر عالمیان ، بر آوردم رسول الله صلى الله علیه و آله فرمودند: برو خدا تو را نیامرزد! در کتبا ((تذییل )) محمد بن نجار شیخ المحدثین بغداد دیدم که در ذکر حالات على بن نصر شبوکى ، به اسناد خود همین روایت را ذکر نموده بود زیادتى این الفاظ که مذکور مى گردد که گفت : چون حضرت امام حسین به درجه شهادت نائل آمد - سر مطهر آن جناب را هب سوى شام خراب ، مى بردند و در هر منزلى که فرود مى آمدند، حمل کنندگان آن سر مقدس ، مى نشستند و شراب زهر مار مى کردند و بعضى از ایشان آن سر انور را به نزد بعضى دیگر مى آورد، پس ‍ در آن حین دستى از غیب بیرون آمد و با قلم آهنى این شعر را بر دیوار نوشت :
((اتر جو امة ....))؛ یعنى آیا امتى که حسین علیه السّلام را کشتند چون در روز قیامت امید شفاعت جد او را دارند؟!

ادامه دارد ....
 

 
 

 

بیست و سوم محرم ۱۴۲۸

آیا مى دانید که

 - خاک کربلا معطر است

18 - در کربلا قبل از امام حسین علیه السلام دویست نبى ودویست وصى نبى ودویست سبط نبى به شهادت رسیده اند

19 - اگر امام زمان علیه السلام ظهور فرماید نوادگان قاتلان امام حسین علیه السلام را به خاطر عمل پدرانشان مى کشد

 - امام حسین علیه السلام مکان اصحابش را قبل از شهادت به آنها نشان داد

 

.::به روایت لهوف::.

 

 


امورى که پس از شهادت حضرت سیدالشهداء (ع) واقع گردید
(قسمت سوم)

ماءموران ابن زیاد چون این صحنه را دیدند، همگى بگریختند،(33) راوى گوید: گماشتگان ابن زیاد، اسیران و اهل بیت عصمت علیه السّلام و مبارک امام علیه السّلام را به سمت شام شوم حرکت دادند همین که به نزدیک دمشق رسیدند، ام کلثوم علیه السّلام به شمر بن ذى الجوشن ، فرمود: مرا به تو حاجتى است .
شمر گفت : حاجت چیست ؟
ام کلثوم فرمود: چون ما را داخل شهر مى نمایید از دروازه اى ببرید که تماشا چیان و تردد کنندگان در آن کم باشند؛ و به لشکریان خود بسپار که سرها را از میان محمل ها و کجاوه ها بیرون آوردند و اندکى از ما دور ببرند؛ تا خوارى و خفت ما مقدارى کم شود.
آن نانجیب از راه بغى و عدوان و کفر و طغیان بر ضد خواهش آن مکرمه دوران ، امر نمود که سرها را بر بالاى نیزه زدند و در وسط محمل ها نگاه داشتند و آل رسول را بر همین حال از راهى وارد دمشق نمودند که ازدحام خلق در آن بسیار بود.
سپس ایشان را بر در مسجد جامع نگاه داشتند، در آن مکانى که اسیران کفار را نگاه مى داشتند!
روایت شده است که یکى از فضلاى تابعین اصحاب رسول صلى الله علیه و آله چون سر مطهر حضرت سید الشهداء علیه السّلام را در میان آن جمع مشاهده کرد، مدت یک ماه از اهل و اولاد و اصحاب خود متوارى گشته و پنهان شد؛ چون او را یافتند و علت اختفایش را پرسیدند، گفت : آیا نمى بینید که چه خاک بر سر ما ریخته شد و چه مصیبت بزرگى بر ما نازل گردید! بعد از آن اشعارى را آشناء نمود که معنى اش چنین است : اى دختر زاده رسول خدا! مردم سر نازنین به خون آغشته ات را آوردند و این عمل چنان است که آشکارا و از روى عمد، رسول خدا را کشته باشند؛ تو را با لب تشنه شهید نمودند که نه ظاهر قرآن را در حق تو رعایت کردند و نه باطن آن را.(34)
اینک مردم براى اظهار شادى در کشتن تو، الله اکبر مى گویند در حالى که با کشتن تو، قول الله اکبر والا اله الا الله را کشته اند و اثرى از آن باقى نگذاشته اند.
توبه و شهادت پیر مرد شامى
راوى گوید: در ان اثناء که اهل بیت را نزدیک درب مسجد نگاه داشته بودند، پیر مردى به نزد زنان عصمت و طهارت آمد و این سخنان را به زبان راند: حمد خدا را که شما را بکشت و بلاد را از فتنه مردان شما خلاص ‍ نمود امیر المومنین یزید را بر شما مسلط ساخت حضرت .
سید الساجدین علیه السّلام در جواب او، فرمود: اى شیخ ! آیا قرآن
خوانده اى ؟ گفت : بلى حضرت فرمود: این آیه را دیده اى که خداوند متعال فرموده : (قل لا اسئلکم ...(35)))؛ یعنى اى پیغمبر! به این امت بگو که من از شما براى ابلاغ رسالتم اجرى نمى خواهم مگر آنکه درباره اقرباء و خاندانم دوستى نمایید)).
آن شیخ عرض کرد: بلى ، این آیه شریفه را تلاوت نموده ام . امام سجاد علیه السّلام فرموده : ماییم ((ذوى القربى )) که خدا در قرآن فرموده است سپس فرمود: اى شیخ ! ایا این آیه را خوانده اى (و آت ذالقربى حقه (36) ؛) یعنى اى پیغمبر ما، حق اقرباء خود را به ایشان برسان آن پیر مرد گفت : بلى ، این آیه را هم قرائت کرده ام .
امام سجاد علیه السّلام فرمود: ما خویشان پیامبر هستیم . امام علیه السّلام ادامه داد که اى شیخ این آیه را خوانده اى :
(واعلموا انما....(37)))؛ یعنى بدانید هر گونه غنیمتى به دست آوردید، خمس آن براى خدا و براى پیامبر و براى ذوى القربى است ). پیر مرد گفت : آرى ، این آیه را نیز خوانده ام .
امام سجاد علیه السّلام فرمود: آن ((ذوى القربى )) ما هستیم .
سپس امام فرمود: آیا آیه تطهیر را خوانده اى که خداوند متعال مى فرماید: (انمایرید....(38)))؛ یعنى خداوند مى خواهد که از شما اهل بیت هر پلیدى را بزداید و شما را چنانکه باید و شاید پاکیزه بدارد. پیرمرد گفت : این آیه را نیز تلاوت کرده ام امام فرمود: ماییم آن اهل بیت که خدا تخصیص داد ما را به نزول آیه تطهیر.
راوى گوید: آن پیرمرد پس از استماع این کلام از فرزند خیر الانام زبان از گفتار فروبست و از گفته هاى خود پشیمان گشت و از روى شگفت و تحجب ، آن حضرت را سوگند داد که آیا شما همان اهل بیت حضرت رسول هستید؟!
امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: به خدا سوگند که ما همان اهل بیت پیامبریم و در این خصوص مجال هیچ شک و شبهه اى نیست و به حق جد ما رسول صلى الله علیه و آله سوگند که ماییم اهل بیت خاتم الانبیاء
پیرمرد چون از حقیقت حال مطلع گشت اشک از چشمانش جارى گردید و عمامه را از سر برداشت و بر زمین انداخت و سر را به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا! من بیزارم از آن کسى که دشمن آل محمد است چه از جن باشد و چه انس سپس عرض نمود: آیا توبه من قبول مى شد؟
امام علیه السّلام فرمود: اگر تو به نمایى ، خدا توبه تو را مى پذیردد و تو در آخرت با ما خواهى بود آن پیرمرد عرض نمود: من از کردار خویش توبه کردم و نادم شدم چون این خبر به یزیدبن معاویه - علیهما الهاویة - رسید، حکم نمود آن پیرمرد را به قتل رساندند.
سر نازنین امام حسین علیه السّلام در مجلس یزید
راوى گوید: بعد از آن ، سر نازنین امام حسین علیه السّلام را با زنان و کودکان آن امام مبین ، به مجلس یزید بى دین بردند به هیئتى که همه ایشان را به یک ریسمان بسته بودند و چون با آن حالت وارد مجلس
یزید شدند در مقابلش ایستادند و حضرت سجادعلیه السّلام فرمود: اى یزید! تو را به خدا سوگند مى دهم به گمان تو اگر پیامبر، ما را به این هیئت دیدار نماید چه مى کند؟
یزید حکم کرد ریسمانها را بریدند و آل طه و یاسین را از قید طناب رها ساختند سپس یزید، سر مبارک امام علیه السّلام را در پیش رو گذاشت و زنان را در پشت سر خود جاى داد تا چشم ایشان به سر انور امام حسین علیه السّلام نیفتد و لیکن جناب سیدالساجدین علیه السّلام چشمش بر آن سر نازنین افتاد و بعد از آن صحنه دلخراش ، دیگر تا آخر عمرش گوشت کله حلال گوشتى تناول نفرمود.
و اما زینب خاتون علیه السّلام چون سر مبارک برادر خود را بدید از شدت ناراحتى دست در گریبان برد چاک زد سپس به آواز غمناک فریاد واحسیناه .... برآورد به قسمى که ناله اش دلها راخراشید.
راوى گوید: به خدا سوگند که همه آن کسانى که در مجلس یزید حضور داشتند از ناله جانسوز او به گریه و افغان افتادند و در آن حال خود آن پلید لب از گفتار فرو بست و ساکت بود.
پس یکى از زنان بنى هاشم که در خانه یزید بود بى اختیار براى امام حسین علیه السّلام بگریست و به آواز بلند با ناله و فغان گفت : یا حبیباه ! یا سید اهل بیتاه یابن محمداه !
راوى گفته که هر کس از آن اهل مجلس صداى آن زن را مى شنید بى اختیار گریه مى کرد.
در این بین یزید لعین چوب خیزران طلبید مکرر با آن چوب به دندان مبارک فرزند رسول الله صلى الله علیه و آله مى زد.
در این هنگام ابو برزه اسلمى خطاب به آن بدتر از ارمنى ، نمود و گفت : واى بر تو اى یزید! به چه جرات چنین جسارتى مى نمایى و با چوب ، به گوهر دندان حسین فرزند فاطمه اطهر مى زنى ؟ من گواهى مى دهم که به چشم خود دیدم که رسول خداصلى الله علیه و آله دنداهاى ثنایاى حسن و حسن را مى بوسید و مى فرمود: ((انتما سیدا...)) شما دو نفر سید و سرور جوانان اهل بهشت هستید، خدا بکش کشندگان شما را و لعنت کند آنها را و جایگاه ایشان جهنم باد که بد جایگاهى است .
رواى گوید: پس یزید از این سخنان به خشم آمد و حکم داد که ((ابوبرزه )) را از مجلسش بیرون افکنند. در این هنگام او را کشان کشان بیرون نمودند راوى گفت که یزید ملعون در مقام تمثیل به ابیات ابن زبعرى را که در هنگام شکست مسلمانان در جنگ احد به عنوان فتح نامه براى کفار قریش و اصحاب ابو سفیان در مکه انشاء نموده بود، همى ترنم و زمزمه داشت : ((لیت اشیاخى ببدر....))؛ یعنى اى کاش بزرگان قوم از قریش که در جنگ بدر کشته شدند (مانند عتبه ،
شیبه ، ولید، ابوجهل و غیره ) در اینجا حاضر بودند و مشاهده مى کردند چگونه طائفه خزرج که یاور رسول الله بودند، از شمشیرهاى قریش به جزع و افغان آمده اند، تا از دیدن این صحنه ، صداها به شادى بلند نمایند و صورتهایشان از شدت سرور و خرسندى ، درخشنده شود و بگویند م یزید دستت شل مباد که این چنین عمل نمودى و انتقام از بنى هاشم گرفتى . (این بیت از اشعار خود یزید است ).
ما بزرگان خزرج را در جنگ احد کشتیم و این معامله را با معامله بدر برابر داشتیم و جنگ بدر بر جنگ احد زیادتى ننمود.
بنى هاشم به لعب ، هواى سلطنت داشتند و اسلام را بهانه کردند؛ نزول وحى را حقیقتى نبود (مراد آن کافر از بنى هاشم جسارتت است نسبت به حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله ) از نسل خندف نبودمى آگر از اولاد احمد مختار انتقام خون کشتگان بدر را نمى کشیدم .(39)
سخنرانى زینب کبرى علیه السّلام درمجلس یزید
راوى گوید: در آن هنگام زینب کبرى علیه السّلام بر پا خاست و این خطبه را که دقایق نکاتش موسس دقایق ایمان و لطایف بیانش مزین کاخ ایقان است ، ادا فرمود: ((الحمدلله ....))؛ سپاس بى قیاس ذات مقدس الهى را سزاست که ذرات ماسوى را به قبول اشه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمود رسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد. خداوند راست گفتار در کتاب معجز آثارش چنین تذکار فرمود: (ثم کان ...)(40) ؛ سپس سرانجام کسانى که اعمال د مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند! اى یزید! آیا چنین گمان بردى که چون اقطار زمین و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتى و راه چاره را بر رویمان محکم بسته داشتى به نحوى که سر انجام آن به اینجا رسید که مانند اسیران
کفار ما را دیار به دیار کشاندى ، در نزد خدا موجب خوارى و مذلت ما و عزت و کرامت تو خواهد بود؟! بدین خیال باطل دماغ نخوت و تکبر را بالا کشیدى و به اظهار شادمانى پرداختى و مانند متکبران به دامانت نظر عجب و خود بینى افکندى که اینک دست روزگار را به مراد خویش بسته و امور را منظم مى پندارى ، مگر نه این است که سلطنت حقه ما خانواده رسول است که تو به ظلم و ستم آن را خالصه خود نمودى ؟! اینک آرام باش و به خود آى و فرمان واجب الاذعان حضرت سبخان را از خاطر نسیان منما که فرموده (و لا یحسبن ....)(41) ؛ آنها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصور نکنند اگر به آنان مهلت مى دهیم ، به سودشان است ! ما به آنان مهلت مى دهیم فقط براى اینکه بر گناهان خد بیفزایند و براى آنها، عذاب خوار کننده اى اسیرى چو غلامان آزادشان نمود؛ اینک ادعاى تو عدالت و دادگسترى است که زنان و کنیزکان خود را در پس پرده عزت محترم دارى و از نامحرمان مستور نمایى (ولى ) دختران پیغمبر را در حالى که پوشش مناسبب ندارند مانند اسیران در شهر بگردانى و در جلو دیدگان نامحرمان به تماشا بگذارى ؟! و مردم دور و نزدیک و پست وشریف با چشمان اهانت آمیزى به خاندان رسول خدا بنگرند در حالى که از مردان آنان کسى را باقى نگذاشتى تایارو و حمایت آنها باشند چگونه مى توان امید رعایت از گروهى داشت که پاره هاى جگر پاکان
از دهان آنها فروریخته و گوشت تن هایشان از خون شهیدان روییده !
و چگونه در بغض وعدوات ما اهل بیت رسول صلى الله علیه و آله کوتاهى تواند نمود آن کس که همیشه به چشم دشمنى و به دیده حسد و کینه به سوى ما نگریسته و اینک تو با چوپ خود دندانهاى ثنایاى ابى عبدالله سید شباب اهل جنت را آزرده مى دارى و نه این گناه را به چیزى شمرى و نه این امر شنیع را عظیم مى پندارى ! اى یزید! اینک تو به پدران خود مباهات دارى و همى گویى که ((اگر بودند از روى شادى بگفتندى که اى یزید، دستت شل مباد که چنین انتقام از بنى هاشم کشیدى !)) اینک هم با تکبر و غرور چوب بر دندانهاى مبارک سید و سرور جوانان اهل بهشت مى زنى چگونه چنین سخن نرانى در حالى که خون ذریة رسول مختار بریختى و زخم دلها را تازه کردى و بیخ دودمان را بر کندى و زمین را از خون آل عبدالمطلب که ستارگان روى زمین بودند، زندگین ساختى و به پدران کافر خود همى صدا بر مى آورى ، به گمانت که ایشان را بر این طلب دارى که شتابان به آرامگاه ایشان (در جهنم ) خواهى شتافت و در آنجا آرزو مى کنى که کاش دست شل و زبانت لال بودى تا ناگفتنى را نگفته و ناکردنى را به جاى نیاوردى بودى خداوند! حق ما را از ستمکاران ما برگیر و غضب را برایشان فرود آورد؛ زیرا خون ما را ریختند و یاران ما را بکشتند.
اى یزید! به خدا سوگند که با این جنایت عظیم ، پوست خود را دریدى و گوشت بدن خویش را پاره نمودى ! و در فرداى قیامت به
نزد رسول صلى الله علیه و آله بیایى در حالى که بارگناه کشتن ذریه پسامبر را بر دوش کشیده وحرمت عترت او را شکسته و بر آنان که پاره تن رسول بودند ستم نموده و بر آنان در آن مقام که خدا عزوجل پراکنده ، ال رسول را جمع سازد و کار ایشان را به صلاح آورد و حق ایشان را از ستمکاران بگیرد که خداوند متعال فرمود: ((ولا تحسبن ...(42))))؛ هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مردگانند بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.
اى یزید! براى تو همین مقدار بدبختى کافى است که حاکمى چو خدا و دشمنى چو محمد مصطفى صلى الله علیه و آله دارى همانطور که ما را پشتیبانى مانند جبرئیل ، کافى است .
به زودى معاویه و یاران بى ایمانت که تو را به خیال استحکام اساس ‍ سلطنت انداختند و بر گردن مسلمانان سوار نمودند، خواهند فهمید که ستمکاران را آتش دوزخ بد عوض و پاداشتى است و همچنین خواهند دانست که شما ستمکاران یا ما ستم دیدگان ، کدامیک جایگاهش بدتر و یاورانش ضعیف تر و کمتر خواهد بود.
اگر چه مصیبت هاى وارده از چرخ دون کار مرا به جایى رسانید که با چو تو ناکسى سخن گویم ولى با این همه من باى تو قدرى نگذارم
و نکوهش و توبیخ تو را فراوان نمایم ؛ چه کنم که دیده گریان و سینه از داغ مصیبت بریان است ؛ چه بسیار جاى شگفت است که حزب خدا و مردمان نجیب به دست لشکر شیطان نانجیب است که حزب خدا و مردمان نجیب به دست لشکر شیطان نانجیب که از زمره طلقاء و آزاد شدگانند، شهید شوند اینک خون ما از دستان شما ریزان است و گوشت ما از بن دندانتان آویزان اینک اجساد طاهره وپاک شهیدان و نو گلهاى سیدلولاک در بیابان افتاده که زوار ایشان گرگان بیابان و درندگان صحراست پس اگر امروز اسارت ما را غنیمت شمردى ، به زوید خواهى یافت که بجز غرامت و خسران چیزى نبردى و ان در روز باز پسین است که نبینى بجز جزاى عملى را که خد پیش فرستاده اى و پروردگار بر بندگان خود ستمکار نیست و شکایتمن به سوى خداى تعالى و تکیه و اعتماد من بر اوست .
اى یزید! تو مکر و حیه خویش را به پایان و کوشش خود را به انجام رسان وجهدترابه کاربر اما به خدا سوگند که نام ما را از از صفحه روزگار نتوانى برداشتو بر خاموشى نور وحى قدرت نیابى و به گرد همت عالى ما نخواهى رسید و پلیدى این ننگ رااز خود نخواهى فروشست حال راى واندیشه ات نیست الا سستى و خرافت و روزگار زندگانیت مگر اندک و جمع اثاث سلطنت نیست مگر پراکندگى ، آن روز که منادى ندا کند که لعنت خدا مر ستمکاران راست و حمد مر خدا متعال را که اول کار مارا به سعادت و مغفرت و آخر آن را به شهادت و رحمت ختم نمود و از حضرت اله چنین
مسئلت دارم که شهیدان دشت بلا را ثواب کامل و مزید را اجر عطا فرماید وبر باز ماندگان ایشان نیکو خلیفه باشد؛ زیرا حضرتش رحیم و ذات اقدسش و دود و کریم است و (حسبنا الله ... (43)))(44) .
خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا علیه السّلام به انجام رسید، یزید پلید سخن نتوانست گوید جز آنکه بر سبک اوباش این شعر را بخواند:
خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا ع به انجام رسید، یزید پلید سخن نتوانست گوید جز انکه بر سبک اوباش این شعر را بخواند: ((یا صیحة ...))؛ بسا ناله زنان داغدار که به نزد کسان ، شایسته است و چه سهل و آسان است مردن بر زنانى که از درد مصیبت مى نالند. راوى گوید: سپس ‍ یزید عنید با اهل شام مشورت در میان آورد که نسبت به اسیران چسان سلوک دارد و با ایشان چگونه رفتار نماید؟ آن سگهاى ناسپاس سخن به زشتى گفتند و در مشورت خیانت کردند و اشاره به قتل اهل بیت نمودند به سخنى که ذکر آن نشاید، ولى نعمان بن بشیر به صدق سخن راند گفت : اى یزید! اندیشه کن که اگر احمد مختار در این روزگار مى بود چه قسم با ایشان رفتار مى نمود، اکنون تو همان رفتار را نما.
داستان مرد شامى در مجلس یزید
مردى از شامیان نظرش به فاطمه بنت حسین ع افتاد، در این هنگام به یزید گفت : اى امیر مومنان ! این کنیزک را به من ببخش .
فاطمه مکرمه رو به زینب کبرى - آن پناه اسیران - آورد که اى عمه ! یتیمى مرا بس نبود که به خدمتگذارى در من طمع دارند! زینب کبرى به او تسلى داده فرمود: خاطر آسوده دار که چنین امرى براى این
فاسق میسر نیست .
مرد شامى گفت : مگر این کنیزک کیست ؟
یزید گفت : فاطمه دختر حسین است و آن یکى نیز زینب دختر على بن ابى طالب مى باشد.
مرد شامى گفت : آن حسین که پسر فاطمه و فرزند على بن ابى طالب است ؟!
یزید گفت : آرى ، چنین است !
مرد شامى گفت : اى یزید! لعنت حق بر تو باد؛ عترت پیغمبر را به قتل مى رسانى و آنان را اسیر مى نمائى ؟! به خدا سوگند که هیچ خیالى درباره اینان نکردم جز آنکه آنان را اسیران روم پنداشتم !
یزید گفت : تو را نیز به اینان ملحق سازم . آنگاه حکم نمود آن مرد شامیم را گردن زدند.
راوى گوید: یزید حکم نمود که خطبه خوان بر منبر رود تا حسین پدر بزرگوارش را به زشتى نام برد. سخنران به حکم آن ملعون ، بر منبر رفت و آنچه که یزید و معاویه لایقش بودند نسبت به شاه اولیاء و فرزندش سید الشهداء، در غایت مبالغه ذکر نمود و یزید و پدرش معاویه پلید را مدح کرده و به نیکى نام برد. سپس امام سجاد ع با صداى بلند فریاد زد که : ((ویلک ...))؟! یعنى اى خطیب ! واى بر تو، رضاى حق را در دادى و خشنودى مخلوق خریدى ! منزلگاه تو در قیامت پر از آتش است .
حسن بن سنان خفاجى چه نیکو در مدح امیر مؤ منان سروده است : ((اعلى المنابر...))؛ (خطاب به بنى امیه و اتباع ایشان کرده مى گوید:) شما آشکار بر بالاى منبر ما به امام على ع ناسزا مى گوئید و حال آنکه با شمشیر او منبرها براى شما مهیا گردیده .
راوى گوید: یزید به امام زین العابدین ع در همان روز وعده بر آوردن سه حاجت نمود و حکم کرد که آل رسول ع را در منزلى جاى دادند که نه از سر ما و نه از گرما، آنان را حفظ نمى نمود و ایشان در آن منزل مقیم بودند چندان که چهره هاى ایشان پوست انداخت و در همه آن مدت زمانى که در شهر شام اقامت داشتند، کار ایشان گریه و نوحه بر شهید کربلا بود.
خواب دیدن سکینه سلام الله علیها در شهر شام
سکینه خاتون فرموده که چون روز چهارم از اقامت ما در شهر شام بگذشت ، خوابى دیدم و آن خواب طولانى را ذکر نمود، و در آخر آن فرمود:
زنى را دیدم در هودجى نشسته و دست خود را بر سر گذاشته ، پرسیدم که این زن کیست ؟
گفتند: فاطمه زهراء بنت محمد مصطفى ص جده تو است .
گفتم : به خدا سوگند که به خدمتش شرفیاب مى شوم و از ستمى که بر ما وارد آمده او را خبر مى دهم .
آنگاه به سوى او شتافتم و در حضورش ایستادم و گریه کردم و گفتم : مادر جان ! به خدا سوگند که مردم حق ما را انکار کردند؛ مادر جان ! به خدا سوگند که جمعیت ما را پریشان نمودند؛ مادر جان به خدا سوگند که حریم ما را به غارت بردند؛ اى مادر عزیزم ! به خدا قسم که پدر ما حسین را کشتند؛ در این هنگام به من فرمود:
((کفى ...)) سکینه جانم ! دیگر این ماجرا را بازگو مکن و بس نما که رگ قلبم را پاره کردى ، اینک پیراهن پدرت همراه من است که آن را با خود نگاه مى دارم تا با همین پیراهن خدا را ملاقات کنم . ((ابن لهیعه )) از ابو الاسود محمد بن عبدالرحمان ، روایت کرده که گفت : راءس الجالوت یهودى مرا ملاقات نمود و گفت : به خدا سوگند که میان من و داود پیغمبر، هفتاد پدر واسطه است و جماعت یهود چون مرا ملاقات مى نمایند، تعظیم مرا رعایت مى کنند و شما مسلمانان با اینکه در میان فرزند پیغمبرتان و آن رسول ص بیش از یک نفر واسطه نیست او را به شهادت مى رسانید!؟
سخنان شگفت انگیز سفیر روم
از امام زین العابدین روایت است که فرمود: چون سر مطهر امام حسین ع را به نزد یزید آوردند، آن ملعون همواره مجلس شراب فراهم مى آورد و آن سر انور را در حضور خود مى نهاد و به شرابخوارى و شادمانى مى پرداخت . روزى سفیر قیصر روم که از جمله اشراف و بزرگان آن مرز و بوم بود در آن مجلس حاضر شد و به یزید.
گفت : اى پادشاه عرب ! این سر کیست ؟
یزید گفت : تو را با او چه کار است ؟
سفیر گفت : سؤ ال من به این خاطر است که وقتى به نزد پادشاه خود بر مى گردم از همه امورى که دیده ام از من پرسش خواهد کرد، چون ذکر حال این سر را در خدمتش برم در فرح و سرور با تو شریک خواهد بود.
یزید لعین گفت : این سر از آن حسین بن على بن ابى طالب است .
رومى گفت : مادرش کیست ؟
یزید گفت : فاطمه دختر رسول خدا ص است .
نصرانى گفت : اف بر تو و دین تو باد!
دین من از دین تو بهتر است ؛ زیرا پدر من از نبیره هاى حضرت داود ع بوده و میان من و داود ع پدران بسیارى است و جماعت نصارى مرا بسیار تعظیم مى کنند و خاک قدم مرا به تبرک همى گیرند و مشا مسلمانان پسر دختر پیغمبر خویش را مقتلو مى سازید و حال آنکه میان او و پیغمبر شما بجز یک مادر فاصله نیست ؛ پس این چه دینى است که شما دارید؟!
بعد از آن . مرد نصرانى گفت :
آیا حکایت کنیسه حافر را شنیده اى ؟
یزید گفت : بگو تا بشنوم .
نصرانى گفت : بین عمان و چین ، دریایى است که عبور از آن یک سال مسافت است و در وسط آن بجز شهرى که طول و عرض آن هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ است ، هیچ آبادانى نیست و بزرگتر از آن شهر در روى زمین ، شهرى نیست و از آن شهر کافور و یاقوت به شهرهاى دیگرى حمل مى نمایند و تمام درختان آن عود و عنبر است و آن شهر کاملا در دست نصارى است و هیچ یک از پادشاهان روى زمین در آن تصرف و دخالتى ندارند. در ان شهر کلیسا بسیار است و بزرگترین کلیساى آن ، کنیسه حافر است که در محراب آن حقه اى از طلا نصب گردیده و در آن معلق و آویزان است و جماعت نصارى را اعتقاد چنان است که در آن حقه ، سم خرى است که عیسى ع بر آن مى گشت و اطراف حقه را با طلا و نقره پارچه حریر زینت داده اند و در هر سالى ، جماعتى از طائفه نصارى همى آیند و بر دور آن طواف مى کنند و آن را میبوسند و حاجتهاى خود را از خداى مى طلبند. این روش و عادت آنهاست در حق سم الاغى که به عقیده ایشان همان الاغ حضرت عیسى ع ، بوده اما شما فرزند پیغمبرتان را مى کشید و این چنین بى حرمتى مى کنید! خداوند خیر و برکت را از میان شما بردارد و دینتان را بر شما مبارک نگرداند!
یزید چون این سخن بشنید گفت : رشته عمر این نصرانى را باید برید و او را زنده نگذاشت تا مبادا در مملکت خود مرا رسوا گرداند.
نصرانى گفت : اى یزید! اینک مى خواهى مرا به قتل برسانى ؟ یزید: گفت : آرى .
نصرانى گفت : پس گوش کن تا خواب خود را در این باب بر تو بازگو نمایم . شب گذشته حضرت رسول ص را در خواب دیدم ، به من فرمود: اى نصرانى ! تو از اهل بهشت هستى . من از فرمایش حضرت محمد ص در تعجب شدم و اینک شهادت مى دهم که ((اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله )).
سپس این تازه مسلمان برخاست و سر مطهر امام شهید را بر داشت و به سینه چسبانید و پیوسته آن را مى بوسید و گریه مى کرد تا اینکه به شهادت نائل آمد.
فرمایش امام سجاد ع به منهال بن عمرو
راوى گوید: روزى امام زین العابدین ع در بازار شام راه مى رفت ، منهال بن عمرو به خدمتش رسید و عرضه داشت :
اى پسر رسول خدا! چگونه روز را به شب مى آورى ؟
امام سجاد ع فرمود: اینک حال ما چون حال بنى اسرائیل است که در دست فرعونیان گرفتار بودند، مردانشان را مى کشتند و زنانشان را براى خدمت نگاه مى داشتند.
اى منهال ! عرب همیشه بر عجم فخر مى کرد براى اینکه رسول خدا ص از میان عرب مبعوث گردیده بود و قریش نیز بر جمیع عرب فخر مى نمود به جهت اینکه محمد ص قریشى بود و اکنون ما که اهل
بیت آن پیامبریم ، ببین چگونه حق ما را غضب کرده و مردان ما را شهید کرده و باقى ماندگان را پراکنده ساختند و آوراه نمودند، از این حالى که ما راست باید گفت :
((انا لله و انا الیه راجعون )).
ابن طاوس گوید:
خداى پاداش خیر دهاد مهیار دیلمى را که چه نیکو در این مناسبت سروده است :
((یعظمون له ...))(45)
یزید پلید در بعضى از این ایام که اسیران در شام بودند، امام سجاد و عمرو بن حسن را به نزد خود طلبید و در آن موقع عمرو طفل صغیر بود، گویند یازده سال بیشتر نداشت ، یزید به او گفت :
با پسر من کشتى مى گیرى ؟
عمرو یازده ساله گفت : نه ، ولکن حاضرم خنجرى به او بدهى و خنجرى به من ، تا با هم بجنگیم !
یزید ضرب المثل معروف عرب را گفت که این عادت طبیعتى است که از پدرشان باقى مانده و از مار جز مار متولد نشود.(46)
سه درخواست امام سجاد علیه السّلام از یزید
راوى گوید: سپس یزید به امام سجاد علیه السّلام گفت : آن سه حاجت را که وعده کرده ام بر آورده سازم بگو.
حضرت علیه السّلام فرمود: اول آنکه سر مبارک سید و پدر و مولاى من حضرت سیدالشهداء علیه السّلام را به من نشان دهى تا از دیدارش ‍ مستفیض شوم ؛ دوم آنکه هر چه اموال ما به غارت برده اند باز گردانى ؛ سوم اینکه اگر عزم کشتن مرا دارى شخص امینى را با این زنان روانه دار تا آنان را به حرم جدشان رسول صلى الله علیه و آله برساند.
یزید گفت : اما سر پدر را هرگز نخواهى دید و اما کشتن تو، پس از خون تو درگذشتم و زنان را بجز تو، کسى دیگر به مدینه نخواهد رسانید و اما آنچه را که از اموال شما برده اند، من چندین برابر قیمت آن را به عمو مى دهم امام سجاد علیه السّلام فرمود: مرا در مال تو طمع نیست و هیچ از مال تو نخواهم ؛ بلکه مطلب این است که در میان آن اموال وسیله ریسندگى و گردنبند و مقنعه و جامه جده ام فاطمه علیه السّلام وجود داشته که به یغما برده اند.
یزید حکم نمود آن اموال را باز گرداندند و دو هزار دینار از خود به آن حضرت تقدیم کرد که امام سجاد علیه السّلام آن را گرفت و در میان فقرا قسمت نمود سپس یزید امر نمود که اسیران اهل بیت حسین علیه السّلام را به سوى مدینه برگردانند. اما سر مطهر حضرت امام ؛ در روایت چنین وارد شده که آن سر انور به سوى کربلا رجوع داده شد و به جسد شریف ملحق گردید و عمل علماى امامیه موافق این قول است ، اگر چه روایات فراوان و مختلفى در این باره وجود دارد که از ذکر آنها خوددارى مى کنیم تا شرط اختصار در این کتاب رعایت شود.
 

 

بیست و چهارم محرم ۱۴۲۸

آیا مى دانید که

 - نامگذارى امام حسین علیه السلام توسط خدا بوده است

 - امام حسین علیه السلام بعد از تولد، شفاعت یکى از ملائکه مقربین به نام صلصائیل نمود

 - امام حسین علیه السلام بعد از تولد، شفاعت فطرس (یکى از ملائکه حمله عرش) نمود

- فطرس افتخار مى نمود که آزاد شده حسین علیه السلام است

- اولین عزادارى براى امام حسین علیه السلام توسط خدا انجام شد

.::به روایت لهوف::.

 

 


امورى که پس از شهادت حضرت سیدالشهداء (ع) واقع گردید
(قسمت چهارم و پایانی)

ورود اهل بیت علیه السّلام به کربلا
راوى گوید: چون زنان و اهل بیت و عیال امام حسین علیه السّلام از شام محنت فر جام آهنگ سرزمین خود نمودند و به سرزمین عراق رسیدند، به راهنماى کاروان که ملازم رکاب بود فرمودند: ما را از راه کربلا ببر. پس چون به جایگاه شهداء و دیار غریبان و قتلگاه شهیدان رسیدند، جابر بن عبدالله انصارى و جماعتى از بنى هاشم را دیدند که با جمعى از آل رسول صلى الله علیه و آله به زیارتت قبر امام حسین علیه السّلام آمده اند و در یک زمان آن بى کسان با جبر و خویشان ، در آن رشک جنان ، ملاقات نمودند و به اتفاق هم به گریه و زارى و ناله و سوگوراى پر داختند؛ چنانکه زخم دلها را تازه نمودند و آتش دلهاى کباب را به اشک دیده هاى بى خواب ، سیراب کردند و سینه هاى تنگ را به ناخن و چنگ خراشیدند.
در این هنگام زنان اهل آن وادى بر گرد ایشان فراهم آمدند و چند روزى را در ماتم خانه ، عزادارى نمودند.
از ابى حباب کلبى روایت شده که گچکاران به من نقل کردند که شبى به جانب صحرا مى رفتیم و از جلوى قتلگاه امام حسین علیه السّلام عبور مى نمودیم ، که جنیان شعرى را مى خواندند که معنى اش این است ((خاتم انبیاء در مصیبت شهید کربلا خود را به خاک مى مالید که آثار فزع و حیرانى برگونه نازنین حضرتش ظاهر است پدر و مادر حسین علیه السّلام بزرگان قریش اند و جد او نیز از بهترین اجداد است .))
راوى گوید: ال رسول صلى الله علیه و آله بعد از اداى وظایف ماتمدارى و سوگوارى ، از زمین کربلا با هزاران حسرت و ابتلاء به سوى مدینه خاتم انبیاء رو آوردند بشیربن حذلم گوید: چون به حوالى مدینه رسیدم ، امام سجاد علیه السّلام از مرکب فرود آمد و امر فرمود که بارها را از شتران به زیر انداختند و خیمه هاى حرم را بر پا نمودند و زنان آل عصمت و طهارت را از محمل ما فرود آوردند، آنگاه فرمود: اى بشیر! خدا پدرت را رحمت کند که مردى شاعر بود، آیا تو هم بر گفتن شعر توانا هستى ؟ بشیر عرضه داشت : من نیز طبع شعرى ام گویاست .
امام سجاد علیه السّلام فرمود: به سوى مدینه رو و به اهل مدینه خبر شهادت ابى عبدالله الحسین علیه السّلام رت بازگو نما.
بشیر گوید: من بر اسب خودم سوار شدم و به سوى مدینه شتافتم و چون به نزدیک مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله رسیدم فریاد گریه و ناله من بلند شد و این ابیات را انشاء نمودم : ((یااهل ....))؛ یعنى اى اهل یثرب شما را مجال اقامت در مدینه نمانده ؛ زیرا امام حسین علیه السّلام را کشتند و اینکه سیلاب اشک از دیدگان روان داردم چگونه توانید در مدینه اسوده باشید درحالى که جسم نازنین فرزند رسول صلى الله علیه و آله بر خاک کربلا افتاده و سر مطهرش بر بالاى نیزه رفته است و دشمنان ، شهر به شهر آن سر انور را مى گردانند)) بعد از آنکه خبر مصیبت جانگداز شهداى کربلا را به اهل مدینه بازگو کردم گفتم : اینک على بن الحسین علیه السّلام رحل
اقامت به ساحت شماا انداخته و به حوالى شهرتان منزل شاخته و منم فرستاده آن حضرت به سوى شما که محل اقامت آن حضرتت را به شما نشان دهم ، اینک به خدمتش بشتابید! بشیر گفت : وقتى مردم مدینه این خبر جانگداز را شنیدند، کسى از زنان پرده نشین و مخدره اهل یثرب نماند مگر آ،که همه باموى پریشان و صورت خراشان از درون پرده و حجاب بیرون مى خرامیدند و در آن حالى سیلى بر صورت خود مى زدند و فریاد افغان و واویلا و ناله و اثبورا به چرخ اطلس مى رسانیدند و هیچ گریه و ناله و سوگوارى را مانند آن روز را در عالم سراغ ندارم و همچنین ندیدم روزى را بر جماعت مسلمانان از آن تلخ ‌تر باشد و در آن حال شنیدم که بانویى اظهار افسوس و ناله مى نمود و این ابیات را مى سرود: ((نعى سیدى ناع نعاه فاوجعا))؛ یعنى خبر دهنده ، خبر مرگ سید و مولاى مرا به من داد و آن خبر مرا به درد و رنجورى افکند؛ اى دو چشم من ، از ریختن اشک چشم بخل منمایید و بخشش کنید به اشک روان همواره اشک را جارى سازید؛ بر آن کس گریه نمایید که مصیبتش به عرش عظیم اثر نمود و عرش را به تزلزل اورد و از صدمه این مصیبت که بر دین رسیده چنان است که پاره اى اعضاى دین قطع شده باشد؛ گریه نمابر فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و نوردیده على مرتضى علیه السّلام که از شهر و دیار ما به دور افتاده است .
سپس ان بانو خطاب بر آورد که اى خبر مرگ آورنده ! غم ما را بر امام حسین علیه السّلام تازه نمودى و زخم دل ما را خراشیدى ، آن جراحتى که بهبودیش نبود؛ تو کیستى ، خدا بر تو رحمت کناد؟ گفتم : من بشیر حذلم هستم که مولاى من زین العابدین فرستاد و اینک در فلان مکان ، خود و اهل حرم ابى عبدالله علیه السّلام و زنان ، فرود آمده اند.
بشیر گوید: اهل مدینه مرا تنها گذاردند و به سرعت تمام به خدمت امام سجاد علیه السّلام شتافتند؛ من نیز تازیانه به اسبم زدم تا به خدمت آن جناب مراجعت نمایم ، وقتى به آنجا رسیدم دیدم ازدحام مردم همه راهها و مکانها را پر نموده ؛ لذا مجبور گشتم از اسب پیاده شدم و پا بر گردنهاى مردم گذاردم تا اینکه به نزدیک در خیمه ها رسیدم و آن حضرت در سرا پرده جلال تشریف داشت ، در این هنگام امام سجاد علیه السّلام از خیمه بیرون آمد در حالى که دستمالى در دست داشت که اشک خود را با آن پاک مى کرد و خادم از عقب سر آن جناب کرسى در دست بیامد و آن کرسى را بر روى زمین نهاد و امام سجاد بر بالاى آن قرار گرفت و از شدت گریه ، اشک خود را نتوانست نگاه دارد و صداى مرد و زن به گریه و ناله بلند گردید و مردم از هر جانب آن جناب را تعزیت و تسلیت مى گفتند و قسمى بود که تمام آن سرزمین یک پارچه صیحه و فریاد گردید!
سخنرانى امام سجاد علیه السّلام در نزدیک مدینه
امام سجاد علیه السّلام با دست مبارکش اشاره فرمود تا مردم سکوت نمایند و چون آن خلق عظیم ساکت شدند.
امام علیه السّلام فرمود: ((الحمدالله ...)) سپس فرمود: حمد مى نمایم خداوند را بر امور بزرگ و دشوار و مصیبت هاى روزگار غدار و درد و سوزش داغهاى اندوه آور و واقعه عظیم و مصیبت جسیم که اندوهش ‍ بیکران و بار محنتش گران و دشواریش از بیخ بر آورنده صبر داغ دیدگان است .
اى گروه مردم ! به درستى آن خدایى که سپاسش بر من واجب است ، آزمایش نماید ما را به مصیبت هاى بزرگ و رخنه هاى عظیم که در اسلام واقع شد جناب ابى عبدالله الحسین علیه السّلام با عترت طاهره اش کشته شدند و زنان حریمش و دختران کریمش اسیر گردیدند و سر انورش را در بالاى نیزه در شهرها گردانید و چنین مصیبتى را را دیده روزگار هرگز ندیده است .
اى مردم ! چگونه پس از شهادت او، شاد توانید بود و کدام دل از داغ این درد صبورى تواند نمود؛ چه دیده اى مى تواند از ریختن اشک خوددارى کند.
و در صورتى که آسمانهاى هفتگانه که داراى بنایى محکم است ، در شهادت او تاب نیاورده گریستند و دریاها با امواج خود و آسمانها با ارکانشان و زمین با اعماق و اطراف خود و درختان با شاخه هایشان و ماهى ها در دریا و فرشتگان مقرب الهى و همه اهل آسمانها، در این مصیبت عزادار بودند و اشک ریختند!
اى مردم ! کدام قلب از صدمه کشته امام حسین علیه السّلام از هم نشکافت ؟
کدام دلى است که فریاد و ناله را فرو گذاشت ؟ کدام گوش خبر وحشت اثر این رخنه که بر اسلام وارد گردید، بشنید و گریه نکرد؟
اى مردم ! صبح طالع ما بدان تیرگى رسید که مطرود و بى اعتبار و دور از بلاد و انصار، شهره هر دیار گردیدیم ، گویا ما از اهالى ترکستان و کابل هستیم ، (که چنین بر خوردى با ما مى کنند) بودن آنکه جرمى کرده و یا کار ناپسندى به جا آورده یا آنکه رخنه در دین نموده باشیم .
همانا چنین رفتار اهانت آمیزى را در گذشتگان سراغ نداریم بلکه این بدعت و جسارت جدیدى است به خداى یگانه سوگند که چنانچه رسول خدا صلى الله علیه و آله به جاى وصیت در رعایت حق ما، فرمان جنگ با ما را مى داد، زیاده از آنچه به جا آوردند، نمى توانستند ظلمى نمایند؛ ((فانه لله ...)) آن مصیبتى که عظیم و درد ناک و اندوهش گرانبار است و خارج از اندازه و مقدار و تلخ و ناگوار بوده سپس در آنچه به ما رسید، از مصیبت ها نزد حضرت داور احتساب اجر مى دارم و ذخیره آخرت مى شمارم ؛ ((فانه ...)).
راوى گوید: سپس صوحان بن صعصعه بن صوحان که مبتلا به مرض و زمینگیر بود، زبان معذرت گشود و اظهار افسوس بر عدم قدرت بر یارى و نصرتش نمود که از پاها زمینگیر و از تقاعد ناگزیر بوده امام سجاد علیه السّلام به حسن جواب عذر او را پذیرفت و به حسن عقیدت خود درباره اش ملاطفت گفت و خدمت ناکرده اش را قبول کرده و بر والدش ‍ رحمت نمود.
ورود قافله به مدینه
مؤ لف کتاب لهوف ، على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس - علیهم الرحمة من الرب الروف - چنین گوید:
امام سجاد علیه السّلام با اهل و عیال از آن منزل کوچ فرمود تا به شهر مدینه رسید و در آن حال به منزلهاى بى صاحب مردان عشیره خویش نظر نمود، دید که همه آن خانه هاى خالیبه زبال حال ، نوحه و ناله بر ساکنان سابق خویش دارند و بر فقدان حمایتگران و مردان خود، سیلاب اشک از دیدگان مى بارند و بر مصیبت صاحبان خود همچون زنان داغدار گریان و سوگوارند و حال آنان را از مسافران سراغ مى گیرند. و آتش حزن و اندوه آن مظلوم را بر مصرع کشتگان خود به هیجان مى آوردند و آواز واثکلاه بلند مى نمودند.
زبان حال منزلهاى مدینه
گویا از در و دیوار تک تک آن خانه اى خالى چنین آواز بر مى خاست :
اى مردم ! این نکته بر من نگیرید و عذر مرا بپذیرید در آنکه نوحه و ناله مى کنم و در این سوگوارى مرا بر اداى حق مصیبت ها، یارى نمایید؛ زیرا این کشتگان که من از فراق ایشان ندبه و گریه مى کنم و بر بزرگى اخلاق ایشان سوگوارم ، و مصاحب شب و روزم بودند و چراغ شبانگاهان و مونس ‍ سحرگاهانم بودند و ریسمان خیمه شرف و افتخار و اسباب قوت و قدرت من به شمار مى آمدند و خورشید و ماه روز گارم بودند.
چه شبها که وحشت تنهایى من به اکرام آنان نابود شده و بنیان حرمتم به انعامشان مستحکم گشته و به نعمتهاى دلنواز مناجات سحرى سماع محفل مرا زنده مى داشتند و سینه مجروحم را به ودایع اسرار نهانى مرهم مى گذاشتند؛ چه روزگارها که به محفل انس آنان خانه دلم معمر و مشام طبعم به فضایل ایشان معطر بود و برگ شاخه امیدم به آبیارى دیدارشان خرم و شاداب و خزان نحوست به مساعدت لطفشان نایاب بود؛ بسا شاخه منفعت که در مزرعه آرزویم کشتند و ساحت عزتم را از آفت نوائب در نوشتند؛ چه بسا صبح عیشم که به برکت و جود آنان ، برروى کاخهاى مراد خرامان و در لباس کامرانى شادمان بوده است بسا آرزوها بر نیامده را که چون مردگان ، چشم امید از آن پوشیده و در شکافهاى ماءیوسى خوابیده ، در روزگار زنده نمودند و به مراد دل رسانیدند و چه بسیار بیم ها و خوف ها که چون استخوان پوسیده در آستان خانه وجودم پنهان بوده ، بیرون نمودند.(47) زیرا حاصل فقرات بعد این است : ((تیر مرگ یاران مرا نشانه خود ساخت و گردش روزگار بر داشتن چنین یارانى که بر من حسد مى برد؛ سپس صبح طالع ایشان بر این دمیده که در میان دشمنان ، غریب افتادند و در معرض ‍ تاخت و تاراج اعداقرار گرفتند. امروز مدار بزرگوارى که با اشاره سر انگشتان ایشان دایر بود بریده و شخص مناقب از نادیدن رویشان ، زبان شکایت گشوده ، احکام خدا از وحشت تاءخیر اجراى آنها، نوحه و گریه سرداده ؛ دریغ
از این شخص ورع که خونش در این جنگها بریخت و افسوس از لشکر کمال که رایتش در این گرفتاریهاى بزرگ سرنگون گردید اگر بشر که ارباب عقولند، مرا در این گریه و زارى مساعدت نکنند و یا که مردم جاهل در این مصیبت تو، یاریم نماید، یاوران من همان تپه هاى خاکهاى کهنه و آثار خانه هاى ویران شده (که صاحبانشان مرده ).
زیرا آنها هم مانند من ندبه دارند و چون من به غم و اندوه صاحبان خود، گرفتارند اگر بشنوید که چگونه نماز به زبان حال در عزاى ایشان نوحه دارد و بزرگى طبیعت و کرامت لقاى ایشان را مشتاق و بخشش کرم خواهان نشاط دیدارشان است و محرابهاى مساجد بر فقدانشان گریان است و حاجات محتاجین به عطاها و فواید ایشان چسان ناله و فریاد کنان است .
البته از شنیدن این بانگها و فریادها، گرفتار غم و اندوه مى شدید و آگاه بودید که در اداى حق این مصیبت فراگیرنده کوتاهى و تقصیر را مجالى نبوده ، بلکه اگر وحدت حال و شکستگى بال مرا دیده بودید و محفل بى انیس و آثار فقدان همنشینم را مشاهده مى نمودید، البته مطلع مى شدید بر داغهاى نهانى من که موجب درد دلهاى ثبور و هیجان اندوه صدور است .
سایر خانه ها بر من حسد برده و شماتت نموده و دست خطرهاى گردون بر من ظفر یافت و ستم افزود. بسا مشتاقم به خانه هایى که یاران در آن منزل گزیدند و وادى که در آن آرمیدند.
اى کاش از جنس بشر بودى تا خود را به دم شمشیر داده فداى ایشان نمودى تا خرمن عمر آنان به آتش مرگ نسوختى و از آنان که نیزه بر رویشان کشیدند، جوشش سینه خود را به انتقام فرومى نشانیدم و تیر دشمن را از ایشان بر مى گردانیم و افسوس که چون این شرف مواسات واجب از من فوت گردید.
اى کاش آرامگاه آن پیکرهاى پاک بودم و اجساد آنها را حفظ مى نمودم .
آه اگر من منزلگاه این اجساد شهدا بودم ، البته در محافظت آنها نهایت کوشش را مى نمودم و عهد قدیم را رعایت کرده بودم و حقوق دیرین را به جا آورده و از افتادن سنگهاى گور بربدنهاى پر از نور آنان ، جلوگیرى مى کردم و همچون بندگان فرمانبردار خدمت مى کردم و به قدر استطاعت خود بذل جهد مى نمودم و براى آن گونه هاى بر خاک افتاده و پاره هاى بدن که از هم پاشیده ، فرش اکرام و اجلال مى گسترانیدم و بهره خویش را از هم آغوشى آنها بر مى داشتم و ظلمت کاشانه ام را به اشراق انوارشان منور مى ساختم .
چه بسیار براى رسیدن به این آرزوها مشتاقم و چسان از نابودى اهل و ساکنان خویش در سوز و گدازم ، به قسمى که هیچ ناله اى به اندازه ناله من نیست و هیچ دوایى شافى دردم نیست .
اینک در شهادت آنان ، پلاس مصیبت در تن کردم و پس از ایشان در لباس ‍ اندوه به سر مى برم و از شکیبایى خود نا امیدم و چنین مى گویم : اى مایه تسلى روزگارم ، دیدار ما و تو در روز قیامت خواهد بود.
چه نیکو سروده است ((ابن قتیبه )) آن هنگام که به آن منزلهاى بى صاحب نظر انداخته و اشک حسرت از دیدگان جارى ساخته و این اشعار را گفته :
((مررت على ابیات آل محمد....))؛ یعنى بر خانه هاى بى صاحب آل رسول ، گذر نمودم دیدم که حال ایشان نه بر منوال آن روزى است که در آن بودند؛ خدا این خانه ما و صاحبانش را از رحمت دور نکند؛ به درستى که مصیبت شهداى کربلا از آل بنى هاشم ، گردن مسلمانان را از بار اندوه خوار و ذلیل نموده که هنوز اثر ذلت در آنها هوید است ؛ بنى هاشم همواره پناهگاه مردم بودند و اکنون داغ مصیبتى بر دلها آنها نشانده شده ، چه مصیبت بزرگى ؛ آیا نمى بینى که خورشید جهان تاب رخساره اش از درد مصیبت حسین علیه السّلام ، زرد گشته و خود در تب و تاب است و همچنین شهرها از وحشت این مصیبت ، لرزان و در اضطراب است ؟
اى شنوندگان خبر مصیبتت فرزند بتول ، در میدان اندوه چنان قدم استوار دارید که جانشینان رسول صلى الله علیه و آله که حامیان کتاب خدا بودند، استوار مى داشتند.
گریه امام سجاد علیه السّلام در فراق شهیدان
روایت شده در باره امام سجاد علیه السّلام با آن مقام حلم و برد بارى که داشت که در وصف نگنجد، بسیار گریه بر پدر بزرگوارش مى نمود و بر یاد آن مصیبتت ها صاحب شکوى و اندوه عظیم بود؛ چنانکه از امام صادق علیه السّلام روایت است که فرمود: امام زین العابدین علیه السّلام مدت چهل سال بر پدر بزرگوار خود گریه نمود و در این مدت چهل سال ، روزها و روزه و شبها به عبادت قیام دشات و چون هنگام افطار مى شد، غلام آن حضرت آب و طعام در پیش روى آن جناب حاضر مى نمود و از امام مى خواست تا از آنها میل فرماید، امام سجاد علیه السّلام فرمود: ((قتل ابن رسول الله ...))؛ یعنى فرزند رسول خدا را گرسنه شهید نمودند، فرزند پیغمبر را در حالى که عطشان بود شهید کردند.
پیوسته این سخن را مى گفت تاآن طعام از اشک چشم آن حضرتت تر مى گردید و آب آشامیدنى نیز با اشک دیدگانش ممزوج مى شد و به این حال بود تا اینکه ازدار دنیا وفات کرده و با پروردگار ش ملاقات نمود از غلام امام سجاد علیه السّلام روایت است که گفت : روزى امام علیه السّلام به صحرا تشریف بردند و من نیز به دنبال ایشان رفتم ، دیدم که آن جناب روى سنگ درشتى به سجده رفت و من هم ایستاده گوش دادم صداى گریه و ناله او را مى شنیدم و شمردم هزار مرتبه در آن سجده مى گفت : ((لا اله الا...))؛ سپس سر مبارک از سجده برداشت در حالتى که صورتت و ریش ‍ مبارکش از آب چشمانش تر
گردیده بود.
عرض کردم : اى سید و مولاى من ! آیا وقت آن نرسیده که اندوه شما تمام و گریه تان اندک شود؟
امام سجاد علیه السّلام فرمودند: واى بر تو! یعقوب بان اسحاق بن ابراهمى علیه السّلام ، نبى بن نبى بوده و دوازده پسر داشت ، خداوند یکى از پسرانش را از نظر او غائب گردانید، از اندوه هجران او، موى سرش سفید گشت و از انبوه غم کمرش خم شد و چشمانش از بسیارى گریه ، نابینا گردید و حال آنکه هنوز فرزندش زنده بود، ولى من به چشم خود دیدم که پدر و برادر و هفده نفر از اهلبیتم در برابر چشم خویش ، آن دشمنان کافر کیش ، کشته و بر خاک افکندند؛ پس چگونه اندوه من تمام و گریه ام اندک شود؟!
مؤ لف گوید: من به همین مناسبت به اشعارى تمثل مى جویم و آن ابیات را در این جا ذکر مى نمایم :
((من مخبر....))؛ یعنى کیست آنکه به شهیدان کربلا خبر رساند که از درود خود لباس حزن و اندوه را به ما پوشانیدند، لباس اندوهى را که هرگز کهنه و پوسیده نمى گردد بلکه او باقى است تا آنکه بدنهاى ما را پوساند؛ همان روز گارى که ما را به قرب و وصال ایشان تاکنون خندان مى داشت ، اکنون به سبب فراق آنان ما را گریانید دورى همیشگى ایشان ، روزگار مرا دگرگون و سیاه گردانید، پس از آنکه شبهاى تاریک ما را منور ساخته بود.
مؤ لف گوید: در این جا نوشته ما به پایان مى رسد و هر کس از مطالعه کنندگان با دقت و امعان نظر آن را ملاحظه نماید خواهد دانست که به انحصار و صغر حجم چگونه بر امثال خود امتیاز و رجحان دارد.
مترجم گوید: اگر چه در اول ترجمه به عرض اخوان رسانید که ترجمه این کتاب شریف در اندک زمانى ختم گردید و لکن چون در ایام ماه مبارک رمضان سال 1321 ه‍. ق بناى طبع گردید، تفسیر از اسلوب اول به نظر قاصر ارجح آمد فلهذا با کمال جهد و کوشش متصدى اعراب و تصحیح لغات و تعلیق بعضى حواشى مفیده و تلفیق متن با ترجمه گردیدم و اشهد بالله کمال زحمت و مشقت در این باب اتفاق افتاده بخصوص در تصحیح و ماخذلغات و از جمله ، مشقت فوق العاده آنکه در مقابله نمودن یک جز و از اول کتاب فى الجمله تسامح گردید، چون این احقر مطلع گردیدم زحمت را بر خود قرار دادم که تمام جزو اول را مرور نموده و کاملا تصحیح نمایم .
امید از اخلاق کریمه اهل کمال و ارباب فضل آن است که بر لغزشها و خطایاى واقفه ذیل عفو بپوشانند که هیچ انسانى از خطا محفوظ نیست .

پایان
 

-----------------------
پی نوشت ها:

26-مترجم گوید: علیا مکرمه به ذکر این صفات ، کفر باطنى اهل کوفه را اثبات نموده و بیان فرموده که اسلام ایشان فقط به زبان است و حقیقتى ندارد بلکه از صفات انسانیت هم متخلع اند؛ زیرا ((صلف )) ابر پررعد و کم باران را گویند و در حدیث است ((المومن لا عنف و لا صلف )) و در مثل است ((رب صلف تحت رعدة )) و ((غمز الاعداء)) اشاره به آیه شریفه است و اذا مروا بهم یتغامرون سوره مطففین (83)، آیه 30؛ یعنى حال اهل کوفه مانند حال کفار است که چون به اهل ایمان مى رسند به ایشان چشمک مى زنند.
27-عبارت اولى مى توان اشاره باشد به آنکه اگر احیانا عمل خبرى از ایشان صادر گردد، چون ریشه ایمان ایشلان مستحکم نیست آن عمل نتیجه و ثمرى نخواهد بخشید؛ زیرا سبززار بر روى منجلاب ثمر نمى بخشد.
عبارت دومى : اشاره باشد که آن عمل محض صورت است و چون روح ایمان ندارند و چشم دل کور است ، آن عمل خیر را در غیر محل خود واقع مى سازند.
28-مترجم گوید: حاصل مضامین این بیان آن است که حضرت سید الشهداء عدم امام مفترض الطاعه بوده ؛ زیرا این مقامات که علیا مکرمه ذکر فرموده منصب امامت است ؛ پس در این حال هم به ذکر صفات امامت ، هدایت خلق مى فرمود.
29-((دعموص )) موجودى است در اب شبیه کرمهاى کوچک و باریک که در ابهاى راکد و گندیده تولید مى شود و متصل بر روى اب ظاهر مى شود و فرود مى رود و آن را به فاسى ((کفچلیز)) گویند و در آبهاى مواج و متلاطم از آنها وجود ندارد و ارامى دریاکنایه است از خمول حال ایشان . (مترجم )
30- سوره حدید (57)، آیه 21.
31- سوره نور (24)، آیه 40.
32- این ضربب المثلى در بین عربها. (مترجم )
33- مترجم مى گوید: از این خبر معلوم مى شود که خواننده از غیب این شعر را خوانده و الا لفظ ((سمعوا)) مناسبت نخواهد داشت .
34- مترجم مى گوید: آیاتى که به حسب طاهر، نص است بر فضائل حضرتت ابى عبدالله علیه السّلام ، قابل انکار نیست و بسیار است از جمله آیات ، آیه ((ذوى القربى ))، آیه ((مباهله )) و تاویل هم در حق آن حضرتت ، جمیع قرآن است ؛ زیرا امام باطن و حقیقت قرآن است .
35- سوره شورى (42)، آیه 23.
36- سوره اسراء (17)، آیه 26.
37- سوره انفال (8)، آیه 41.
38- سوره احزاب (33)، آیه 33.
39- مترجم گوید: بعضى از ابیات مذکور از خود یزید است که با اشعار ابن زبعرى تلفیق نموده و این با تمثیل به قول او منافات ندارد و مقصود یزید پلید این بود که چنانچه قریش در احد از قببیله خزرج که انصار رسول الله صلى الله علیه و آله بودند انتقام کشیدند، او هم در عوض کشتن عثمان ، از فرزندان على علیه السّلام انتقام گرفته ؛ زیرا بهانه طغیان معاویه در اول امر این بود که شاه اولیاء را متهم نمود به شرکت آن حضرت در کشتن عثمان - علیه النیران - و یزید را نیز همین عقیده باطل بوده و از تمثیل آن لعین به ابیات ابن زبعرى ، این مطلب هوید است که بیت اول صریح در شماتت به واقعه بدر است و مع ذللک ان را تمثل و استشهاد گفته اند که مستلزم اشاره است نه تصریح و این مراد راستت نیاید الا که کنایه به امر دیگر باشد و آن نشاید بود مگر واقعه قتل عثمان ؛ پس یزید اول کینه خویش ‍ را به قتل عثمان اظهار مى دارد که به اعتقاد فاسدش این عذرى است واضح و هویدا در به شهادت رساندن سیدالشهداء علیه السّلام و پس از آن جرات زیاده مى نماید و کینه قدیمى خود را از قتل کفار و صنادید قریش ، نسبت به رسول اکرم صلى الله علیه و آله ، اظهار مى دارد و کفر باطنى خود را ظاهر ساخته و آن اشعار کفرآمیز را بر زبان مى راند.
40- الروم (30)، آیه 10.
41- سوره آل عمران (3)، آیه 178.
42- سوره آل عمران (3)، آیه 169.
43- سوره آل عمران (3)، آیه 173.
 

 
 

    

..محرم امد و دیده پر اب است .... نگاه من به دستان رباب است..

http://www.kanezahlebit.blogfa.com

دوستان برای طرح صلوات مجرب به ادرس بالایی مراجعه کنید و شرکت کنید

یَا کَرْبَلا أفیکِ یُقْتَلُ جَهْرَةً          سِبْطُ المطَهَّرِ أنَّ ذَا لَعَجِیبُ

السلام على الحسین، وعلى علی بن الحسین، وعلى أولاد الحسین، وعلى أصحاب الحسین..

    نتقدم من سیدنا ومولانا صاحب العصر والزمان أرواحنا لتراب مقدمه الفداء بأحر العزاء بذکرى شهادة الإمام الحسین علیه الصلاة السلام .. وعظم الله أجورنا وأجورکم مع دخول شهر محرم الحرام .. شهر الدمعة الساکبة .. یعلن موقع بنت الزهرا بان کل یوم یکون فیها متون او اشعار و کل ما یجری عن موضوع کربلا و عاشورا حسینی ....

یااباعبدالله الحسین روحی فداک یا مولای

 اول محرم۱۴۲۸

کریم      السجایا    جمیل    الشیم   .. نبى       البرایا      شفیع     الامم 

 

امام     رسل،     پیشواى    سبیل   .. امین      خدا،     مهبط     جبرئیل 

 

یتیمى   که   ناکرده  قرآن  درست   .. کتب   خانه  ى  چند  ملت  بشست 

 

چو  عزمش  برآهخت شمشیر بیم   .. به   معجز  میان  قمر  زد  دو  نیم 

 

چو   صیتش   در  افواه  دنیا  فتاد   .. تزلزل    در   ایوان   کسرى   فتاد 

 

به   لاقامت   لات   بشکست  خرد   .. به    اعزاز   دین  آب  عزى  ببرد 

 

 

ای خدای ابا عبد الله!
یا لیتنا کنا معک ما را آکنده از صداقت و اخلاص کن.

ای خدای عباس!
تنها تویی که می‌توانی عشق را با جنگاوری و ادب را با دلاوری در وجود کسی متجلی کنی. ما را بدست ساقی ابوفاضل، از این فضائل، سیراب کن.

ای خدای زینب!
تو را به عظمت زینب سوگند که جلوه‌ای از جلال زینب را به مردان و زنانمان بنمایان تا جلوه‌های فریبای دنیا در نگاهشان رنگ ببازد.

ای خدای علی اکبر!
ما را در سنت ذبح عزیزان، پیش پای محبوب، شیعه‌ی حسین قرار ده.

ای خدای سکینه!
به هنگامه ظهور مصیبت، آرامش و سکینه‌ای عنایتمان کن که درد و داغ و بلا را چون مهر و لطف صفا بر جان خویش بپذیریم و زبان جز به مدح و شکر تو نگشاییم.

ای خدای قاسم!
حلاوت شهادت را – شیرین‌تر از عسل- به مذاقمان آشنا کن.

ای خدای علی اصغر!
تویی که به کوچکترین سرباز حسین، برترین کمال را بخشیده‌ای، عشق و وفا را از شیعیان حسین، دریغ نمی‌کنی، نکن.

ای خدای حبیب!
دلمان را تا واپسین دم کهولت و پیری، همچنان جوان عشق حسین بدار.

ای خدای ذوالجناح!
وقتی که اسبی در آستان حسین، به معرفتی چنان دست می‌یابد، روا نیست که سالکان کوی او محروم از معرفت بمانند. ما را تا کمترین پایه معرفت حسین، تعالی ببخش.

ای خدای کربلا!
ما را روزبه‌روز به این حقیقت کربلایی که مقربان درگاهت را جام بلا بیشتر می‌دهی آشناتر کن.

ای خدای عاشورا!
داغ فرزندان حسین را و مصیبت شیعه را به ظهور حضرت منتقم تسلی ببخش.

سید مهدی شجاعی

  

 


 

دوم محرم 1428 

سیب سرخ بهشتی

با کاروان

حضرتش چون عزم عراق کرد به ایراد خطبه ایستاد و فرمود:
الحمدللّه و ما شاءاللّه، و لاحول و لاقوه الا باللّه، ] و صلّی اللّه علی رسوله[، خطّ الموت علی وُلد آدم مَخطّ القلاده علی جید الفتاه، و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف...
«همه ستایش‌ها از آن خداست، آنچه او خواهد (پدید آید) و جز به او هیچ توانی نیست.
مرگ همچون گردنبند دختران، آویزۀ گلوی بنی‌آدم است و من چونان اشتیاق یعقوب به یوسف، دیدار گذشتگان خود را چه مشتاقم! و شهادتگاهی برایم گزیده‌اند که (ناچار) آن را دیدار کنم. گویا گرگهای حریص دشتهای نواویس و کربلا را می‌بینم که بند بند جسمم را از هم گسسته شکمبه‌های تهی و مشکهای خالی خود را از آن انباشته کنند. از آنچه با قلم تقدیر الهی رقم خورده، گریزی نیست . خشنودی خدا خشنودی ما خاندان پیامبر است بر بلای او شکیباییم که او پاداش کامل صابران را به ما عطا کند. ذریۀ خدا (صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلّم) از او جدا نخواهد شد. آنان در حریم قدس کبریایی نزد او گرد آیند، چشم او به دیدارشان روشن شود و وعدۀ خود را در حقشان وفا کند.
هرکس خون خویش را در راه ما می‌بخشد و خود را آمادۀ دیدار خدا کرده است، با ما رهسپار شود که من ـ ان‌شاءاللّه تعالی ـ فردا رهسپارم.»
... من کان باذلاً فینا مهجته، و موطناً علی لقاءاللّه نفسه فلیر حل معنا فانّی راحلّ مصبحآً ان‌شاءاللّه تعالی.

فرهنگ جامع امام حسین ـ ص 369 ـ ش 274

 

حکیم حکمت

ناراحت و نگران نشوید ، ترس و هراس را از خود دور کنید . شما پیرو پیشوایانی هستید که در برابر مصائب و فجایعی صبر و استقامت کردند که آنچه ما امروز می بینیم نسبت به آن چیز نیست . پیشوایان ما حوادثی چون روز عاشورا و شب یازدهم محرم را پشت سرگذاشته اند. و در راه دین خدا چنان مصائبی را تحمل کردند .

صحیفه نور جلد ۵ صفحه 204

 

در سایه سار حسینی

سر عاشورا
- ... باز در میان این بزرگان هم شاخصهایى است که بلاشک حضرت ابى ‏عبداللَّه علیه الصّلاة و السّلام، یکى از بزرگترین این شاخصهاست. حقّاً باید گفت که نه فقط ما انسانهاى خاکى حقیر و ناقابل، بلکه همه عوالم وجود، ارواح اولیاء و بزرگان و فرشتگان مقرّب، محتاج پرتوى از انوار اویند و در تمام عوالم تو در توى وجود، که براى ما روشن و آشنا هم نیست، نور مبارک حسین ‏بن ‏على علیه السّلام مثل خورشید مى ‏درخشد. اگر انسان خود را در پرتو این خورشید قرار دهد، این کار بسیار برجسته‏اى است....
در زندگى حسین ‏بن ‏على علیه‏السّلام، یک نقطه برجسته، مثل قلّه‏اى که همه دامنه ‏ها را تحت ‏الشّعاع خود قرارمى ‏دهد، وجود دارد و آن عاشوراست. در زندگى امام حسین علیه‏السّلام، آن‏قدر حوادث و مطالب و تاریخ و گفته ‏ها و احادیث وجود دارد، که اگر حادثه کربلا هم نمى ‏بود، زندگى آن بزرگوار مثل زندگى هریک از ائمّه دیگر، منبع حِکَم و آثار و روایات و احادیث بود. اما قضیه عاشورا آن‏قدر مهم است که شما از زندگى آن بزرگوار، کمتر فراز و نشانه دیگرى را به‏ خاطر مى ‏آورید. قضیه عاشورا هم آن‏قدر مهم است که به زبان این زیارتى که امروز - روز سوم - وارد است، یااین دعایى که امروز وارد است، درباره حسین ‏بن ‏على علیه‏السّلام، چنین آمده است که «بکته السماء و من فیها والارض و من علیها ولمّایطألا بتیْها». هنوز پا به این جهان نگذارده، آسمان و زمین بر حسین علیه‏السّلام، گریستند. قضیه این‏قدر حائز اهمیت است. یعنى ماجراى عاشورا و شهادت بزرگى که در تاریخ بى ‏نظیر است، در آن روز اتّفاق افتاد. این، جریانى بود که چشمها به آن بود. به راستى این چه قضیه‏اى بود که از پیش تقدیر شده بود؟ «الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته. » قبل از این‏که حسین ‏بن ‏على علیه‏السلام چهره بنماید، با شهادت نامیده و خوانده مى‏شد. به‏نظر مى ‏رسد که در این‏جا رازى وجود دارد، که براى ما آموزنده است.

 

اینک عاشورا

امام فرمود: (انزلوا، هاهنا والله محطّ رکابنا و سفک دمائنا، هاهنا وَاللهِ مخطّ قبورنا، وهاهنا والله سبی حریمنا، بهذا حدّثنی جدّی)؛ «فرود آیید، به خدا که این جا جای فرود آمدن و ریختن خونهای ماست، و اینجا جایگاه قبور ماست، به خدا که این جا جای به اسارت رفتن حَرَم ماست و این خبر را جدّم به من داده است».
همگان فرود آمدند، و حرّ با لشکرش نیز در کناری فرود آمدند، و حسین علیه‌السّلام نشست و شمشیرش اصلاح می‌کرد و می‌فرمود:
یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیل کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ اللأصیلِ
تفو بر تو ای روزگار که چه بد دوستی هستی و چقدر در هر شبانگاه و بامداد برای تو بود...
راوی می‌گوید: زینب دختِ فاطمه علیها‌السلام این سخنان را بشنید و گفت: برادرم این سخن تو سخن کسی است که به مرگ خود یقین دارد.
فرمود: آری خواهرم.
زینب: وای بر من، حسین مرا خبر از مرگ خود می‌دهد.
گوید: زنان گریستند و لطمه بر چهره‌ها زده گریبان چاک زدند.
ام‌کلثوم ندا برداشت: وامحمّداه واعلیاه وا امّاه وافاطمتا وا اخاه واحسنا و احسینا....
...وای از ضایعۀ بعد از تو ای اباعبدالله...
حسین علیه‌السلام خواهر را تسلّی داد و فرمود: (یا اختاه تعزَّی بعزاء الله، فانّ سکّان السَّموات یفنون و اهل الارض کلهم یموتون و جمیع البریه یهلکون، یا اختاه یا امّ‌الکلثوم! و انتِ یا زینب و انتِ یا رقیه و أنتِ یا فاطمه و أنتِ یا رباب! انظرنَ اِذا أنا قُتِلتُ فلاتشققن علیّ جیباً و لاتخمشن علیّ و جهاً و لاتقلن علیّ هجراً). «خواهرم! خود را به آرامش خدا تسلّی ده، چه ساکنان آسمانها می‌میرند و زمینیان به جای نمانند، و ما سوی اللّه به مرگ گرفتار آیند.

لهوف - سید ابن طاووس

 

سوم محرم۱۴۲۸

طفله رقیه 666 0:05:40

ذکر مصیبت دختر سه ساله

وقتی که صبح شد، پس از خواندن نماز صبح و ... (همیشه همراه عمّه سادات بوده) ناگهان مشاهده کرد کنار چادرهایشان، نیزه‌ها برپا است.
نورانیت سر ابی‌عبدالله (ع) از دور، دلِ دختر را برده است. زانوکشان به سمت نیزه‌ای که سر بابا بر آن بود آمد.
اوّل یک نگاهی به صورت پدر نمود. دید یک طرف صورت سیاه شده و خاکی ...
راوی می‌گوید:
دیدم، نیزه خودش به قدرت الهی خم شد. (دست بچّه که به بالای نیزه نمی‌رسد لذا نیزه خم شد و در بغل دختر قرار گرفت ...)
سر را در آغوش گرفت و ... (زمزمه می‌کرد) بابا! قربان سرشکسته‌ات شوم ...
فراز آخر ذکر مصیبت و زبان حال
به هر صورتی که بود دختر روی پاهایش ایستاد.
قرآن می‌گوید:
یوسف (ع) از بالای چاه توسط برادرانش انداخته شد.
حال پس از سال‌ها که حضرت یعقوب (ع) فرزندش را دید و ملاقات نمود و ... از او سؤال می‌کند که آن وقتی که توی چاه افتادی چه شده و کجای بدنت درد گرفت و ... چه بلایی به سرت آمد.
یوسف گفت: خدا محبّت دارد و ...
حال شما به خیالتان فکر نمی‌کنید که وقتی سرِ پدر در بغل دختر قرار گرفت با بچّه درد و دل نکرده است و از او سؤال نکرد که:
(دختر بچّه‌ یا پسر بچه وقتی آرام هم می‌افتد زودی بدنش کبود می‌شود چه برسد که از فاصله‌ای روی زمین بیفتد)

 

 

 چهارم محرم ۱۴۲۸

سیب سرخ بهشتی
عقبه گوید: امام علیه السلام در ذوحسم ایستاده حمد و ثنای خداوند به جای آورد و فرمود: « کار ما به اینجا کشیده شده است که می‌بینید. چهره دنیا دگرگون و ناسازگار شده، نیکی‌اش پشت کرده، با شتاب در گذر است و از آن جز اندکی همچون ته مانده ظروف بیش نمانده است که آن نیز زندگی پستی است همچون چراگاهی سخت و پر خطر. آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌کنند و از باطل باز نمی‌دارند؟! در چنین شرایطی مؤمنان را بایسته است که خواهان دیدار خدا ( و شیفته شهادت) باشند که من چنین مرگی را جز (سعادت و) شهادت و زندگی در کنار ظالمان را جز ننگ و خواری نمی‌بینم».
پس زهیر بن قین بجلی برخاست و به اصحاب خود گفت: آیا شما سخن می‌گویی یا من سخن بگویم؟ گفتند: نه بلکه شما سخن بگویید، زهیر حمد و ثنای الهی به جای آورد و عرض کرد: هدایت خدا از تو دریغ مباد ای فرزند رسول خدا. سخن تو را شنیدیم. به خدا سوگند اگر دنیا برای ما ابدی گردد، مگر که در راه یاری شما از آن جدا شویم، قیام در رکاب تو را بر ماندن در آن ترجیح می‌دهیم. امام برای او دعا فرمود و به نیکی یاد کرد.
و ابن شعبه حرّانی این اضافه را آورده است: « حقّا که مردم بندگان دنیایند و دین ناچیزی بی‌جان بر زبانشان است که بر گردش تا آنجا حلقه می‌زنند که دنیا در فراخ باشد و هرگاه با بلا آزموده شوند دینداران اندک گردند».

فرهنگ جامع امام حسین (ع)«ص 398 »

 

حکیم حکمت

و شما آقایانی که بسیاری تان در منابر و بسیاری تان در پائین منابر مردم را ارشاد می کنید ، باید در این دو ماه مبارک ارشادات را قوی بکنید و مسائل اسلامی را برای آنها بگوئید ، مسائل سیاسی را برای آنها بگوئید ، در عین حالی که مسأله ی کربلا که خودش در راس مسائل سیاسی هست ، باید زنده بماند به همان فرمی که بود ، منتها الفاظ نغییر بکند . مصیبت ها همان است ، مصیبت ها تغییری ندارد ، باید آن بعد سیاسی کربلا را برای مردم بیان کرد .

صحیفه نور ، ج18 ، ص140

 

در سایه سار حسینی

هدف عاشورا
...اگر بخواهیم هدف امام حسین علیه‏السّلام را بیان کنیم، باید این‏طور بگوییم که هدف آن بزرگوار عبارت بود از انجام دادن یک واجب عظیم از واجبات دین که آن واجب عظیم را هیچ‏کس قبل از امام حسین - حتّى خود پیغمبر - انجام نداده بود. نه پیغمبر این واجب را انجام داده بود، نه امیرالمؤمنین، نه امام حسن مجتبى.
واجبى بود که در بناى کلّى نظام فکرى و ارزشى و عملى اسلام، جاى مهمّى دارد. با وجود این‏که این واجب، خیلى مهم و بسیار اساسى است، تا زمان امام حسین، به این واجب عمل نشده بود - عرض مى‏کنم که چرا عمل نشده بود - امام حسین باید این واجب را عمل مى‏کرد تا درسى براى همه تاریخ باشد. مثل این‏که پیغمبر حکومت تشکیل داد؛ تشکیل حکومت درسى براى همه تاریخ اسلام شد و فقط حکمش را نیاورد. یا پیغمبر، جهاد فى‏سبیل‏اللَّه کرد و این درسى براى همه تاریخ مسلمین و تاریخ بشر - تا ابد - شد. این واجب هم باید به وسیله امام حسین علیه‏السّلام انجام مى‏گرفت تا درسى عملى براى مسلمانان و براى طول تاریخ باشد....
... حالا چرا امام حسین این کار را بکند؟ چون زمینه انجام این واجب، در زمان امام حسین پیش آمد. اگر این زمینه در زمان امام حسین پیش نمى‏آمد؛ مثلاً در زمان امام على‏النقّى علیه‏السّلام پیش مى‏آمد، همین کار را امام على‏النّقى مى‏کرد و حادثه عظیم و ذبح عظیم تاریخ اسلام، امام على النقى علیه‏الصّلاةوالسّلام مى‏شد. اگر در زمان امام حسن مجتبى یا در زمان امام صادق علیهما السّلام هم پیش مى‏آمد، آن بزرگواران عمل مى‏کردند. در زمان قبل از امام حسین، پیش نیامد؛ بعد از امام حسین هم در تمام طول حضور ائمه تا دوران غیبت، پیش نیامد!...

 

اینک عاشورا

شهادت حضرت قاسم(ع)
راوى مى‏گوید: جوانى به سوى میدان آمد که صورتش مانند قرص ماه بود و به جنگ مشغول شد. ابن‏فضیل‏أزدى، شمشیرى بر سرش زد و سر او را شکافت و به صورت روى زمین افتاد و فریاد زد: «یا عَمّاه!»
حسین(ع) مانند باز شکارى وارد میدان شد و چون شیر غضبناک، بر سر آن سپاه حمله کرد و شمشیر خود را بر ابن‏فضیل فرود آورد و او دست خود را سپر قرارداد و دستش از مرفق جدا شد و فریادى کشید که لشکریان شنیدند و اهل کوفه حمله کردند تا او را نجات دهند ولى او زیر سم اسبان پامال و هلاک شد.
همین که غبار فرو نشست، دیدم حسین(ع) فرمود: «از رحمت خدا و عنایت الهى دور باد! مردمى که تو را کشتند. روز قیامت کسى که با کشندگان تو مخاصمه کند، جدّ و پدر تو خواهند بود.» پس از آن فرمود:
«به خدا قسم سخت است بر عموى تو که او را بخوانى و او جواب نگوید یا جواب بگوید ولى براى تو سودى نداشته باشد. به خدا قسم امروز روزى است که عموى تو دشمنش زیاد، و یاورش کم است.»
سپس آن جوان را به سینه خود چسباند و در میان کشتگان اهل‏بیت خود برد و بر زمین نهاد.
چون حسین(ع) دید جوانان و دوستانش کشته شدند و روى زمین افتاده‏اند، آماده شهادت و جانبازى در راه خدا شد و با صداى بلند فریاد زد: «آیا کسى هست که دشمنان را از حرم رسول خدا دور سازد؟ آیا خداپرستى هست که در حق ما از خداوند بترسد؟ آیا کسى هست که براى خدا ما را یارى کند؟» این سخنان به گوش بانوان رسید و صدا به گریه و زارى بلند نمودند.

لهوف - سید ابن طاووس

 

 

پنجم محرم ۱۴۲۸

.....قصه مجنون کربلا .. شنیده ای که حسین ....
قنداق علی به هوا گرفت .... اسمان و زمین نوری شد و به استان گرفت .
زینب کبری ... اشفته موی و دامنی به یاس ...
گرفت و یاد مادر به لب گرفت ...
سوخت تشنه لبی کنار فرات ..... اسودگی ز دامان اخی گرفت ...

موی سپید خط سرخی کشید .... ان لحظه که گودال بوی مهر گرفت .
شهید عشق لقب چه بود ؟....... که بر برگ تاریخ ..کربلا گرفت ..
تو زینب را به مجلس ظلم .... ندیدی که چگونه عقل ز پیشانی ستم گرفت ...


خدا کند که تر شود لب عمو .... ز جرعه ای . که برایش ساقی کوثر گرفت
همین طوری میاد باید پس و پیشش کنی . از همینجا کپی کن ...

فدای موی پریشانت ای حسین .... که نوا از هر چه نی جان بود گرفت .
فدای موی پریشانت ای حسین .... که نوا از هر چه نی جان بود گرفت .

خدا کند که جان دهم به روز عاشورا ...... که تن پر گنه من رنگ جنت گرفت ...

. یا حسین .
بخدا خراب توئیم و فدای تو ....یا حسین ...... حسین عشق منی . .........
یا حسین

دلم با تو هوائی ... شده حسین کجائی ... بیا خواهرت زینب ... شده کرب و بلائی ...
به ناز چش اصغر ... فدای قد اکبر ..... که حری شده ازاد ... در این وادی محنت ....
بیا جان برادر ....که عباس شده ..... دلبر ....
که عباس شده دلبر ....

فدای لب تشنه ات یا حسین ....... که عقل و دل و جان ز تن زینب گرفت .

۳ حدیث  
حدیث۱: امام حسین (ع) : به درستی که من بیهوده ، گردنکش ، ستمگر و ظالم حرکت نکردم ، بلکه برای اصلاح در امت جدم محمد (ص ) حرکت کردم و می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به روش جدم محمد (ص ) و پدرم علی بن ابی طالب (ع )رفتار کنم .
 و أنی لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و إنما خرجت لطلب الإصلاح فی أمة جدی صلی الله علیه و آله ، أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدی و أبی علی بن أبی طالب علیه السلام .
 بحار الانوار، ج 44، ص 329

 
حدیث۲:امام حسین (ع) : اگر دنیا باارزش شمرده شود، منزل آخرت و دار ثواب الهی باارزشتر و والاتر است . و اگر بدن و جسم انسانها برای مرگ آفریده شده ، به خدا سوگند کشته شدن انسان با شمشیر (شهادت ) بهتر است . و اگر رزق و روزی موجودات تقسیم شده و مقدر گردیده ، زیباتر و نیکوتر آن است که انسان در طلب رزق و روزی کمتر حرص داشته باشد. اگر جمع کردن اموال برای ترک کردن آن است ، چرا انسان آزاده نسبت به این چیزی که ترک کردنی است بخل بورزد.
 فإن تکن الدنیا تعد نفیسة فدار ثواب الله أعلی و أنبل و إن تکن الأبدان للموت أنشئت فقتل امرئ بالسیف فی الله أفضل و إن تکن الأرزاق قسما مقدرا فقلة حرص المرء فی الرزق أجمل و إن تکن الأموال للترک جمعها فما بال متروک به الحر یبخل
 بحارالانوار، ج 44، ص 374

 حدیث۳:امام حسین (ع) : وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان ، اگر دینی ندارید و از معاد و روز قیامت نمی ترسید، پس لااقل در دنیا آزاده و جوانمرد باشید.
 ویحکم یا شیعة آل أبی سفیان إن لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحرارا فی دنیاکم .
 بحار الانوار، ج 45، ص 51

 

ششم محرم ۱۴۲۸

حضرت‌ قاسم‌ ابن‌ الحسن‌‌‌ (ع)

چون‌ گل‌ احمر لیلا ز بلا پرپر شد ..سیزده‌ سالة‌ یوسف‌ به‌ عمو یاور شد

نامة‌ سبز حسن‌ سوخت‌ دل‌ سرخ‌ حسین..‌ چشمش‌ از دیدن‌ سر خط‌برادر تر شد

یوسف‌ یوسف‌ زهرا چو نقابش‌ برداشت..‌ چشم‌ شمشیر زنان‌ خیره‌ بر آن‌ دلبر شد

در حرم‌ مورد تشویق‌ و به‌ میدان‌ مصاف‌.. باعث‌ خیرگی‌ چشم‌ همه‌ لشگر شد

لشگر کوفه‌ ز رزمش‌ متحیر که‌ چنین‌.. شور رزمندگی‌ اش‌ زنده‌ کن‌ حیدر شد

گفت‌ داغش‌ به‌ دل‌ پیر و جوان‌ بگذارم..‌ آنکه‌ در جنگ‌ شجاعان‌ یل‌ نام‌ آور شد

کشت‌ هفتاد سوار از پی‌ یک‌ حملة‌ سخت..‌ پهلوانان‌ عرب‌ را ز همه‌ برتر شد

محو شد طایفة‌ ازرِ شامی‌، ز یهود ..گوئیا بار دگر فتح‌ از او خیبر شد

یا علی‌ ذکر لبش‌ بود که‌ فرقش‌ بشکافت‌ ..سجدة‌ سرخ‌ ادا کرد و بپا محشر شد

سینه‌اش‌ خرد چو شد کرد صدا وا اماه‌.. زیر سم‌های‌ ستور سینه‌ زن‌ مادر شد

دست‌ و پا می‌زد و با درد عمو را می‌خواند.. بر زمین‌ پا زدنش‌ چون‌ پسر هاجر شد

می‌درخشید رخش‌ چونکه‌ به‌ میدان‌ می‌رفت‌.. پر ز خون‌ بود سرش‌ چون‌ بدنش‌ پرپر شد

فضایل   امام حسین (علیه السلام)

۱ - بوسه پیامبر بر امام حسین (ع)
پیامبر صلى الله علیه و آله امام حسین علیه السلام را به هنگام بازى با کودکان در میدانگاه مدینه نگریست در برابر دیدگاه انبوه مردم به سوى او رفت و دستان مقدسش را گشود و کودک محبوبش شروع به دویدن در میدانگاه کرد و پیامبر نیز در پى او، پس او را گرفت یک دست در زیر چاه و دست دیگرش را به پشت سرش نهاد و دهان بر دهان او نهاد و بوسه بارانش ‍ ساخت و فرمود:
انا من حسین منى احب الله من احب حسینا، حسین سبط من الاسباط.
مردم ! بدانید من از حسین هستم و حسین از من ، خدا، هر آن کس که حسین علیه السلام را دوست بدارد دوست مى دارد....

۲ - نه حسین بر پشتم بود!
امام حسین علیه السلام در کودکى اش بر پشت آن حضرت که در حال سجده و نیایش با خدا و نماز جماعت بود، مى نشست و او آنقدر سجده را طول مى داد تا کودک محبوب خود فرود آید، کسانى که با آن حضرت نماز را به جماعت مى خواندند، مى پرسیدند: آیا در حال سجده ، وحى الهى فرود آمده است ؟ مى فرمود: نه ! بلکه فرزند گرامیم حسین ، بر پشتم نشسته بود. 

۳ - محبت پیامبر به دوستداران حسین (ع)
پیامبر روزى کودکى را در راه دید و او را در برگرفت و مورد مهر و محبت بسیار قرار داد، هنگامى که دلیل آن را پرسیدند، فرمود: من او را دوست مى دارم چرا که او فرزندم حسین را دوست مى دارد. خود دیدم که خاک پاى حسن را برداشت و بر چهره نهاد و جبرئیل به من خبر داد که او در حماسه عاشورا، از یاران حسین خواهد بود.

 

 

هفتم محرم ۱۴۲۸

زبانحال‌ حضرت‌ ام‌البنین‌ سلام الله علیها

‌ای‌ به‌ قربان‌ تو گردد مادرت..‌ مادر غمدیده‌ و غم‌ پرورت‌

کاش‌ صد فرزند دیگر داشتم‌ ..تا کنم‌ قربان‌ تنها سرورت‌

مادرت‌ زهراست‌ راهی‌ کردمت..‌ تا بگیری‌ انتقام‌ مادرت‌

کاش‌ می‌ماندی‌ نمی‌گفتت‌ حسین..‌ رفتی‌ و پاشید از هم‌لشگرت‌

مثل‌ تو من‌ هم‌ شدم‌ شرمنده‌ از ..روی‌ طفلان‌ و رباب‌ و خواهرت‌

ای‌ فدای‌ یک‌ سر موی‌ حسین‌..چون‌ تو صد عباس‌ و صد چون‌ مادرت‌

از دلش‌ آمد چطور آخر عدو ..تیر بنشاند به‌ چشمان‌ ترت‌

چون‌ به‌ مشکت‌ تیر خورد و آب‌ ریخت..‌ شد غرورت‌ خورد مثل‌ پیکرت‌

قصد دشمن‌ گر فقط‌ جان‌ تو بود.. داد تغییرش‌ چرا شکل‌ سرت‌

 علمدار کربلا را بیشتر بشناسیم

ابوالفضائل
جلوه هایى از دریاى فضیلت قمر بنى هاشم علیه السلام 

پدر جان ، یکتاپرستان ، هرگز شرک نمى ورزند!
محدث نورى در مستدرک الوسائل ، به نقل از کشکول شهید آورده است که : روزى امیر المؤ منین على علیه السلام حضرت عباس علیه السلام و زینب کبرى سلام الله علیه را در دو طرف خود نشانده بود، و حضرت عباس علیه السلام تازه زبان گشوده بود. على علیه السلام به فرزندش حضرت عباس علیه السلام فرمود: بگو یک (واحد) او گفت : یک (واحد)، بعد فرمود: بگو دو (ائنین ) حضرت عباس علیه السلام خوددارى کرد و گفت : شرم مى کنم به زبانى که خدا را به یگانگى خوانده ام ، دو بگویم (یعنى یکتاپرستان هرگز به شرک نمى گرایند، و دوئیت ، خلاف توحید است ). امیر المؤ منین علیه السلام پیشانى فرزندش را بوسید. حضرت زینب کبرى سلام الله علیه ، ناظر این جریان بود، عرض کرد: پدر جان شما ما را دوست مى دارى ؟ حضرت فرمود: آرى ، فرزندان ما پاره جگرهاى ما مى باشند. زینب کبرى علیه السلام عرض مرد: یا اءبتاه ، حب خدا و حب اولاد چگونه در یک دل جمع مى شود؟ محبت شما نسبت به ما همانا شفقت مى باشد و محبت خالص ‍ براى خداست . با شنیدن این سخنان حکیمانه ، محبت امیر المؤ منین على علیه السلام نسبت به ایشان افزایش یافت .
قمر بنى هاشم علیه السلام در صلابت ایمان و فضل علم و ایقان و شرایف آداب و اخلاق ، بعد از دو برادر خود - حسن و حسین علیه السلام - اول شخص بود، و پس از معصومین علیه السلام ، در جمیع صفات کمالیه کسى با او همتراز نبود. عبارات زیارتهاى مرویه در حق وى و نیز اخبار صادره از امام زین العابدین و امام صادق علیه السلام در باب آن بزرگوار شاهد شخصیت یگانه وى پس از معصومین است . چنانچه فى المثل امام سجاد علیه السلام مى فرماید: رحمت حق بر روان عمویم عباس علیه السلام باد که ایمان او همانند صخره صما و از حیث بینایى در دین بیهمتا بود. چه او، نصیحت و زهد و جهاد و صبر و ثبات خود را به درجه اعلا رسانید و در شداید و سختى جان خود را در راه یارى به برادرش نثار کرد.

عمل به وصیت پدر!
علامه شیخ عبدالحسین حلى در النقدالنزیه (جلد 1، صفحه 100) از فخر الذاکرین ، عالم بزرگوار، شیخ میرزا هادى خراسانى نجفى ، نقل مى کند که گوید: امیر المؤ منین علیه السلام حضرت عباس علیه السلام را فراخواند و به سینه چسبانید و چشمانش را بوسید و از او عهد گرفت که چون در کربلا بر آب دست یافت ، تا برادرش تشنه است قطره از آن ننوشد، و اینکه ارباب مقاتل گویند حضرت عباس علیه السلام در شریعه فرات آب از دست بریخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى علیه السلام بوده است .
از این ماجرا شگفت ، در آینده سخن خواهیم گفت . فى الحال مى افزاییم که ادب و وفاى کم نظیر فرزند ام البنین نسبت به عزیز فاطمه سلام الله علیه ، پس از شهادت وى نیز همواره ادامه داشت است ، که در این باب به نمونه عجیب از آن اشاره مى کنیم :

دو شب براى امام حسین علیه السلام ، یک شب براى من ...!
جناب حجة الاسلام حاج شیخ عبدالصمد مینا از قول پدرش ، مرحوم حاج میرزا حسین مینا، نقل کرد که مرحوم حاج سید تقى کمالى قمى معروف فرمودند:
وقتى که من براى زیارت به کربلا مشرف مى شدم در بالاى مناره حرم امام حسین علیه السلام اذان مى گفتم و یک شب دربالاى مناره حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام . شبى ، آقا ابوالفضل العباس علیه السلام را در خواب دیدم که فرمودند: شما در اذان گفتن به من جفا مى کنى ! چرا اذان را مساوى مى گویى ؟! دو شب براى امام حسین علیه السلام بگو، یک شب براى من !

وفاى اباالفضل العباس علیه السلام
مرحوم آیة الله آقا نجفى قوچانى در سیاحت شرق چنین مى نویسد:
به قدر هزار قدمى که رفتم ، آفتاب از جلو روى و گرم ، رملها نیز داغ که کف پاها مى سوزد، تشنگى بر من غلبه نمود. خود را به جوقه زوارى رساندم ، که آب دارید؟ گفتند: نه . از آنها گذشته و دویده و دسته دیگر، خود را رساندم . آنها هم آب نداشتند. به قدر نیم فرسخ دویدم و به چند دسته زوار خود را رسانیدم ، آب نداشتند. چون به منزل نزدیک ، و سواره هم مى رفتند، آب لازم نداشتند. بعد از ان ماءیوس (شده ) و از یک طرف را دویدن گرفتم و هر چه رطوبت در بدن بود تمام به عرق و حرکت عنیف و گرمى آفتاب خشکید، و به شدت تشنه بودم .
حالا برق گنبد و سیاهى باغات کربلا در منظره من پیداست . من به فکر صحراى کربلا افتاده ، حالا تنهایى سیدالشهداء علیه السلام را و آن لشگر عظیم که دور او را گرفته بودند، نظیر این گنبد براق میان سیاهى باغات ، با تشنگى زیادى که داشت نهایت مثل من در عالم خیال نزدیک به حس صورت گرفت مرا گریه شدید رخ داد. محض آنکه صداى گریه مرا زوار نشنود دویست قدمى از راه زوار دور شدم و مثل آهویى در این بیابان دویدن گرفتم و صدا به گریه بلند و اشک مثل باران به صورت و ریش و زمین ریزان بود.
گاهى صداى هل من ناصر آن حضرت را به گوش خیال مى شنیدم و من هم صدا به لبیک با گریه بلند مى داشتم و بر دویدن به شدت مى افزودم ، به حدى که از خود بالکلیه فراموش نمودم و دیدم لشگر هجوم به خیمه هاى حسینى (کرده ) شعله آتش و دود از خیمه ها بلند گردید. چشمها به سیاهى کربلا دوختم و حالات رنگارنگ آن صحراى غم انگیز بر من عبور مى داد. به خدا قسم که نمى فهمیدم پاها در این دویدن بى اختیار به گودال مى افتد و یا بروى خار مى گیرد؟ یکدفعه از میان خیمه ها مثل زنها و اطفال بیرون دویده به صحراى جنوبى خیمه ها که رو به طرف نجف است پراکنده شدند.
بعضى ها چادر به پا پیچیده به زمین مى خوردند. من هم سر از پا نشناخته تا مگر برسم و خود را فدا کنم ، که ریشه علفى به پنجه پا بند شده به آن تندى که مى دویدم محکم خوردم به زمین . برخاستم با آنکه پنجه پا مجروح شده بود، ملتفت نشده شش دانگ حواس متوجه آن صحراى هولناک بود و از گریه و ناله و دویدن نایستادم و در این دو فرسخ و نیم مسافت تا آنکه در کوچه کربلا واقع شدم و چشمم به در و دیوار و عمارات کربلا افتاد. آن وقت به خود آمده از خجالت و حیاى از مردم اشکهاى خود را پاک نمودم و از دویدن ایستادم و کفشهاى بى پاشنه را به پا کردم و خاچیه را به دوش انداختم .
از حوضخانه صحن سیدالشهداء امام حسین علیه السلام وضو گرفته داخل حرم شدم و یک ساعتى زیارت نمودم . بیرون شدم و رفتم به زیارت ابوالفضل العباس علیه السلام و از آنجا بیرون شدم ، ثانیا آمدم به صحن سیدالشهداء علیه السلام . همان طور به گوشه اى سرپا ایستاده بودم که بعضى از رفقا را ملاقات نمایم و ساعت دو به غروب بود و در آن بین صداى ساعتى که در سر صحن سیدالشهداء امام حسین علیه السلام بود - و از نمره ساعت کوچک صحن نو مشهد مقدس بود - بلند شد. وقتى که خوب گوش به صداى زیر او نمودم تا ده مرتبه اش تمام شد، دیدم به طور فصیح مى گوید: هل من ناصر... هل من ناصر... هل من ناصر... تا ده مرتبه تمام شد. لرز و لرزه در بدن ما حادث شده گوش را تیز نموده از کجا جوابى مى رسد...؟ و چشمها پر اشک شد که جوابدهى پیدا نشد، که یکمرتبه از صحن حضرت اباالفضل العباس علیه السلام صداى ساعت بزرگ او به صورت بم و کلفت بلند گردید لبیک ... لبیک ... لبیک ... تا ده مرتبه ؛ او هم تمام شد. اشکهاى خود را پاک کرده گفتم :هاى بگردم وفاداریت را، باز تویى که جواب دادى ! خوشحال شدم که هنوز ناصر هست و از خوشحالى باز اشکهایم بیرون شد بیکمرتبه به فکر تشنگى بین راه افتادم و همان طور در عالم خیال با خود آمدم ، آمدم ، آمدم ، تا وضو گرفتم و به حرمین زیارت نموده برگشته تا به همین نقطه که ایستاده ام ، دیدم در هیچ نقطه آب نخورده ام ، تشنه هم نیستم ؛ حالا این از راه طبیعى به چه (نحو) ممکن است و من از کدام سیر شده ام (معلوم نیست ).
قربان وفایت بروم اى فرزند رشید با وفاى على بن ابى طالب علیه السلام که خدا مقامت را به علت خضوع در برابر امام زمان خویش ، آنچنان بلند قرار داده است که از آن بلندتر دیگر تصور نمى شود.

 

هشتم محرم ۱۴۲۸

 وَ لدی علی

حضرت علی اکبر (علیه السلام)

1ـ تولّد
از روزی که به دنیا آمد، نامش را علی (ع) گذاشتند، که بعدش به علی‌اکبر (ع) معروف شد.
جمالش مثل جمال پیغمبر (ص) بود.
از همین رو هر موقعی که (در مدینه) بنی‌هاشم و اهل بیت (ع) دلشان برای پیغمبر (ص) تنگ می‌شد به قامت علی‌اکبر (ع) نگاه می‌کردند. (و می‌گفتند علی جان! جلوی ما راه برو) از همه بیش‌تر، زینب (س) به او علاقه داشت؛ چرا که پریشان برادرزاده‌اش بود و ... .

2ـ در حرم پیامبر (ص)
(ایام کودکیش بود که) وارد حرم پیغمبر (ص) شد. دید بابایش کنار ستون حرم و قبر مطهر نشسته است. سلام کرد. در آغوش پدر قرار گرفت.
بابا جان!
من دلم انگور می‌خواهد.
(حال، فصل انگور هم نیست) امّا ابی عبدالله (ع) به قدرت الهی ـ از ستون مسجد، انگور بیرون آورد و دانه‌دانه در دهان فرزندش گذاشت و ...
(شاید در آن لحظه ابی‌عبدالله (ع) این جمله را فرمود که می‌بینم آن‌چه را که جدّم فرمود و ... از قضایای کربلا برایم گزارش داد ... و این‌که یک روزی اکبرم از من طلب آب می‌کند و ... داستان عاشورا)

ذکر مصیبت علی‌اکبر (ع)
روز عاشورا شد، آمد از محضر ابی‌عبدالله (ع) برای رفتن به میدان نبرد اجازه بگیرد.
بابا جان!
اجازه‌ی اعزام به میدان می‌خواهم.
فرمود: برو عزیزم.
همین‌که علی‌اکبر (ع) به سمت میدان حرکت کرد، ابی عبدالله (ع) از خود بی‌خود شده و دنبال فرزندش به راه افتاد، محاسن مبارکش را در دست گرفت و شروع به خواندن آیه‌ی انبیا نمو دکه:
اِنَّ اللهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْران ...
خدایا!
تو شاهدی که شبیه‌ترین فرد به پیغمبر تو (اَشْبَهُ النّاس خَلْقاً و خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ) را به سوی این قوم می‌فرستم.
علی‌اکبر (ع) وارد میدان نبرد شده و رجزی خواند.
اَنا عَلِیُّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ
نَحْنُ وَ بَیْتِ اللهِ اَوْلی بِالنَّبیِّ
تَاللهِ لا یَحْکُمُ فینَا ابْنُ الدَّعیِ
بر دشمن حمله کرد و عده‌ی زیادی (حدود 120 نفر) را به درک واصل کرد.
پس از مدّتی مبارزه با دشمن، تشنگی بر او غلبه کرد.
(امام صحنه‌ی رزم علی‌اکبر (ع) را می‌بیند. از همین‌رو منتظر است تا فرزندش برگردد و شاید به همین دلیل است که جام شهادت را به علی‌اکبر (ع) نمی‌دهند)
به سمت بابا برگشت و عرض کرد:
«اَلْعَطَشُ (قَدْ) قَتَلَنی وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ اَجْهَدَنی.»
عطش بر من غلبه کرد و ... این لباس که بر تن دارم بر من سنگینی می‌کند. همین که گفت، بابا من تشنه هستم. اما فرمود: هات لسانک. زبانت را بیرون بیاور.
ابی‌عبدالله (ع) با یک عمل، دو کار انجام داد:
اوّل، آن‌که لب‌های علی‌اکبرش را بوسید. دیگر، آن‌که خواست به او نشان بدهد که کام و زبانش از زبان او تشنه‌تر است.
(پس از این ماجرا) بار دیگر برگشت به سوی میدان.
مرّه بن منقذ می‌گوید: گناه همه‌ی عرب بر گردن من اگر داغ و بلای او را به دل بابایش نگذارم لذا این نامرد در جایی مخفی شده، هم‌چنان‌که علی‌اکبر (ع) مثل حیدر کرّار می‌جنگید از پشت نیزه‌ای را بر (پهلوی) او وارد کرد.
لذا از روی اسب نزدیک بود که بیفتد، دست‌هایش را به اطراف گردن اسب انداخت.
(باید نشان فاطمی داشته باشد. هم‌چون جدّه‌اش فاطمه زهرا (ع) پهلویش شکافته شد شیخ عباس قمی در کتاب بیت‌الاحزان می‌نویسد که با خنجر از لای در، بر فاطمه (ع) ضربت زدند بعد وارد خانه شدند. خدا لعنت کند آن کسی را که با خنجر بر پهلوی زهرا (ع) ضربت زد)
مرّه بن منقذ می‌گوید:
دور زدم آمدم جلوی او (= علی‌اکبر) با عمود آهنین بر سرش ضربت زدم. خون از سر فوران می‌زد و ...
دست‌ها را دور و اطراف گردن اسب قرار داد، یعنی که مرا از مهلکه بیرون ببر. (با خون‌هایی که از سرِ علی‌اکبر (ع) فوران می‌کرد) خون جلوی چشم‌های اسب را گرفت، به عوض آن‌که راکب خویش را به سوی خیمه‌گاه بیاورد، به سوی وسط لشکر دشمن برد و ... (آن‌چه که نباید می‌شد شد و ...)

حضرت‌ علی‌ اکبر‌‌‌ علیه السلام

ای‌ نور دیده‌ام‌ به‌ پدر دیده‌ باز کن..‌ کمتر برای‌ این‌ پدر پیر ناز کن‌

برخیز و با نگاه‌ نشسته‌ میان‌ خون‌.. پیش‌ سپاه‌ کفر مرا سرفراز کن‌

دستم‌ دراز نیست‌ به‌ سیراب‌ کردنت..‌ تا خون‌ بگیرم‌ از دهنت‌ کام‌ باز کن‌

با اینکه‌ شد نصیب‌ تو پیروزی‌ بزرگ‌ ..داغت‌ عظیم‌ شد ز سکوت‌ احتراز کن‌

با نغمة‌ پیمبری‌ و سوز حیدری‌ ..از حربگاه‌ مأذنه‌ بانگ‌ نماز کن‌

سرو روان‌، مرو که‌ سرانجام‌ کار شد.. صبری‌ به‌ گام‌ آخرم‌ ای‌ سرو ناز کن‌

تا میهمان‌ به‌ دیدن‌ مقتل‌ نیامده..‌ برخیز و عمه‌ را قدمی‌ پیشواز کن‌

شد داغ‌ هلهله‌ ز غم‌ تو کشنده‌ تر یک‌ حملة‌ مجددی‌ ای‌ یکه‌ تاز کن‌

صبری‌ که‌ با تو معبر معراج‌ طی‌ شود ..با لفظ‌ عشق‌ معنی‌ این‌ رمز و راز کن‌

 

نهم محرم ۱۴۲۸

سیب سرخ بهشتی

 با کاروان

سبکشان می‌شمرد باز هم فرمانش بردند، دین و دنیای عمربن‌شعد را خرید و به فرماندهی سپاه برگزیدش، و او پذیرفت. عمربن‌سعد با چهار هزار سوار برای جنگ با امام از کوفه بیرون شد.
ابن‌سعد عرصه را بر حسین علیه‌السّلام تنگ کرد و آب را بر روی او و اصحابش بست، و آنان را گرفتار تشنگی کرد.
امام علیه‌السّلام برخاست و به قائمۀ شمشیرش تکیه داد، با صدای بلند ندا در داد و فرمود:
«شما را به خدا سوگند می‌دهم آیا مرا می‌شناسید؟»
گفتند: آری تو فرزند رسول‌اللّه و سبط اویی.
فرمود: «شما را به خدا آیا می‌دانید که مادرم فاطمه دختر محمّد است؟»
گفتند: آری.
فرمود: «شما را به خدا آیا می‌دانید که پدرم علیّ‌بن‌ابی‌طالب است؟»
گفتند: آری....
فرمود: «شما را به خدا آیا این عمامۀ رسول‌اللّه صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم است که بر سر دارم؟»
گفتند: آری.
فرمود: «شما را به خدا آیا می‌دانید علی علیه‌السّلام اوّل انسان است که اسلام آورد، او که عملش از همه فراگیرتر و حلمش از همه برتر بوده و این که او ولّی هر مؤمن و مؤمنه می‌باشد؟
گفتند: خداوندا آری.
فرمود: «پس چرا رختن خونم را روا می‌دانید با آن که پدرم صلوات‌اللّه علیه در فردای قیامت مدافع حوض است، و مردم را آن‌چنان که شتر را از آب برانند از حوض براند، و لواء الحمد در روز قیامت به دست پدرم باشد»؟!
گفتند: همۀ اینها را می‌دانیم، و تو را رها نکنیم تا مرگ را با تشنگی بچشی.

لهوف

 حکیم حکمت

... ما و هیچ یک از دینداران نمى‏گوئیم که بااین اسم (حسین بن علی) هر کسى هر کارى مى‏کند خوب است ؛چه بسا علماى بزرگ ودانشمندان بسیارى از این کارها را ناروا دانسته و به نوبت خود ازآن جلوگیرى کردند. همه مى‏دانیم که در بیست‏ و چند سال پیش از این عالم عامل بزرگوار مرحوم حاج شیخ عبدالکریم که از بزرگترین روحانیون شیعه بود در قم شبیه‏خوانى را منع کرد و یکى از مجالس بزرگ را مبدل به روضه خوانى کرد و روحانیین و دانشمندان دیگر هم چیزهایى‏راکه بر خلاف دستور دینى بوده منع کرده و مى‏کنند.

کشف الاسرار  ،  ص141

 در سایه سار حسینی

عزت های عاشورا
... یک نتیجه این بود که امام حسین علیه‏السّلام بتواند بر حکومت یزید پیروز شود و قدرت را از چنگ کسانى که با زور بر سر مردم مى‏کوبیدند و سرنوشت مردم را تباه مى‏کردند، خارج کند و کار را در مسیر صحیح خود بیندازد. اگر این کار صورت مى‏گرفت، البته باز مسیر تاریخ عوض مى‏شد. یک وجه دیگر این بود که امام حسین نتواند به هر دلیلى این پیروزى سیاسى و نظامى را به دست بیاورد؛ آن وقت امام حسین در این‏جا دیگر نه با زبان، بلکه با خون، با مظلومیت، با زبانى که تاریخ تا ابد آن را فراموش نخواهد کرد، حرف خود را مثل یک جریان مداوم و غیرقابل انقطاع در تاریخ به جریان مى‏اندازد. و این کار را امام حسین کرد...
... این دیگر چیزى است که هیچ قدرتى نمى‏تواند آن را از امام حسین بگیرد. قدرتِ رفتن به میدان شهادت؛ دادن جان و دادن عزیزان؛ آن گذشت بزرگى که از بس عظیم است، هر عظمتى که دشمن داشته باشد در مقابلش، کوچک و محو مى‏شود و این خورشید درخشان، روزبه‏روز در دنیاى اسلام به نورافشانىِ بیشترى مى‏پردازد و بشریت را احاطه مى‏کند. ...

 اینک عاشورا

فداکارى و شهادت سردار کربلا
راوى مى‏گوید: تشنگى بر حسین(ع) سخت فشار مى‏آورد. آن حضرت بالاى شطّ فرات آمد، در حالى که برادرش عبّاس هم در خدمتش بود. سپاهیان ابن‏سعد به جنبش درآمدند و راه را بر او بستند.
مردى از قبیله بنى‏دارم، تیرى به سوى او افکند که در کام شریفش جان گرفت. حسین(ع) تیر را بیرون آورد و دست خود را زیر آن خون گرفت تا لبریز شد و آن را به زمین ریخت و فرمود: «خداوندا به و شکایت مى‏کنم از ستمهایى که این مردم با پسر پیغمبرت مى‏نمایند.» پس از آن لشکر بین عبّاس(ع) و حسین(ع) جدایى انداختند و دور عباس حلقه زدند و او را از هر طرف احاطه کردند تا او را شهید نمودند. حسین(ع) در شهادت او سخت گریست. در همین مقام است که شاعر مى‏گوید:
«سزاوارترین مردم براى گریستن آن کسى است که حسین(ع) را از مصیبت خود، به گریه انداخت: برادر حسین و فرزند پدر او یعنى ابوالفضل به خون آغشته. آنکه با حسین(ع) مواسات و همراهى نمود و هیچ چیزى را از همراهى حسین باز نداشت. و در حال تشنگى به آب فرات رسید، و چون حسین(ع) تشنه بود آب نیاشامید».

 

دهم محرم ۱۴۲۸

وای حسین کشته شد

خداحافظ عشق 
       

شب عشق و وفای یاران
شب عشق است و شب فراق میزبان حضرت زینب (س) است و مهمان ابی‌عبدالله (ع) که شب آخر عمر اوست.
مدام وارد خیمه می‌شود و بیرون می‌آید. با خود زمزمه می‌کند: خواهر قربانت شود.
می‌بیند امشب آقا ابی‌عبدالله (ع) اصحاب و یاران را جمع کرد و (بعد از خواندن خطبه و صحبت با یاران و ...) هر یک از یاران و اصحاب وفاداری خویش را اعلام نمودند و ... زهیر، حبیب، مسلم‌بن‌عوسجه و یاران باوفای امام صحبت کردند. و مجلس تمام شد همه به خیامشان رفتند. (حضرت زینب (س) اظهار غربت می‌کند که این خبر به گوش یاران امام می‌رسد)
پس از آن‌که اظهار غربت حضرت زینب (س) به گوش اصحاب رسید. حبیب می‌گوید:
به مسلم بن عوسجه و زهیر و بریر و عابس و دیگران گفتم برخیزید همه یک‌جا برویم پشت خیام اهل بیت امام و ... اظهار وفاداری کنیم.
همه اصحاب آمدند پشت خیام زن‌ها و اهل بیت امام سلام کردند و صدا زدند:
ما همگی آماده‌ی جانبازی هستیم و اگر ابی‌عبدالله (ع) اجازه بدهد همین امشب بر دشمن هجوم می‌آوریم و ...
همه‌ی زن‌ها از خیام بیرون آمدند و ... گریه می‌کردند ولی از یک لحاظ خوشحال بودند از این‌که یاران امام بر عهدشان وفادارند و ...

غربت امام (ع)
نافع بن هلال می‌گوید:
دیدم امام از خیمه بیرون آمده بود به طرف پشت خیمه‌ها حرکت کرد، من هم به دنبالش رفتم، متوّجه من شد.
فرمود: کیستی؟
گفتم: نافع بن هلال هستم؟
فرمود: چرا این موقع شب بیرون آمدی و ...؟
گفتم: آقا جان!
هراس داشتم که از طرف دشمن گزندی به شما برسد.
(امام فرمود: آمدم بیرون تا اطراف را بررسی کنم و موقعیت حمله دشمنان را و ... بشناسم)


غم فراق
امام چهارم می‌فرماید:
شب عاشورا در بستر بیماری افتاده بودم، امّا می‌شنیدم که پدرم این شعر را می‌خواند که:
یا دَهْرُ اُفٍّ لَکِ مِنْ خَلیلٍ
کَمْ لَکَ بالْاَشْراق وَ الْاَصیلِ
مِنْ صاحِبٍ وَ طالِبٍ قَتیلٍ
وَالدَّهْرُ لا یَقْنَعُ بِالْبَدیلِ
وَ اِنَّما الْاَمْرُ اِلَی الْجَلیلِ
وَ کُلُّ حَیٍّ سالِکُ سَبیلٍ
با شنیدن این سخنان پدرم، عمّه‌ام حضرت زینب (س) دامن کشان، سراسیمه، خدمت اباعبدالله (ع) رسید و با گریه عرض کرد:
داداش! فردا چه بلایی بر سر تو می‌آورند که این طور حرف می‌زنی و ...
فرمود: راهی که جدّم، بابایم، مادرم و برادرم رفتند، من هم باید همان راه را ادامه بدهم.
عرض کرد: یعنی فردا تو را می‌کشند؟ فرمود: آری
تا گفت آری، گریبانش را چاک زد، با سیلی به صورت خودش زد و روی زمین افتاد.
خواهر را به هوش آورد و آرام کرد و سرش را به سینه گذاشت و ...
به هر نحوی بود خواهر را آرام کرد. امّا مگر خواهر می‌تواند بخوابد.
امشب حرم ابی‌عبدالله (ع) همه بیدارند. همه دارند مناجات می‌کنند.

 لهوف - سید ابن طاووس

روضه‌ وداع‌

‌مرو که‌ بی‌ تو دلم‌ بیقرار می‌بینم‌ ..به‌ خیمه‌های‌ حرم‌ حَرّ نار می‌بینم‌

مرو که‌ بی‌ تو به‌ جان‌ برادرم‌ عباس‌.. تمام‌ پردگیان‌ در فرار می‌بینم‌

مرو برادر خوبم‌ که‌ بین‌ این‌ صحرا ..به‌ پای‌ طفل‌ یتیمم‌ تو خار می‌بینم‌

فرود آی‌ ز مرکب‌ که‌ در پی‌ حرمت..‌ پس‌ از تو، قهقة‌ یک‌ سوار می‌بینم‌

به‌ دختری‌ که‌ بگوید مرا نوازش‌ کن‌ ..هجوم‌ تهمت‌ و طعنش‌ نثار می‌بینم‌

مرو که‌ در بر ما محرمی‌ نمی‌ماند.. سر تو بر سر نی‌ چون‌ شکار می‌بینم‌

بپوش‌ بر تنت‌ این‌ کهنه‌ پیرهن‌ که‌ دگر.. تن‌ شریف‌ تو را بی‌ مزار می‌بینم‌

بیا که‌ زیر گلویت‌ ببوسم‌ ای‌ دلبر.. که‌ حنجر تو به‌ خنجر نثار می‌بینم‌

به‌ زیر چکمة‌ نامردمان‌ کوفه‌ و شام‌.. زنان‌ لشکر تو داغدار می‌بینم‌

  

یازدهم محرم ۱۴۲۸

 

 

 دل‌ من‌ دلبری‌ دلدار دارد که‌ او دلداده‌ها بسیار دارد
نه‌ من‌ دارم‌ تب‌ و تاب‌ لقایش‌ که‌ او با من‌ تب‌ دیدار دارد

نمازم‌ را به‌ سوی‌ او گزارم‌ که‌ از سیمای‌ حق‌ رخسار دارد
اگر چه‌ من‌ بدم‌، او از کرامت‌ برایم‌، ذکر استغفار دارد

نمی‌گیرد به‌ قلبش‌ کینه‌ام‌ را که‌ او بر چاکران‌، زنهار دارد
سخن‌ از عالم‌ دیگر نگویم‌ همین‌ عالم‌ به‌ کارم‌ کار دارد

نه‌ من‌ بر ذکر او اصرار ورزم‌ که‌ او بر یاری‌ام‌ اصرار دارد
مکن‌ منع‌ محبین‌ جنونی‌ که‌ او دیوانگان‌ بسیار دارد

هزاران‌ حر حضورش‌ را هوا خواه‌ وفایی‌ با دل‌ احرار دارد
خوشا آندم‌ که‌ مانند زهیرش‌ به‌ لب‌ نام‌ مرا اظهار دارد

امور جاری‌ افلاک‌ دستش‌ که‌ او در نه‌ فلک‌ انصار دارد
به‌ هر جا درد باشد او دوایش‌ طبابت‌ خانه‌ای‌ دوّار دارد

هر آنچه‌ هست‌ در خلقت‌ اسیرش‌ که‌ ملکی‌ افضل‌ از اخیار دارد
علی‌ یک‌ میثم‌ اما، نور چشمش‌ هزاران‌ میثم‌ تمّار دارد

نبی‌ یک‌ جعفر اما، سبط‌ پاکش‌ دو صد چون‌ جعفر طیّار دارد
چو نوکر آشنا با آشنا شد تهاجم‌ بر همه‌ اغیار دارد

زبانی‌ که‌ شود منصور دینش‌ چه‌ خوفی‌ از طناب‌ دار دارد
به‌ وقت‌ بی‌ کسی‌ در بستر مرگ‌ در آغوشش‌ مرا تیمار دارد

خصوصیات ممتاز    امام حسین (ع)    برانبیاى الهى    

۱ - مقایسه حضرت آدم با امام حسین علیه السلام
آدم از پیام آوران خدا و پدر انسانیت است و به فرمان خدا پس از آفرینش ‍ او، همه فرشتگان در برابرش سجده کردند که آدم ، به منزله قبله بود و سجده از آن خدا.
حسین نیز اینگونه بود فرشتگان بر او درود و سلام فرستادند و در گرداگرد شهادتگاه او طواف کردند و شهادتگاهش معراج آنان بود و جایگاه فرود و صعود آنان .
خداوند آدم را در بهشت ویژه اش جاى داد و حسین بزرگ انسانى است که بهشت و حوریان را از نور وجود او پدید آورد.
آدم به لباس هاى بهشتى آراسته شد و حسین زینب و زیور بهشت است
آدم را خداوند برگزید و حسین به جدایى دوستان .
آدم به فراق بهشت آزمایش شد و حسین به جداى دوستان .
آدم به کشته شدن فرزندش که بدن فرزندش آزمایش گردید و خون او را دید که بر زمین ریخت و زمینى را سیراب کرد و حسین نیز به شهادت فرزندش ‍ که بدن او را پاره کردند.
آدم به هشدار از خوردن آن درخت آزمایش گردید و فراموش کرد و خداوند در او تصمیم آهنین نیافت ، اما حسین به وانهادن تمامى علائق و ارزش هاى مادى آزمایش گردید و فراموش نساخت و تصمیم آهنین و استوارى از خود نشان داد که بى نظیر بود.
آدم از نظر چهره و قامت ، برگزیده خدا در میان موجودات بود و او و فرزندانش برگزیده آفرینش اند و حسین برگزیده از میان این برگزیدگان ، چرا که او از، برگزیده محبوب جهان هستى پیامبر خداست و پیامبر از او.

۲ - مقایسه ادریس پیامبر با امام حسین علیه السلام
خداوند حضرت ادریس را بر آسمان ها اوج داد و حسین نیز پس از شهادت ، روح خون ، پیکر و تربت را اوج بخشید و بالابرد.
ادریس به هجرت از قلمرو ظلم و بیداد پراکندگى یاران ، گرسنگى و تشنگى در راه حق آزمایش شد و حسین نیز به هجرت از خدا و رویارویى قهرمانه با دیکتاتورى خون آشام اموى و به تشنگى و فشار روزگار براى حق و عدالت ... که خواهرش در کنار پیکر به خون طپیده اش ناله زد و گفت : پدرم به فداى آن که با لب تشنه به شهادت رسید.

 

دوازدهم محرم ۱۴۲۸

 

گر دین خدا به کربلا احیا شد از خون حسین زهرا شد
با اشک و دعاى خود امام سجادتکمیل گر قیام عاشورا شد

تسلیت باد سالروز شهادت زین العابدین حضرت امام سجاد علیه السلام به روایتی

.::اسیران و جانبازان کربلا::.

 

 


امام سجاد علیه السلام

معرفى اجمالى امام سجّاد (ع )
خـداونـد مـتـعـال ، در روز پـنـج شـنـبـه ، پـنـجـم شـعـبـان سـال سـى و هشت ه .ق .(1) به امام حسین (ع ) نوزادى عنایت کرد و آن حضرت ، او را على نام نهاد.
هـنـگـام تـولد ایـن کـودک ، نـورى آشـکـار و عـالم گـیـر شـد. وى نـخـست به سجده رفت و در آن حال به ((سجّاد)) ملقّب گردید.(2)
امام على (ع ) کام او را به خرما برداشت و فرمود:
((حَنِّکُوا اَولادَکُمْ بِالَتمُرِ. هکذا فَعَلَ رسولُاللّه (ص ) بالحسنِ و الحسینِ (ع )))(3)
کام فرزندانتان را با خرما بردارید. پیامبر (ص ) درباره حسنین (ع ) چنین کرد.
امـام سـجـاد (ع )، گندم گون و باریک اندام بود و قامتى میانه داشت .(4) آن بزرگوار داراى شمایلى نیکو و از تمام مردم جهان به امام على (ع ) شبیه تر بود.(5)
لقـب هـاى امام چهارم (ع ) عبارتند از: زین العابدین ، سیّد العابدین ، زین الصالحین ، وارث علم النـبـیـیـن ، وصـى الوصیین ، خازن وصایا المرسلین ، امام المؤ منین ، منار القانتین و الخاشعین ، المتهجد، الزاهد، العابد، العدل ، البکّاء، السجّاد، ذوالثقنات (پیشانى پینه بسته )، امام الامة ، سیّد العباد، زکىّ، امین ، قدوة الزاهدین و سیّد المتقین .(6)
یـکـى از نـویـسـنـدگـان مـعـاصـر درباره ى سبب ملقّب شدن امام چهارم (ع ) به القاب فوق مى گوید:
((بیشتر کسانى که این لقب ها را بدو داده اند نه شیعه بودند و نه او را امام و منصوب از جانب خدا مى دانستند. اما نمى توانستند آنچه را در او مى بینند ندیده بگیرند.))(7)
کـنـیـه ى امـام سـجـاد (ع )، ((ابـو مـحـمـد)) و ((ابـو الحـسـن )) اسـت (8) مـادر امام چهارم ، شـهـربـانو نام دارد،(9) ولى امام على (ع ) او را ((مریم )) و ((فاطمه ))(10) و امـام حـسـیـن (ع )، وى را ((غـزاله )) نـامید.(11) این بانوى با سعادت ، هنگام زایمان به سوى دیار باقى شتافت ،(12) و در مدینه مدفون گردید.
مـورّخـیـن ، شـمـار فرزندان امام سجاد (ع ) را متعدّد نقل کرده اند و شیخ مفید از آنان چنین نام برده اسـت : امـام بـاقـر (ع )، عـبـداللّه ، حسن ، حسین ، زید، عمر، حسین ، اصغر، عبدالرحمن ، سلیمان ، محمد اصغر، فاطمه ، علّیه ، ام کلثوم ، على و خدیجه .(13)
امام سجّاد (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوارش در کربلا امامت جامعه اسلامى را به عهده گرفت و بـا مـوضـع گـیرى هاى شجاعانه خود در طول اسارت ،حکومت ظالمانه ى یزید را رسوا کرد. این اقدامات و رشادت ها در مباحث آینده به تفصیل مطرح خواهدشد.
امام سجاد(ع ) با کاروان شهادت از مدینه تا کربلا
پس از مرگ معاویه (در رجب سال 60 ه‍ .ق ) یزید بر اریکه قدرت تکیه زد(14) و پس از سـه روز اسـتـراحت در قصر، بر فراز منبر رفت (15) و با حاضران از رؤ یاى خود مـبـنـى بـر جـنـگ بـا مردم عراق سخن گفت (16) و از آنان خواست تا با او بیعت کنند. امام حـسـیـن (ع ) بـه عنوان یکى از شخصیت هاى بزرگ اسلامى در جواب نامه ى یزید به ولید بن عقبه ، حاکم مدینه فرمود: ((ما کنتُ اُبایُع لیزید)) ((هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.))
چـون ولیـد نـتـوانـسـت از امـام حـسـیـن (ع ) بـیـعـت بـگـیـرد یـزیـد بـعدها وى را از حکومت برکنار کرد.(17) مروان بن حکم را به جاى او نشاند. امام حسین (ع ) موقعیت مدینه را مناسب ندید و تـصـمـیـم گـرفـت از حـجـاز به سمت عراق حرکت کند. از این روى براى خداحافظى نزد قبور رسول خدا (ص )(18)، حضرت زهرا(س ) و برادرش امام مجتبى (ع ) رفت (19) و سپس با اهل بیت عصمت و طهارت از مدینه خارج شد.(20) امام سجّاد نیز کاروان شهادت را همراهى و به سوى مکه حرکت کرد.
1 ـ از مدینه تا کربلا
امـام حـسین (ع ) روز یکشنبه ،بیست و هشت رجب سال 60 ه‍ .ق از مدینه عازم مکه شد. افرادى که در این سفر معنوى و پرمشقت امام حسین (ع ) را همراهى کردند عبارت بودند از: فرزندان [از جمله امام سجّاد(ع )]، برادران ، برادر زادگان به جز محمدبن حنیفه .(21)
امـام حـسـیـن (ع ) بـا فـرزنـد عـزیـزش عـلى بـن الحـسـیـن (ع )، و سـایـر اهـل بـیت شب جمعه سوّم ماه شعبان سال 60 قمرى وارد مکه شد(22) و پس از 4 ماه و شش روز اقـامـت در ایـن شهر عازم کربلا شد.(23) درباره ى وقایع بین مکه و کربلا، تنها سه گزارش از امام سجاد(ع ) نقل شده است :
الف ) [پـس از خـروج از مـکـه ] در هـیـچ مـنـزلى فرود نیامدیم و از آنجا کوچ نکردیم مگر اینکه [پدرم ] ماجراى یحیى بن زکریا و کشته شدن او را یادآور مى شد و روزى فرمود:
((از پستى هاى دنیا نزد خدا این است که سر یحیى بن زکریا را به رسم هدیه نزد زن بدکاره اى از بنى اسرائیل بردند!))(24)
ب ) هـنگامى که از مکه خارج شدیم عبداللّه بن جعفر نامه اى به امام حسین (ع ) نوشت و آن را با دو فـرزنـدش عـون و مـحـمـد به نزد آن جناب فرستاد. مضمون نامه در خواست انصراف از سفر عراق بود(25) که به جهت اختصار از ذکر آن خوددارى مى کنیم .
ج ) ((از امـام سـجـاد (ع ) روایـت شـده کـه چـون امـام حـسـیـن (ع ) بـر سـر آب عـذیـل (26) نـزول نـمـود و در آنـجـا قـبـل از ظـهـر به خواب فرو رفت (خواب قیلوله )، گـریـان از خـواب بـرخـاسـت . پـس عـلى اکبر از آن حضرت سبب گریه پرسید. فرمود که اى فـرزنـد گـرامـى این [وقت ] زمانى است که خواب در آن دروغ نمى باشد و در این و قت در خواب دیـدم کـه هـاتـفـى مرا ندا کرد که شما به سوى مرگ روانید و مرگ شما را به سوى بهشت مى برد...))(27)
2 ـ در کربلا
امـام سجاد (ع ) با پدر بزرگوارش امام حسین (ع ) و سایر همراهان روز سه شنبه هشتم ذى حجّة الحـرام سـال شـصـت قـمـرى از مـکـه حـرکـت کـرد(28) و پـس از طـى بـیـسـت و دو منزل (29) روز پنجشنبه دوّم محرم سال 61 قمرى وارد کربلا شد.(30)
امام چهارم (ع ) در حادثه ى کربلا بیست و سه سال عمر داشت (31) و بیمار بود. بدین رو از خـطـر سـربـازان یزید جان سالم به در برد و به شهادت نرسید.(32) گرچه فـضـل بـن زبـیـرکـوفـى ، از عـلمـاى قـرن دوم ه‍ .ق مـعتقد است : وى در جنگ شرکت کرد و مجروح شد.(33)
1 ـ 2 ـ گزارش امام سجاد (ع ) از روز تاسوعا
عـمـربن سعد بنا به ماءموریت محوّله از جانب ابن زیاد مى بایست امام حسین (ع )را به تسلیم در مـقـابـل امـیـر و یـا جـنـگ بـا او وادار کـنـد از ایـن رو عـلاوه بـر روزهـاى قبل در عصر تاسوعا نیز به امام حسین (ع ) پیغام داد و خواسته ى یزید را یادآور شد. امام سجاد (ع ) این قضیه را چنین نقل مى کند:
((پـیـک عـمـر سـعـد نزد ما آمد و در جایى که صدایش شنیده مى شد، ایستاد و گفت : تا فردا به شـمـا مهلت مى دهیم . اگر تسلیم شدید شما را نزد امیر، عبیداللّه بن زیاد مى بریم ولى اگر امتناع کردید رهایتان نخواهم کرد.))(34)
2 ـ 2 ـ گزارش امام سجاد (ع ) از شب عاشورا
پـس از آنـکـه عـمـر سـعـد، سـپـاهـش را آمـاده حـمـله بـه اردوگـاه مـا کـرده اوایـل شـب بـود. پـدرم یـارانـش را گـردآورد و مـن بـا حـال بیمارى نزدیک رفتم تا سخنان وى را بشنوم . آن حضرت ، خطابه اى ایراد کرد و در آن ، پس از حمد و ستایش الهى و تمجید از یاران فرمود:
((مـن پـیـمانم را از شما برداشتم . شب هنگام است و تاریکى شب همه جا را فرا گرفته در پناه این تاریکى ، آرام ، از معرکه بیرون روید.))(35)
پس از این گفتار یاران امام (ع ) هر کدام به نوبت آمادگى و فداکارى خود را در راه سیدالشهدا (ع ) اعلام کردند.
امـام سـجـاد (ع ) در گـزارش دیـگـرى مـى فـرمـاید: شبى که فردایش پدرم به شهادت رسید، نـشـسته بودم و عمّه ام ، زینب (ع )، از من پرستارى مى کرد پدرم با یارانش به خلوتگاه رفت . چـون غـلام ابـوذر غـفـارى هـم نـزدش بـود و شـمـشـیـرش را صیقل مى داد و شعر (یا دهر افٍّ لک ...) را مى خواند.
آن را دو یـا سـه بـار تـکـرار کـرد. چـون مـن فـهمیدم و به مقصودش پى بردم بغض گلویم را گـرفت ولى اشک نریختم و آرامش خودم را حفظ کردم و دانستم که بلا سر رسیده است . امّا عمّه ام زینب (س ) نتوانست خود را نگاه دارد. برخاست و سراسیمه خود را به پدرم رساند و اظهار حزن و اندوه کرد... پدرم او را به صبر، سفارش کرد و سپس نزد یارانش رفت .(36)
3 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) راوى نیایش امام حسین (ع ) در صبح عاشورا
بـه فـرمـایـش امام چهارم (ع ) بامداد روز عاشورا که سپاه عمر سعد به خیمه گاه امام حسین (ع ) نـزدیـک شـد، حـضـرت دسـتـان خـود را بـه سـوى آسـمـان بـلنـد کـرد و در نـیـایـشى از خداوند متعال خواست گره مشکلاتش را باز کند و اندوهش را بزداید.(37)
4 ـ 2 ـ سپردن اسم اعظم و میراث پیامبران به امام سجاد (ع )
روز عاشورا، امام حسین (ع ) به خیمه ى امام سجاد (ع ) آمده و اسم اعظم ومیراث پیامبران را به او سـپـرد، و یـادآور شـد کـه کـتـب عـلم امـامـت و مـصـاحـف و سـلاح رسـول خـدا (ص ) را بـه ام سـلمـه ، هـمـسـر پـیـامـبـر (ص ) داده و سـفارش کرده که آنها را بدو سپارد.(38)
نـیـز روایت شده که در آن روز امام حسین (ع ) دختر بزرگ خود فاطمه را پیش خواند و کتابى در لفـّافـه به او سپرد و دستور داد و آن را به برادرش على بن الحسین (ع ) تسلیم کند از عالم (ع )(39) پـرسـیدند: در آن کتاب چه بود؟ فرمود: هرچه بنى آدم تا قیامت به آن محتاج بودند در آن وجود داشت .(40)
5 ـ 2 ـ امام سجاد و یارى پدر
هـنـگـامـى کـه تـمـام یاران امام حسین (ع ) به شهادت رسیدند و امام سجاد (ع )صداى استغاثه ى پـدر را شـنـیـد بـا وجود بیمارى شدیدى که داشت از بستر برخاست و به عصا تکیه داد مصمّم بود امام و رهبر خود را یارى کند ولى نگاه سیدالشهدا (ع ) به او افتاد و فریاد زد:
((خـواهـرم ، ام کـلثـوم ! مـگـذار پـسـرم بـه مـیـدان بـیـایـد مـبـادا زمـیـن از نـسـل آل مـحـمـد (ص ) خـالى شـود!)) از ایـن رو ام کـلثـوم ، امـام سـجـاد (ع ) را بـه بـسـتـر بازگرداند.(41)
ایـن جـریـان در گـزارشـى دیـگـر چنین نقل شده است : وقتى امام حسین (ع ) براى خداحافظى به خـیـمـه ى سـیـّد السـاجـدین آمد آن بزرگوار روى فرشى از پوست بسترى بود و عقیله ى بنى هـاشـم از او پرستارى مى کرد. امام سجاد (ع ) مى خواست از جا برخیزد ولى قدرت برخاستن را نـداشـت . سـپس به عمّه اش ‍ زینب فرمود: مرا به سینه ات تکیه بده تا بنشینم . زینب (ع ) چنین کـرد و امـام سـجـاد (ع ) بـا پـدر سـخـن گـفت و از شهادت تمام مردان و نوجوانان آگاه شد سپس گـریـه ى شـدیـدى کـرد و گـفت : عمّه جان ! عصا و شمشیرم را بیاور. امام حسین (ع ) فرمود: با عـصـا و شـمـشـیـر چـکـار دارى ؟ فـرمـود: مـى خـواهـم بـه عـصـا تـکـیـه داده و از فـرزنـد رسول خدا (ص ) دفاع کنم زیرا، پس از تو خیرى [در دنیا] وجود ندارد.(42)
6 ـ 2 ـ حمله ى سپاهیان یزید به خیمه ى امام سجاد (ع )
حمیدبن مسلم مى گوید: وقتى به بالین على بن الحسین (ع ) که سخت بیمار و برروى فرشى افـتـاده بـود رسـیدم گروهى از پیادگان همراه شمر به وى گفتند: آیا این بیمار را نمى کشى ؟(43) من گفتم : سبحان اللّه ! آیا کودکان (44) را هم مى کشند؟ آیا همین کودکى و بـیـمـارى او را بـس نـیـست ؟ همانجا ماندم تا آنان از على بن الحسین (ع ) دور شدند. وقتى عمر سـعـد به خیمه ها آمد زنان به روى او فریاد زدند و گریستند. سپس عمربن سعد به همراهانش فـرمـان داد کـه هـیـچ فـردى بـه خـیـمـه ى زنـان وارد نـشـود و مـتـعـرّض ایـن کـودک بـیـمـار نگردد...(45). پس گروهى را به خیمه ى زنان و امام سجاد (ع ) به پاسدارى واداشت و گـفـت : مـواظـب بـاشـیـد کـه ایـنـان از خـیـمـه بـیـرون نـرونـد و کـسـى نـیـز بـه آنـان آزار نرساند.(46)
7 ـ 2 ـ تدبیر امام سجاد (ع )
هـنگامى که دشمن خیمه هاى امام حسین (ع ) را به آتش کشید حضرت زینب (س ) نزد امام سجاد (ع ) آمد و عرض کرد: اى یادگار گذشتگان و پناه باقى ماندگان ، ما چه وظیفه اى داریم ؟ امام (ع ) فرمود: "علیکنّ بالفرار" بر شما باد که فرار کنید.
تـمـام بانوان و کودکان در حالى که گریان بودند و فریاد مى زدند محلّ اقامت را ترک کردند ولى زینب (س ) باقى ماند و کنار بستر امام (ع ) به آن حضرت مى نگریست و امام (ع ) بر اثر شدت بیمارى قادر به بیرون رفتن نبود.(47)
8 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) در مراسم خاک سپارى پدر
به عقیده ى شیعه ، کسى جز امام حقّ تجهیز و تدفین امام معصوم دیگر راندارد.(48)
از ایـن رو امـام سـجـاد (ع ) روز سیزدهم محرّم سال 61 ق (49) به طور اعجاز در کربلا حـاضـر شـد و پـس از اقـامـه ى نـمـاز، پـدر بـزرگـوارش را به خاک سپرد و سپس به کوفه برگشت .(50)
تفضیل این ماجرا دو گونه نقل شده است :
الف ) امـام سـجـاد (ع ) پـس از دفـن شـهـیـدان کـربـلا بـه سوى جسد مطهّر پدر رفت و او را در بغل گرفت و با صداى بلند گریست . آنگاه به جایگاه مرقد مطهّر آمد و اندکى خاک برداشت . ناگهان قبرى آماده و صندوقى شکافته پیداشد. دست هاى خود را به زیر بدن پدر برد و با خواندن جمله ى ((بسم اللّه و فى سبیل اللّه ...)) تنها و بدون کمک بنى اسد، بدن مطهّر پدرش در قـبـر گـذاشـت و به آنها فرمود: غیر از شما کسان دیگرى هم هستند که به من کمک کنند. چون بدن مطهّر را در قبر گذاشت ، صورت خود را بر آن رگ هاى بریده نهاد و گفت :
((خـوشـا بـه حـال زمـیـنى که پیکر پاک تو را در آغوش گرفت به راستى که دنیا پس از تو تـاریـک و ظـلمـانى گشته و آخرت به نور جمالت روشن و نورانى شده است . شب ، خواب را از چـشـم مـا ربوده و اندوهمان دائمى گشته است . مگر خداوند براى ما همان جائى را برگزیند که تـو هـم اکـنـون اقـامـت کـردى . درود و سـلام مـن بـر تـو و رحـمـت و بـرکـات الهـى بـر تـو باد.))(51)
از آنـجـا کـه یـکـى از رسـالت هـاى بـازمـاندگان حادثه ى کربلا افشاگرى بر ضدّ دشمن و ضربه زدن به رژیم اموى بود امام سجاد (ع ) پس از دفن امام حسین (ع ) روى قبر را پوشید و بر آن نوشت :
((هذا قبر الحسین بن على بن ابى طالب الذّى قتلوه عطشانا.))
(([اى مردم بدانید!] این قبر حسین بن على (ع ) است که او را با لب تشنه شهید کردند.))
حـضـرت مـى تـوانـسـت اوصـاف دیگرى براى سیدالشهدا بیان کند اما تاءکید بر این که او را آنگونه به شهادت رساندند نوعى افشاگرى است .(52)
ب ) وقـتـى بنى اسد مى خواستند پیکر مطهّر شهدا را به خاک بسپارند سوار ناشناس نزد آنها آمـد و گـفت : براى چه اینجا آمده اید؟ گفتند: براى دفن اجساد مطهّر شهدا آمده ایم ولى بدنها را نمى شناسیم ، همینکه آن سوار این جمله را شنید با صداى بلند گریه کرد و فریاد زد:
((وا ـ اَباه ـ وا اباعبداللّه لیتک حاضرا و ترانى اسیرا ذلیلا.))
((آه پـدرم ، آه اى ابـاعـبـداللّه اى کـاش در ایـنـجـا حاضر بودى و مى دیدى که مرا اسیر و خوار نمودند.))
سـپـس بـه آنـها فرمود: من شما را راهنمایى مى کنم از اسب پیاده شد و کنار پیکرهاى پاره پاره عـبـور کـرد نـاگـهـان چـشمش به پیکر مطهّر حسین (ع ) افتاد. آن را در آغوش گرفت و با چشمى گـریـان و حـالى غمبار گفت : اى بابا! با کشته شدن تو چشم مردم شام روشن و بنى امیّه شاد شـد، اى بـابـا پـس از تـو غـم و انـدوه ما بسیار طولانى خواهد بود. سپس اندکى کنار پیکر آن حضرت رفت و کمى خاک آنجا را برداشت ، قبر آماده اى پیدا شد، خودش بدن پاره پاره پدر را در میان قبر گذاشت .(53)
9 ـ 2 ـ دفن شهیدان کربلا با راهنمایى امام سجاد (ع )
بنى اسد براى دفن شهیدان کربلا حیران و سرگردان بودند؛ زیرا کوفیان بین سرهاو بدن هـا جـدایـى انـداخـتـه بـودند و بدن ها قابل شناسایى نبودند. ولى هر جنازه اى از بنى هاشم و اصحاب را که براى خاکسپارى نزد امام سجاد (ع ) مى آورند نام و نشان آن شهید را به آنها مى گـفـت . در آن روز صـداى نـاله بـلنـد و اشـک هـا مـانـنـد سـیـل سـرازیـر بـوده زنـهـاى بنى اسد موى خود را پریشان کرده و به صورت خود لطمه مى زدنـد. امـام چـهـارم (ع ) دو مـوضـع جـداگـانه براى بنى هاشم و اصحاب مشخص کرد و به آنها دستور داد آنجا را حفر کنند و شهیدان را به خاک بسپارند.(54)
10 ـ 2 ـ امام سجاد (ع ) در مراسم دفن قمر بنى هاشم
امام زین العابدین (ع ) پس از دفن پدر بزرگوارش نزد جسد حضرت عباس (ع )رفت و خودش را روى پیکر عمو انداخت . گلویش را مى بوسید و مى گفت : ((على الدنیا بعدک العفا، یا قمر بنى هاشم ، علیک منّى السلام من شهیدٍ مُحتسبٍ و رحمة اللّه و برکاته ))(55)
اى ماه بنى هاشم ! پس از تو خاک بر سر دنیا. سلام و درود بر تو باد اى شهید راه خدا و رحمت و برکات او بر تو.
به تنهایى و بدون کمک گرفتن از بنى اسد براى حضرت عباس (ع ) قبرى مهیّا کرد و بدن را در قـبـر گـذاشـت و بـه آنـهـا فـرمـود در ایـن مـورد افـراد دیـگـرى هـسـتـنـد و بـا مـن همکارى مى کنند.(56)
در گزارش دیگرى آمده است :
وقـتـى امام سجاد (ع ) جسد قمر بنى هاشم را دید به طرف آن خم شد و با صداى بلند گریه کـرد و فرمود: "اى عمو جان ! کاش به حرم امام حسین (ع ) و بانوان نگاه مى کردى که آنها صدا مى زدند ((اى واى از تشنگى ، اى واى از غریبى .))"(57)
11 ـ 2 ـ امام سجّاد (ع ) در مراسم دفن حرّ ریاحى
امـام چـهـارم (ع ) پـس از خـاک سـپارى شهیدان کربلا به بنى اسد فرمود: با من بیاییدتا کنار پـیـکـر حـرّ بـرویـم و جـسـدش را دفـن کـنـیـم . بـنـى اسـد بـه دنبال امام (ع ) حرکت کرده و به جنازه ى حرّ رسیدند. امام (ع ) به آن نگریست و فرمود:
((امـّاانـتـَفـَلَقـَدْقـَبـِلَاللّه تـوبـَتـُک وزادَفـى سـَعـادتـِکـَبـِبـَذلِکَ نـفـسـک اَمامَابنِرسول اللّه (ص ).))
((امـّا تـو اى حـرّ، خـداوند توبه ات را پذیرفت و بر سعادت و سرافرازیت افزود؛ زیرا جان خود را در پیشگاه فرزند رسول خدا(ص ) نثار کردى !))
بـنـى اسـد مـى خواستند جنازه ى او را نزد سایر شهیدان ببرند ولى به دستور و کمک امام (ع ) وى را در همانجا به خاک سپردند.(58)
پـس از دفـن جسد مطهّر امام حسین (ع ) و سایر شهیدان کربلا امام سجّاد (ع ) که خود را به بنى اسد معرفى نکرده بود بر اسب سوار شد تا از کربلا خارج شود. بنى اسد دامن او را گرفتند و گـفـتند: به حقّ این افرادى که آنها را به خاک سپردى تو کیستى ! سوار، مدفن امام حسین (ع ) حضرت عباس ، اصحاب و بنى هاشم را به آنها معرفى کرد و فرمود:
انا امامکم على بن الحسین (ع ) فقلنا له انت علىُّ؟
فقال : نعم . فغاب عن ابصارنا.
من امام شما على بن الحسین (ع ) هستم . به او گفتیم : آیا تو على هستى ؟
گفت : بله . سپس از جلوى چشمان رفت و ناپدید شد.(59)
امام سجاد(ع ) با کاروان شهادت از کربلا تا مدینه
پـس از شهادت امام حسین (ع ) دوران اسارت و امامت على بن الحسین (ع ) آغاز گردید. عمربن سعد تـا ظـهـر روز یـازدهـم مـحرم (60) و به قولى ، دو روز پس از عاشورا در کربلا ماند. آنـگـاه خـانـدان امـام حـسین (ع ) از جمله امام سجاد (ع ) را که بیمار نیز بود به سوى کوفه به اسارت برد.(61)
در ایـن فـصـل ، مـسائل مربوط به دوران اسارت امام سجاد (ع )، اقدامات و سخنرانى هاى آن امام همام از کربلا تا مدینه در پنج قسمت مطرح خواهد شد:
از کربلا تا کوفه ، در کوفه ، از کوفه تا شام ، در شام و از شام تا مدینه .
1 ـ از کربلا تا کوفه
کاروان اسیران کربلا با کوله بارى از غم و اندوه به سوى کوفه حرکت کرد. با تفحّص در منابع موجود، اطلاعات کاملى درباره حوادث این مسیر (کربلا تا کوفه ) به خصوص از وضعیت امام سجاد (ع ) به دست نیامد. از این رو، در این قسمت به سه مطلب زیر بسنده مى کنیم :
1 ـ 1 ـ امام سجاد (ع ) هنگام عبور از قتلگاه
امام چهارم (ع ) مى فرماید:
زمـانـى کـه در کـربـلا آن مـصـیـبـت به ما وارد گشت و پدرم و تمام فرزندان و برادران و جمیع خـانـدانـش کـه بـا او بـودند کشته شدند و حرم و زنان آن حضرت را بر روى شتران بى جهاز نـشـانـده و مـا را بـه کوفه برگرداندند، به قتلگاه ایشان چشم دوختم و بدن هاى پاکشان را بـرهـنه و عریان دیدم که روى خاک افتاده و دفن نشده بودند. سختى این مصائب سینه ام را تنگ کرد و بى آرامى در من شدّت یافت به حدّى که نزدیک بود روح از کالبدم خارج شود.
حـضـرت زیـنـب (س ) بـا سـخـنانى که مضمون آن احترام به امام حسین (ع ) و شهداى کربلا بود فرزند برادر را دلدارى داد.
امـام سـجـاد (ع ) فـرمـود: ایـن خبر [که زینب با آن امام (ع ) را دلجویى داد] از کیست ؟ زینب عرض کرد: این روایت امّ ایمن است .(62)
2 ـ 1 ـ بى حرمتى به امام سجاد (ع )
تـمـام افراد اجتماع به خصوص شخصیت هاى مهّم آن ، به اعتبار موقعیت ومنزلتى که دارند مورد احترام مى باشند. امام سجاد (ع )، فرزند رسول خدا و امام مسلمین است و باید بى نهایت تمجید و تـکـریـم شود. ولى عمربن سعد هنگام حرکت اسیران کربلا به کوفه نه تنها ایشان را احترام نـکرد بلکه براى توهین و آزار او را به شترى نحیف و لاغر سوار کرد. امام سجاد (ع ) از شدّت ضـعـف توان نشستن را نداشت . این موضوع را به عمربن سعد اطلاع دادند. وى گفت : پاهایش را زیر شکم ببندید و سپس کاروان را حرکت دهید.(63)
2 ـ در کوفه
کـوفـه ، مـرکز حکومت امام على (ع ) بود. هنوز صداى على (ع ) در میان گوش مردم این شهر طنین انداز و مدّت زیادى نیز از حکومت آن بزرگوار نگذشته بود.
کوفه همان شهرى است که مردمش حسین (ع ) را دعوت کردند و وقتى سرنیزه هاى ستم به سوى آنها نشانه رفت آن حضرت را تنها گذاشته به کنج خانه هاى خود پناه بردند.
اکـنـون امـام سـجـاد (ع )، بـانوان و پرده نشینان وحى و نبوت را به صورت اسیر و سوار بر شتران بى جهاز وارد همان کوفه کرده اند.
حذلم بن بشیر(64) مى گوید: در سال 61 ه‍ .ق هنگام آمدن على بن حسین (ع ) و همراهانش بـه کوفه ، من هم وارد این شهر شدم . سپاهیان یزید اطراق ایشان را گرفته ، مردم نیز براى تـمـاشـاى آنـان از مـنـازل خـود، خارج شده بودند. زنان کوفه از مشاهده ى آن منظره به گریه آمـدنـد و نـاله و شـیـون سـر دادنـد. عـلى بـن حـسـیـن (ع ) کـه از رنـج بـیـمـارى لاغـر و دسـتانش باغل جامعه به گردنش بسته شده بود با صداى ضعیفى مى گفت :
اگـر ایـن مردم به حال ما گریه و به خاطر ما نوحه سرایى مى کنند پس چه کسى [خاندان ] ما را کشته است ؟(65)
1 ـ 2 ـ شکوه ى امام سجّاد (ع ) از کوفیان
مـسـلم گـچکار پس از توصیف منظره ى ورود اسیران کربلا به کوفه مى گوید:چشمم به على بـن حـسین (ع ) افتاد که بر شتر برهنه اى سوار بود و از رگهاى گردنش خون جارى بود. او اشک مى ریخت و مى فرمود:
یا اُمَّةَ السُّوءِ لاسَقْیا لِرَبْعِکُمْ
یا اُمّةً لَمْ تُراعِ جَدِّنا فینا
لو اءَنَّنا وَ رسولُاللّه یَجْمَعُنا
یومُ القیامةِ ما کنتم تَقُولونا
تُسَیِّرُونا على الاءَقتاب عاریةً
کَاَنَنّا لم نُشَیِّدْ فیکم دینا
بنى اُمیّةَ ماهذا الوقوفُ على
تلکَ المصائبِ لاتَلْبُون داعینا
تُصَفِّقُون علینا کفَّکُمْ فَرَحا
و اءنتم فى فِجاجِ الاءرضِ تَسْبُونا
اءَلَیْسَ جِدّى رسولُاللّه وَیْلَکُمْ
اءهْدَى البَریَّةِ مِنْ سُبُل المُضلّینا
یا وَقْعةَ الطفِّ قدْ اءَوْرَثْتَنى حُزْنا
واللّهُ یَهْتِکُ اءستار المُسِئِینا(66)
اى امـت بـد (کـردار)! بـر خـانـه هـایـتان باران نبارد؛ اى امتى که حرمت جدّ ما را در مورد ما رعایت نـکـردیـد! اى در روز قـیـامـت ، مـا و رسـول خـدا گـرد آیـیـم . شـمـا چـه پـاسـخـى بـه رسـول خـدا (در رابـطه با این فاجعه ) خواهید داد؟! ما را بر شتران عریان سوار مى کنید و مى گردانید! گویى ما همان کسانى نیستیم که اساس دین را در میان شما محکم ساختیم ! اى بنى امیّه ! از این مصیبت ها که بر ما وارد آمده آگاهید ولى پاسخ خواسته هاى ما را نمى دهید.
از فـرط شـادى و شـعـف کف مى زنید (که ما اسیر شده ایم )! و ما را به نقطه هاى پراکنده اى از گـسـتـره ى زمـیـن بـا حـالت اسـیـرى ، سـوق مـى دهـیـد! واى بـر شـمـا! آیـا جـدّ مـا رسـول خدا مردم دنیا را از گمراهى نجات نداد و به راه راست هدایت نکرد!؟ اى حادثه ى کربلا! مـرا انـدوهـگـیـن کـردى ، خـداونـد متعال پرده از روى کار بدکاران برخواهد داشت و آنان را رسوا خواهد کرد.

2 ـ 2 ـ امام سجاد در قصر دارالاماره
پس از گفتگوى عبیداللّه بن زیاد با حضرت زینب (س ) و پاسخ دندان شکن عقیله ى بنى هاشم ، عـلى بن حسین (ع ) را نزد او آوردند. عبیداللّه به امام چهارم (ع ) گفت : تو کیستى ؟ فرمود: على بن الحسین (ع ). ابن زیاد گفت : مگر خدا على بن الحسین (ع ) را نکشت ؟ امام سجاد (ع ) فرمود: من بـرادرى داشتم که نامش ‍ على بود و مردم او را کشتند. ابن زیاد گفت : بلکه خدا او را کشت . على بن حسین (ع ) فرمود:
((اللّه یَتوفّى الْاَنْفُسْ حینَ موتِها))(زمر / 42)
((خداوند، ارواح را به هنگام مرگ قبض مى کند.))
ابن زیاد خشمگین شد و گفت : تو جراءت پاسخ دادن به من را نیز دارى ؟ و هنوز توانایى باز گرداندن سخن من در تو هست ؟ او را ببرید و گردن بزنید.
عـمـّه اش زیـنـب نـزد آن بـزرگـوار آمـد و گفت : ((اى پسر زیاد: همان مقدار که خون ما ریخته اى برایت کافى است .)) سپس دست به گردن على بن الحسین (ع ) انداخته فرمود: به خدا سوگند دست از او بر نمى دارم که اگر او را کشتى مرا هم با او بکشى .
ابن زیاد به آن دو نگاه کرد و گفت : شگفتا از رحم و خویشاوندى ! من این زن را چنین مى بینم که دوسـت دارد بـا او کـشـتـه شود او را رها کنید. همان بیمارى که دارد او را بس است . سپس از قصر بیرون رفت و در بالاى منبر شروع به خطابه کرد.(67)
3 ـ 2 ـ دفاع امام سجاد (ع ) از حضرت زینب (س )
وقتى عبیداللّه بن زیاد به حضرت زینب توهین کرد امام سحاد (ع ) برآشفت و فرمود:
چقدر عمّه ام را هتک حرمت مى کنى و به کسانى که او را نمى شناسند معرفى کنى ؟
ابـن زیـاد از این سخن خشمگین شد و فرمان داد تا گردن امام (ع ) را بزنند. ولى زینب (ع ) نزد امـام (ع ) آمـد و گـفـت : اى ابـن زیـاد مـى خـواهـى بـار دیـگـر مـرا عـزادار کـنـى ؟ در ایـن حال ابن زیاد از تصمیم خود منصرف شد.(68)
4 ـ 2 ـ خطاب امام سجاد (ع ) به حضرت زینب (س )
حـضـرت زیـنـب (س ) پـس از ایـراد خـطـبـه ى آتـشـیـن خـود در کـوفـه شـعـر ((مـاذا تـقـولون اذ قال النبى لکم ))(69) را قرائت کرد. امام سجاد (ع ) خطاب به او فرمود:
((یـا عـمـّتـى اُسـْکـُتـى فـفـى البـاقین من الماضین اعتبار و انتِ بحمداللّه عالمةٌ غیرمعلَّمةُ، فَهِمَةٌ غیرَمُفَهّمة .))(70)
عـمـّه جـان ! خـامـوش بـاش ! بـاقـى ماندگان باید از گذشتگان عبرت بگیرند. تو بحمداللّه آگـاهـى بـى آنـکه کسى به تو دانایى آموخته باشد. فهیم و باهوشى بدون اینکه چیزى به تو فهمانده باشند.
5 ـ 2 ـ خطبه ى امام سجّاد (ع ) در کوفه (71)
امـام سـجـاد (ع ) بـا ایـراد خطبه ى داغ و کوبنده هر چند در لباس اسارت ، عزّت خاندان پیامبر (ص ) را حفظ کرد و کمترین حرف یا عکس العمل یا موضع گیرى که نشان دهنده ى ذلّت و خوارى آن دودمان باشد از خود نشان نداد.(72)
امام چهارم (ع ) پس از خطبه ى حضرت زینب ، فاطمه صغرى و ام کلثوم به مردم اشاره کرد که خـامـوش ‍ شـونـد. پـس از سـکـوت مـردم ، آن حـضـرت خـداى را سـپـاس گفت و بر پیامبرش درود فرستاد و سپس ‍ فرمود:
اى مردم هر کس مرا مى شناسد مى شناسد و هر کس نمى شناسد، من على ، فرزند حسین ، هستم که او را بـر سـاحـل فـرات ظالمانه و بدون هیچ گناهى کشتند. من فرزند کسى هستم که حرمت او را شـکستند و مال و ثروتش را به غارت بردند و زن و فرزندش را اسیر کردند. من فرزند کسى هستم که مظلومانه کشته شد و همین یک افتخار ما را بس است .
اى مردم شما را به خدا سوگند مى دهم ، بگویید آیا مى دانید که شما به پدرم نامه نوشتید و او را فریفتید و با او عهد و پیمان بستید او نیز در پاسخ دعوت شما آمد و آنگاه با او جنگیدید؟
اى مـرگ بـر شـمـا! بـراى قـیـامـت خـود بـد تـوشـه اى از پیش فرستاده اید و شما مردانى کژ انـدیـشید. آنگاه که رسول خدا (ص ) به شما بفرماید: شما که خاندانم را کشتید و حرمت مرا هتک کردید پس ، از امت من نیستید، با کدام چشم به او خواهید نگریست ؟
راوى گـویـد: همه صداها به گریه بلند شد و مردم به یکدیگر مى گفتند: هلاک شدید و خود خبر ندارید!
آنـگـاه امـام سجاد (ع ) چنین ادامه داد: خداى رحمت کند مردى را که نصیحت مرا بپذیرد و سفارش مرا دربـاره خـدا و دربـاره رسـول او و خـانـدانـش بـه کـار بـنـدد، زیـرا کـه رسول خدا (ص ) براى ما اسوه حسنه است .
سـپـس مـردم دسـتـه جـمـعـى گـفـتـنـد: اى فرزند رسول خدا (ص ) ما همه مطیع و فرمانبرداریم و عـهـدتـان را حـفظ مى کنیم ، شما را حمایت مى کنیم و به شما پشت نخواهیم کرد. خدایت رحمت کند، امـرتـان را بفرمایید که ما با هر کس با تو در جنگ باشد مى جنگیم و با کسى که تسلیم شما باشد در صلحیم و هر کس را که بر ما و شما ستم کرد قصاص مى کنیم .
امـام سـجـاد (ع ) فـرمـود: هـیـهـات ! هیهات ! اى مردمان فریبکار و حیله گر، دیگر به خواهش هاى دلتـان نـخـواهـیـد رسـید. مى خواهید با من نیز همان رفتارى را بکنید که پیش از این با پدرانم کـردیـد. بـه پـروردگـارِ راقـصات (شتران را هوار در راه حج )، که هنوز زخم ها بهبود نیافته اسـت . دیـروز پـدرم هـمـراه خـانـدانـش کـشـتـه شـد و هـنـوز داغ مـرگ رسـول خـدا (ص ) و جـدم و پـدرم و فـرزندانش را فراموش ‍ نکرده ام . رشته کارم گسسته شد. هـنـوز کام من از آن واقعه تلخ و اندوه آن درون سینه ام جارى است ، و خواسته من این است که ((نه با ما باشید و نه بر علیه ما.
آن گاه این شعر را خواند:
لا غَرْوَ اِنْ قُتِل الحسینُ فَشیخُهُ
قدکان خیرا من حسینٍ وَاَکْرِما
فلا تفرحوا یا اهل الکوفه بالذى
اُصیِبَ حسینٌ کانَ ذلک اَعْظَما
قتیل بِشط النَهْرنَفْسى فِداؤ ه
جَزاءُ الَّذى اراده نارُ جَهَنّمهما(73)
کشته شدن حسین جاى شگفتى ندارد. زیرا پدرش که از او بهتر بود و با کرامت بود کشته شد.
اى اهل کوفه از آنچه به حسین رسید شادمان نباشید زیرا مصیبت او بزرگ تر است .
کشته ى بر ساحل فرات که جانم فدایش باد. کیفر آن کس که او را کشت آتش جهنّم است .
امام سجاد (ع ) سپس فرمود:
((ما از شما راضى شدیم سر به سر، که نه با ما باشید و نه بر ما. نه روزى به نفع ما و روز دیگر بر ضرر ما.))(74)
امـام سـجـاد در خـطـابـه ى بـالا سـه مـوضـوع را در مـورد تـجـزیـه و تحلیل قرار داده است :
1 ـ برملا ساختن جنایات ضد انسانى یزید و مزدوران او.
2 ـ معرّفى امام حسین (ع ) و اهل بیت او به عنوان خاندان پیامبر (ص ).
3 ـ معرّفى شهادت امام حسین (ع ) و یارانش به عنوان بزرگ ترین افتخار خاندان امام سجاد (ع ).
شـیخ صدوق (ره ) مى نویسد: عبیداللّه بن زیاد با چوب بر لب و دندان امام حسین (ع ) زد و با به زنجیر بستن امام سجّاد (ع )، آن بزرگوار و سایر زنان را راهى زندان کرد.(75)
6 ـ 2 ـ تغذیه امام سجاد (ع ) و سایر اسرا با مائده ى آسمانى
وقـتـى فـضـّه در کـوفـه ، گـرسـنـگـى و بـى غـذایـى اهل بیت را مشاهده کرد بر اساس وعده ى پیامبر (ص ) به او مبنى بر استجابت سه دعاى وى ، از زیـنـب اجـازه گـرفت و دو رکعت نماز خواند و از خداوند درخواست طعام نمود، در بین دعا، مائده اى آسـمـانـى نازل شد که از آن بوى مشک و عنبر و زعفران به مشام مى رسید. غذاى امام سجاد(ع ) و اهـل بـیـت تـا روز ورود بـه مـدینه از همین مائده ى آسمانى بود. پس از ورود به مدینه این مائده ناپدید شد.(76)
3 ـ از کوفه تا شام
مـدّت تـوقـّف اسـیران سرافراز کربلا در کوفه با تمام مصائب و مشکلات به پایان رسید و دشمن آنها را به سمت شام حرکت داد.
اکـنـون بـه ایـن پـرسـش پـاسـخ خواهیم داد که آیا سر مبارک امام حسین (علیه السلام ) و سایر شـهـیـدان نـیـز بـا امـام سـجـاد (ع ) و هـمـراهـان بـود یـا ایـن سـرهـا قبل از حرکت آنان به شام فرستاده شد؟
شـیـخ مـفـیـد (ره ) مـعـتـقد است عبیداللّه بن زیاد ابتدا سر مبارک امام حسین (ع ) را به سوى یزید فـرسـتـاد و پـس از آن غـل و زنـجیر به گردن على بن الحسین (ع ) نهاد و با مُجْفِربن ثعلبه عـائذى و شـمـربـن ذى الجـوشـن اسیران خاندان عصمت و طهارت را روانه ى شام کرد. تا به آن گـروهـى رسـیـدنـد کـه سـر امـام را برده بودند.(77) ولى سیّدبن طاووس مى نویسد: یـزیـدبـن عبیداللّه بن زیاد دستور داد که سر امام حسین (ع ) و سرهاى یاران آن حضرت را همراه زنان و کودکان شام بفرستد.(78)
1 ـ 3 ـ امام سجاد (ع ) در راه شام
امام باقر (ع ) از پدر بزرگوارش پرسید: یزید چگونه شما را به سوى شام برد؟امام (ع ) پاسخ داد: مرا بر شترى لنگ و برهنه و زنان را پشت سر من بر روى استرهاى برهنه و بدون پـالان سـوار کردند. سر مقدس ‍ پدرم حسین (ع ) هم بالاى نیزه مقابلم بود و دشمن با نیزه ما را مـحـاصـره کـرده بـود و هـرگاه یکى از ما مى گریست با نیزه بر سر او مى زدند تا آنکه وارد شام شدیم .(79)
2 ـ 3 ـ منزلگاههاى کوفه تا شام
اگـرچـه به قول شیخ مفید (ره )، امام سجاد (ع ) در راه کوفه تا شام با کسى سخن نگفته است ؛(80) ولى در بـرخى از مقاتل ، ابیاتى وجود دارد که انشاء آن را در توقّفگاهاى بین راه به امام سجاد (ع ) نسبت داده اند. این منزل ها و اشعارى که در آن خوانده شده عبارت است از:
الف ـ دعوات :(81)
هـنـگـامـى کـه دشـمـن مـى خـواسـت کـاروان اهـل بیت (ع ) را از ((دعوات )) حرکت دهد، على بن الحسین (ع ) گریست و این شعر را خواند:
لَیْتَ شعرى هَلْ عاقِلٌ فى الدیاجى
باتَ من فُجْعَةِ الزمانِ نیاجى
انا نَجْلُ الامام ما بالَ حَقّى
ضائعٌ بَیْنَ عُصْبَة الاَعْلاج (82)
((اى کاش مى دانسستم شخص خردمندى هست که در ظلمت ها بیتوته کند و از سختى هاى زمان زمزمه نماید؛ من فرزند امام هستم ، چرا بین این گروه کفّار حقّ من ضایع شده است .))
ب ـ سیبور:
وقـتـى قـافـله ى آزادگـان و اسـیران کربلا به ((سیبور)) رسیدند امام سجّاد (ع ) این اشعار را قرائت کرد:
سادَ العلوج فما تَرْضى بذا العربِ
و صار یقدم راءس الاءمّةَ الذَّنْب
یا لَلرِّجالِ و ما یاءتى الزمان به
من العجیب الذى ما مثله عجب
آل الرسول على الاَقْتاب عاریة
و آل مروان تسرى تحتهم نجب (83)
افراد پست ، مهترى یافتند و دُم ، از سر پیشى گرفت . عرب بدین رضا نمى دهد!
داد از این شگفتى هاى بى مانند که روزگار پیش مى آورد!
خاندان پیامبر، برهنه بر پشت اشتران و خاندن مروان سوار بر اسبهاى گران بها!
ج ـ بعلبک :(84)
چـون کـاروان اسـیـران کربلا نزدیک بعلبک رسید، اهالى آنجا در حالى که با خودپرچم هایى داشـتـنـد بـراى تماشاى اهل بیت (ع ) و به نشانه ى شادى تجمّع کردند. امّ کلثوم جمله اى گفت که باعث حزن و اندوه امام سجّاد (ع ) گردید. آنگاه فرمود:
و هو الزمانُ فلا تَفْنِى عجائِبَه
مِنَ الکرامِ و ما تَهْدى مصائبه
فَلَیْتُ شِعْرى الى کم ذاتُجاذِبُنا
فُنُونَهُ و ترانالم نُجاذِبه
یُسْرى بنا فوقَ اَقْتابٍ بِلا وطاءٍ
و سابقُ العیسِ یَجْمى عَنْهُ غارِبُه
کاءنّنا مِنْ اُسارى الرومِ بَیْنَهُم
کاءَنَّ ما قالَهُ المختارُ کاذبه
کَفَرْتُمْ برسول اللّهِ وَ یَحْکُمْ
فَکُنْتُم مثلَ من ضلَّتْ مذاهِبُه (85)
((این ، همان زمان است که شگفتى هایش از نظر بزرگان پایان پذیر نیست و مصائب آن نامشخص اسـت ؛ اى کـاش مـى دانـسـتـم کـه مـشـغـله هـاى زمـان تـا کـجـا مـا را بـه دنبال خود مى کشاند و مى بینى که ما او را به دنبال خود نمى کشانیم ؛ ما را بر شتران عریان و بـى جـهـاز در هـر شـهـر و دیـارى مـى گـردانـنـد و کـسـانـى از دنـبـال ، دارندگان مهار شتران را حمایت مى کنند؛ گویا ما در میان آنان چون اسیران روم هستیم و گـویـا آنـچـه را پـیـامـبـر (ص ) بـیـان فـرمـوده اسـت ، نـادرسـت بـود! واى بر شما، نسبت به رسول خدا کفران پیشه کردید و شمایان به گم کرده راهى مى مانید که راهها را نمى شناسد.))
پیش بینى امام سجاد (ع ) درباره ى قاتلین امام حسین (ع )
دشـمـن در یـکـى از تـوقـّفگاههاى بین راه سر بریده امام حسین (ع ) را در صندوقى در دیر راهب مـخـفـى کـرد. وقـتى راهب و شاگردانش که هفتاد نفر بودند و از نسبت سیدالشهدا (ع ) با پیامبر (ص ) و مـظـلومـیـتـش آگـاه گـشـتـنـد. صـدایـشان به ناله و ضجّه بلند شد و عمامه ها را از سر برداشتند.
سـپـس خـدمـت امـام سـجاد (ع ) رسیده و آمادگى خود را براى جنگ با کشندگان امام حسین (ع ) اعلام کردند. امام سجّاد (ع ) فرمود:
((لا تفعلوا ذلک فانّهم عن قریب ینتقم اللّه تعالى منهم ...))(86)
((این کار را انجام ندهید. زیرا خداوند به زودى از آنان انتقام مى گیرد.))
3 ـ 3 ـ امام سجاد (ع ) در عسقلان (87)
هـنـگـام ورود اسـیـران سرافراز کربلا به عسقلان ، مردم این شهر، به فرمان امیرخود، یعقوب عـسـقـلانـى کـه از سـپـاهـیـان یزید در کربلا بود به جشن و پایکوبى پرداختند. زریرخزاعى (88) تـاجـر غـریـب و مـسافر که به حسب اتّفاق در بازار ایستاده بود علّت این جشن و سرور را جویا شد. وقتى شنید این کاروان از خاندان عصمت و طهارت مى باشند لرزید و دنیا در چشمش تیره و تار گشت . با سرعت خود را به امام سجّاد (ع ) رساند و با صداى بلند گریست .
امـام (ع ) فـرمـود: اى مـرد چـرا گـریـه مـى کـنـى ؟ مـگـر نـمـى بـیـنـى اهـل این شهر همه در شادى هستند. زریر گفت : من شما را مى شناسم . جدّ شما محمّد مصطفى (ص ) است و کسى جز شما، شایستگى خلافت را ندارد. امام (ع ) فرمود: خداوند به تو خیر دهد. گویا شـمـا دوسـتـدار مـا هـسـتـى . بـرو بـه کـسـى کـه سـر مـقـدس حـسـیـن (ع ) را حـمـل مـى کـنـد بـگـو جـلوتـر بـرود تـا مـردم به آن نگاه کنند و بانوان در معرض تماشا قرار نـگـیـرنـد. زریـر پنجاه مثقال طلا و نقره به نیزه دار داد او سر مبارک امام (ع ) را از میان کاروان بـیـرون بـرد و مـردم از اطـراف شـتـرها دور شدند. زریر دوباره نزد امام چهارم (ع ) آمد و گفت : اگر لازم است خدمتى دیگر انجام دهم . امام (ع ) فرمود: اگر لباس و پارچه اى دارى براى این زنـان و کـودکـان بیاور. زریر شتابان رفت و لباس هاى زیادى آورد و بانوان از آن لباس ها براى پوشش خود استفاده کردند.(89)
4 ـ در شام
شـام (دمـشـق )، بـراى ورود اهـل بـیـت (ع ) و اسـتـفـاده ى تـبـلیغاتى یزید بر ضدّ امام حسین (ع ) چـراغـانـى و آذیـن بـنـدى شـد و مـاءمـوران خـلیـفـه خـانـدان عـصـمـت و طـهـارت را در روز اوّل ماه صفر(90) و در میان شادى و هلهله وارد این شهر کردند.(91)
امـام سـجـاد (ع ) بـا غـل و زنـجـیر به شتر عریان بسته شده بود و مرکبش پیشاپیش و شترهاى زنان به دنبال آن حرکت مى کردند.(92)
شـهـر دمـشـق ، هـمـان شـهـرى اسـت کـه مـعـاویـه نـزدیـک بـه چهل سال بر آن استیلا داشت . وى در جنگ صفّین ، آنچنان بر ضدّ امام على (ع ) تبلیغ کرده بود کـه مـردم شـام آن امام همام را واجب القتل مى دانستند و بر منبرها آن بزرگوار و خاندانش را دشنام مـى دادنـد و از ایـن رو آنـقـدر در شـام بـر اهـل بـیـت (ع ) سخت گذشت که وقتى از امام سجاد (ع ) پرسیدند:
سخت ترین اماکن بر شما کجا بود؟ سه مرتبه فرمود: امان از شام .(93)
1 ـ 4 ـ هفت مصیبت جانسوز شام از زبان امام سجاد (ع )
1 ـ مجروح کردن اسرا.
2 ـ ساز و طبل زدن در کوچه و خیابان در حضور اسیران .
3 ـ قرار دادن سرها میان مرکب هاى زنان و توهین و جسارت به سرهاى شهیدان .
4 ـ آب و آتش ریختن زنهاى شامى بر سراسرا.
5 ـ گردش دادن اسرا از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار.
6 ـ عبور دادن اسرا از در خانه ى یهودیان و نصارى براى انتقام از آنان .
7 ـ اقدام به فروش اسرا به عنوان برده و موفق نشدن آنان .
8 ـ جا دادن اسرا در مکان بى سقف .(94)
2 ـ 4 ـ اشعار منسوب به امام سجاد (ع ) درباره ى مصائب شام
اُقادُ ذلیلا فى دمشق کاءنّنى
من الزّنْجِ عَبْدٌ غابَ عنه نصیرُ
و جدّى رسول اللّه فى کلّ موطنٍ
و شیخى امیرالمؤ منین وزیرُ
فیالَیْتَ امّى لَمْ تَلِدْ نى و لم اَکُنْ
یزیدُ یرانى فى البلادِ اسیرُ(95)
مرا در دمشق به خوارى مى برند. گویا برده اى از رنگیان هستم که یاورى ندارد.
در حالى که در هر مقامى جدّ من رسول خدا (ص ) و بزرگ من ، امیر المؤ منین (ع )، وزیر اوست .
اى کاش مادر مرا نزائیده بود و وجود نداشتم و یزید مرا در شهرها اسیر نمى دید.
3 ـ 4 ـ جسارت به امام سجاد (ع )
الف ) هـنـگـام ورود اسـیـران کـربـلا بـه شام ، ابراهیم بن طلحة بن عبیداللّه ، از سپاهیان طلحه وزبـیـر در جـنگ جمل و از افراد نادان و یا مغرض این شهر نزد امام سجاد (ع ) آمد و خطاب به آن حضرت که در محمل نشسته و سر مبارکش ‍ را پوشانده بود گفت : چه کسى پیروز شد؟ امام (ع ) فـرمـود: اگـر مـى خـواهـى بـدانـى پـیـروزى با کیست هنگام فرا رسیدن وقت نماز، اذان و اقامه بگو.(96) دکتر شهیدى ، مورّخ معاصر در این باره مى نویسد:
از گـفـته پسر طلحه یک نکته روشن مى شود و آن اینکه بعضى بزرگزادگان مهاجر و اشراف قـریـش هـیـچـگـاه مـسـلمـانـى را چنانکه باید نشناخته بودند و اگر پدران آنان در جنگ هاى زمان پـیـامبر (ص ) از خودگذشتگى نشان داده اند، شاید براى آن بود که درِ تازه اى براى رسیدن بـه مـال و مـقـام بـه روى آنـان گـشـوده شد و اگر آنان به راستى براى خدا کوشیدند، بارى فـرزنـدان بـدان درجـه از ایـمـان نـرسـیـدنـد، وگـرنـه چـگـونـه مـمـکـن اسـت نـبـرد جـمـل و یـا فـتح مکه و حادثه کربلا و شهادت امام حسین (ع ) را به حساب پیروزى بنى هاشم و بـنـى امـیـه گـذاشـت . و چـگـونـه ایـن مهاجرزاده با آنکه از تیره بنى امیه نیست شادمان است که برعکس نبرد بدر، در نبرد یوم الطف امویان بر هاشمیان که پدر او در نبرد با آنان کشته شد، پـیـروز گـشـتـه انـد و عـلى بـن الحـسـیـن (ع ) پـاسـخ او را مـى دهـد کـه جـدال بر سر بانگ تکبیر و اذان مسلمانى و اقرار به یگانگى خداست نه بر سر ریاست هاشم یا امیه .(97)
ب ) یـکـى دیـگـر از افـراد بـى خـبـر و ناآگاه که به امام سجاد (ع ) و سایر اسرا توهین کرد پـیـرمـرد شـامـى بـود کـه نـزد آنان آمد و به آنان جسارت کرده امام (ع ) فرمود: آیا کتاب خداى عـزّوجـل را خـوانـده اى ؟ گـفـت : آرى ، فـرمـود: آیـا آیه ى شریفه ((قُلْ لااَسْئلُکُمْ علیه اَجْرا الّا المـودّة فـى القـُربـى )) (شـورى / 23) را خـوانـده اى گـفـت : آرى و فـرمـود: آن ((قـربـى )) (نـزدیـکـان ) مـا هـسـتیم . فرمود: آیا آیه ى ((وآت ذا القربى حقّه ))(98) را در سوره ى بـنـى اسـرائیـل خـوانـده اى گـفـت : آرى فـرمـود: مـا هـمـان کـسـانـى هـسـتـیـم کـه خـداى عزّوجل به پیامبرش فرموده است که حقّشان را بدهید. فرمود: آیا آیه ى شریفه ى ((وَ اَعْلَموا اَنّ مـا غـَنـِمْتُم مِنْ شَى ءٍ فَانّ للّه خُمُسَه و للرسول ولذى القربى ))(99) را خوانده اى ؟ گفت : آرى . فرمود: ((ذى القربى )) (خویشاوندان ) ماییم .
امـام سـجـاد (ع ) فـرمـود: آیـا آیه ى ((انّما یُرید اللّه لِیُذْهِبَ عنکم الرجْسَ اَهْلَ البیت وَ یُطَهّرکُم تـطـهـیـرا))(100) را خـوانـده اى ؟ گـفـت : آرى . فـرمـود: اهل بیت در آیه ماییم . آن کسانى که به آیه طهارت تخصیص یافته ایم . پیرمرد مدّتى ساکت و بر سخنانش پشیمان شد. سپس سرش را به سوى آسمان بلند و از سخنانش به پیشگاه خداوند مـتـعـال توبه کرد و از دشمنان پیامبر (ص ) و خاندانش بیزارى جست .(101) بدین روا امـام سـجاد (ع ) از طریق قرآن جواب مرد شامى را مى دهد. این حرکت او هرگونه توطئه مبنى بر ضـدیـّت اسـراى کـربـلا و حـسـیـن و یـارانـش بـا قـرآن را خـنـثى کرد. زیباتر آنکه امام ، مفهوم اهـل بـیـت از دیـدگـاه قـرآن را بـراى وى و در نـتـیـجـه مـردم تـشریح نمود. و بدین وسیله ، این احـتـمـال را که در آینده ، اهل بیت رسول اللّه (ص ) را به گونه اى دیگر تفسیر کنند نیز کاهش داد.(102)
ج ) امـام سـجـاد (ع ) در راه کـوفـه بـه شـام بـا کسى سخن نگفت . چون کاروانیان به درب کاخ یزید رسیدند مُجْفِر با صداى بلند گفت : این مُجْفِربن ثعلبه است که مردمان پست و نابکار را نـزد امـیر المؤ منین آورده است . امام سجاد (ع ) فرمود: آن کسى که مادر مُجْفِر او را زائیده پست تر و بد نهادتر است .(103)
4 ـ 4 ـ امام سجاد (ع ) در زندان یزید
فـاطـمـه دختر امام على (ع ) مى گوید: به فرمان یزید، امام سجاد (ع ) و زنان وابسته به امام حـسـین (ع ) را به زندان بردند. این زندان از نظر گرما و سرما محافظ نداشت . به طورى که پوست صورت زندانیان کنده شده بود.(104)

5 ـ 4 ـ امام سجاد (ع ) در مجلس یزید
دشـمـن سـنـگدل ، در حالى که اهل بیت (ع ) را با ریسمان بسته بود به مجلس یزیدوارد کرده و مـقـابل او نگه داشت . امام سجاد (ع ) فرمود: اى یزید! تو را به خدا قسم مى دهم ، به نظر تو اگر پیامبر (ص ) ما را با این وضع و حال مى دید چه مى گفت و چه مى کرد؟ پس یزید دستور داد ریسمان ها و طناب ها را بردارند.(105)
در گـزارشـى دیـگر آمده است : امام سجّاد (ع ) نخستین کسى بود که شمر او را وارد مجلس یزید کـرد. دو دسـت آن بـزرگـوار بـه گردنش بسته شده بود. یزید گفت : اى جوان ! تو کیستى ؟ فـرمـود: مـن عـلى بـن الحـسـیـن (ع ) هـسـتـم . آنـگـاه دسـتـور داد تـا غـل و زنـجیر را از امام (ع ) بردارند.(106) وقتى چشم امام سجاد (ع ) به سر بریده ى پـدر کـه مـقـابـل یـزیـد بود افتاد، چنان متاءثر گردید که پس از آن هرگز غذایى که از سر حیوان تهیّه شده بود نخورد.(107)
6 ـ 4 ـ پیشنهاد کشتن امام سجّاد (ع )
یـکـى از صحابیان پیامبر (ص ) نزد یزید آمد و گفت : خداوند تو را بر دشمن خدا وپسر دشمن پـدرت مـسـلّط کـرد. ایـن جـوان [عـلى بـن الحـسـیـن ] را بـکـش و نـسـل ایـنان را برانداز؛ زیرا تا زنده باشند روى خوشى و سعادتى را نخواهى دید. این جوان آخـریـن کـسـى است که به پادشاهى تو چشم دارد... . یزید در پاسخ گفت :... من اینان را وا مى گـذارم . هـر کـسـى از آنـهـا کـه سـر بـلنـد کـرد شـمـشـیـرهـاى آل ابوسفیان وى را از پاى در مى آورد.(108)
7 ـ 4 ـ تصمیم یزید بر کشتن امام سجاد (ع )
یـزیـد بـارهـا تـصـمـیـم گـرفـت امـام سـجـاد (ع ) را بـه شـهـادت بـرسـانـد. ولى مـوفـّق نـشـد.(109) از جـمله اینکه از امام چهارم (ع ) پرسید: اوضاع را چگونه دیدى ؟ فرمود: قـضـاى الهى را دیدم که قبل از آفرینش آسمانها و زمین مقدّر شده بود. یزید گفت : خدا را حمد و سـپـاس مـى گـویم که پدرت را کشت . امام سجاد (ع ) فرمود: ((لعنة اللّه على مَنْ قَتَلَ اَبى )) نـفـریـن خـدا بـر کـسـى کـه پـدرم را کـشت . یزید خشمگین شد و فرمان داد گردن آن حضرت را بزنند. امام (ع ) فرمود: اگر مى خواهى مرا بکشى ، کسى را ماءمور کن تا این بانوان و کودکان را به مدینه برساند. یزید با شنیدن این جمله از کشتن امام (ع ) منصرف شد.(110)
در روایـت دیـگـر آمـده اسـت : چـون امـام سـجاد (ع ) را نزد یزید بردند و او تصمیم به کشتن امام سـجـاد (ع ) گرفت ، امام (ع ) را مقابل خود نگه داشت . با وى سخن گفت تا امام سخنى برخلاف نـظـر او بـگـویـد و وى را بـه شـهـادت بـرساند. امام در دست مبارکش تسبیحى داشت و آن را با انگشتانش مى چرخاند و یزید نیز در این حال سخن مى گفت . یزید به امام (ع ) اعتراض کرد که چـرا هـنگام سخن گفتن من در دست خود تسبیح دارى . امام (ع ) به سیره جدّش پیامبر (ص ) درباره تـسـبـیـح خـداونـد متعال اشاره کرد و یزید از تصمیم خود منصرف شد.(111) ابن شهر آشـوب بـه نـقـل از مـدائنـى مـى گوید: با آشکار شدن انتساب امام سجاد (ع ) به پیامبر (ص ) [براى مردم ] یزید به جلّادش گفت : على بن الحسین را به باغ ببر و بکش و همانجا دفنش کن .
جـلّاد، امـام (ع ) را به باغ برد و مشغول کندن قبر شد. امام (ع ) نیز نماز مى گزارد و عبادت مى کـرد. وقـتـى مـى خـواست امام (ع ) را بکشد دستى از هوا به او ضربه زد و جلّاد با صورت به زمـیـن افـتاد. فریاد زد و بى هوش شد. خالدبن یزید، جلّاد را دید که چیزى از صورتش باقى نـمانده بود. او، این ماجرا را نزد پدرش تعریف کرد و یزید دستور داد جلّاد را در قبر بگذارند و رویش ، خاک بریزند. در حال حاضر [زمان ابن شهر آشوب ] مکانى که امام چهارم (ع ) در آنجا حبس شده بود و [نماز مى خواند] به مسجد تبدیل گشته است .(112)
8 ـ 4 ـ گفتگوى امام سجّاد (ع ) با یزید
سـر مـبـارک امـام حـسـیـن (ع ) را بـه مـجـلس یـزید آورده (113) و به زمین نهادند. یزید ازحـضـرت زیـنـب (س ) خـواسـت تـا سـخـن بـگوید ولى او امام سجاد (ع ) را به عنوان سخنگوى اهل بیت (ع ) معرفى کرد. امام چهارم (ع ) نیز این اشعار را خواند:
لا تَطْمَعُوا اَنْ تُهینُونَا فَنُکْرِمَکُمْ
وَ اَنْ نکُفَّ الاَذى عنکُم وتُؤْذُونا
فاللّهُ یَعْلَمُ اِنّا لا نُحِبُّکُمْ
و لا نَلُو مُکُمْ اَنْ لا تُحِبُّونا(114)
ایـن تـوقـع را نـداشـتـه بـاشـیـد کـه شـما به ما اهانت کنید و ما شما را گرامى بداریم از آزار نمودنتان خوددارى کنیم . ولى شما در آزار ما بکوشید، خدا مى داند که ما شما را دوست نداریم و شما را بدین خاطر که ما را دوست نمى دارید. سرزنش نمى کنیم .
یـزیـد بـا سـخـنان کفرآمیز، کینه ى دیرینه ى خود با اسلام و رهبران آن را به اثبات رسانید ولى بـا واکـنـش ‍ صـریـح و قـاطـع بـازمـاندگان واقعه ى عاشورا به خصوص امام سجاد (ع ) مواجه شد. امام زین العابدین (ع ) خطاب به وى فرمود:
اى پسر معاویه و هند و صخر! پیش از آنکه تو متولّد شوى ، نبوّت و امامت پیوسته از آنِ پدران و نیاکان من بوده است . جدّم ، على بن ابى طالب (ع ) در غزوه هاى بدر، احد و احزاب ، پرچمدار رسول خدا (ص ) بود، در حالى که پدر تو پرچمدار کفر بود.(115)
آنگاه خطاب به یزید اشعار زیر را قرائت کرد:
ماذا تَقُولونَ اِنْ قال النبى لکم
ماذا فَعَلْتُم و انتم آخر الاُمَمْ
بعترتى و باءَهْلى بَعْدَ مُنْقَلبى
مِنْهُم اُسارى وَ مِنْهُمْ ضَرَجُوا بِدَم
اگـر پـیـامـبـر بـه شـمـا بـگـوید که واپسین امّت ما بودید پس از من به خویشان و خاندان چه کردید؟ چه مى گویید؟ در حالى که دسته اى از آنان اسیر و دسته اى در خون آلوده اند.
سـپـس فـرمـود: اى یـزید! واى به حالت ! اگر مى دانستى با کشتن پدر، برادر و عموهایم چه گناهى مرتکب شده اى به کوه ها مى گریختى و بر خاکستر مى نشستى . آه و ناله سر مى دادى کـه چـرا سـر حـسـیـن (ع )، پـسـر فـاطـمـه و عـلى (ع ) را بـر ورودى شـهـر نـصـب کـرده اى ؟ حـال آنـکـه امـام حـسین (ع ) ودیعه ى رسول خدا (ص ) در میان شماست . اکنون اى یزید! وعده باد شـمـا را بـه نـدامـت و پـشـیـمـانـى در روز قـیـامـت . زمـانـى کـه بـدون شـک مـردم در آن جـمـع مى شوند.(116) یکى از دانشمندان یهود که در مجلس یزید حاضر بود وقتى پى برد که امـام سـجـاد (ع ) از خـانـدان رسول خدا (ص ) مى باشد یزید را شدیدا شماتت کرد و با تهدید به مرگ نیز از عقیده اش برنگشت .(117)

 


یکى از گفت وگوهاى دیگر امام سجاد (ع ) با یزید عبارت است از:
یـزیـد خطاب به امام سجاد (ع ) این آیه شریفه را تلاوت کرد: ((و ما اَصَابَکُمْ مِنْ مُصیبةٍ فبما کـَسـِبـَتْ اَیـْدیـکـُمْ و یـَعـْفـُوا عن کثیرٍ.))(118) امام سجاد (ع ) فرمود: هرگز! این آیه دربـاره مـا نـازل نـشـده بـلکـه آیـه شـریـفـه دیـگـرى در مـورد مـا نـازل گـردیـده اسـت : ((مـآ اَصـابَ مـِنْ مـُصیبَةٍ فى الاءَرْضِ وَلا فى اَنْفُسِکُمْ إ لّا فى کتابٍ مِنْ قـَبـْلِ اءنْ نـَبـْرَاءهـا إ نَّ ذلکَ على اللّهِ یَسیرٌ. لِکَیْلا تَاءْسَوْا على ما فاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ...))(119)
پس ما کسانى هستیم که نسبت به آنچه از امور دنیایى از کف داده و یا به دست آورده ایم اندوهگین و شادمان نمى شویم .(120)
یـزیـدبـن مـعاویه درباره ى تعدّد نام ((على )) در بین فرزندان امام حسین (ع ) گفت : بسى جاى تعجّب است که پدرت نام چند نفر از فرزندانش را على گذاشته است . امام سجّاد فرمود:
((انّ ابى اَحَبَّ اباه فسمّى بِاسمه مِرارا.))(121)
((همانا پدرم ، پدرش را دوست داشت و بدین جهت مکررا نام او را براى فرزندانش انتخاب کرد.))
9 ـ 4 ـ گفتگوى امام سجاد (ع ) با سر بریده پدر
چون امام سجاد (ع ) از یزید خواست تا سر از تن جدا شده ى پدر بزرگوار وعزیزش را ببیند و یـزیـد گـفـت : هـرگـز آن را نـخـواهـى دیـد پارچه ى ابریشمى گران قیمت که بر روى سر بـریـده ى امـام (ع ) در طـشـت طلا کشیده شده بود کنار رفت و از سر مقدّس امام حسین (ع ) این جمله شنیده شد:
((السلام علیک یا ولداه السلام علیک یا علىّ.))
((سلام بر تو اى فرزند عزیزم . سلام بر تو اى على .))
امام سجاد (ع ) فریاد کشید و فرمود:
اى پدر! درود و رحمت و برکات خداوند بر تو باد!
اى پدر! مرا در کوچکى یتیم کردى و از نزدم رفتى و بین من و تو جدایى افتاد.
من به سوى حرم جدّم رسول خدا (ص ) مى روم و تو را به عنوان ودیعه به خداوند مى سپارم .
صـداى شـیـون و گـریـه حـاضـریـن بـلند شد و یزید از ترس قیام مردم از جا برخاست و به منزل رفت .(122)
10 ـ 4 ـ خطبه امام سجّاد (ع ) در مسجد دمشق
نـقـل اسـت کـه یـزید فرمان داد، منبرى آماده کردند و خطیبى را فرستاد تا از حسین و پدرش نزد مردم بد بگوید. او رفت و پس از حمد و ثناى خداوند، آنچه توانست از حسین بد گفت و معاویه و یزید را ستود.
در ایـن هـنـگـام عـلى بـن الحـسـیـن ، امـام سـجـاد (ع )، فریاد زد: واى بر تو اى گوینده ، که با رضایت آفریده ، خشم خداوند را بر خود خریدى ، جاى تو دوزخ است . سپس رو به یزید کرد و فـرمود: اى یزید! به من اجازه بده ، بر این چوب ها بالا روم و سخنانى بر زبان آورم که خدا را خشنود سازد و مجلسیان از آن اجر و پاداش برند. یزید از دادن اجازه خوددارى کرد، ولى مردم گفتند: یا امیرالمؤ منین اجازه بدهید به منبر رود تا ببینیم چه مى گوید؟ گفت : اگر او منبر رود، تـا مـن و همه آل ابوسفیان را رسوا نکند فرود نمى آید. گفتند: مگر این جوان چه اندازه چیز بلد است ؟ گفت : او از خاندانى است که دانش با جانشان آمیخته است . ولى مردم آن قدر اصرار کردند تا این که یزید پذیرفت .
آنـگـاه زیـن العابدین (ع ) منبر رفت و پس از حمد و ثناى خداوند چنان خطبه اى خواند که چشم ها از آن گریست و قلب ها به تپش افتاد؛ و طى آن فرمود:
اى مـردم ! شش چیز به ما عطا شده است و با هفت چیز بر دیگران فضیلت یافته ایم . آنچه به مـا عـطـا شـده ، دانـش ، بـردبـارى ، بـخـشـنـدگـى ، فـصـاحـت ، شـجـاعـت و مـحـبـت در دل هـاى مـؤ مـنـان اسـت ، و هفت فضیلتى که خداوند به ما بخشیده این است که پیامبر برگزیده خدا، محمد مصطفى ، از ماست . صدّیق و راست گوى این امت [على (ع )] از ماست ؛ جعفر طیّار از ماست ؛ شـیـر خـداو شـیـر رسـول او [حـمـزه ] از مـاسـت . سـرور زنـان جـهـان ، زهـراى بـتـول ، از مـاسـت ؛ دو سبط این امت [حسن و حسین ] و سرور جوانان بهشت ، از مایند. هر کس مرا مى شـنـاسـد کـه مـى شـنـاسـد و بـراى آنـان کـه مـرا نـمـى شـنـاسـنـد اصل و نسبم را معرفى مى کنم :
مـنـم فـرزند مکه و منا(123) منم فرزند زمزم (124) و صفا(125)، منم فـرزنـد کـسـى کـه زکـات [بـه نـقـلى رکـن ] را در رداى خـود حـمـل کرد. منم فرزند بهترین کسى که ازار و ردا بر تن کرد، منم فرزند بهترین کسى که با پاى افزار و پاى برهنه راه رفت ، منم فرزند بهترین کسى که سعى (126) و طواف (127) کرد، منم فرزند کسى که حج گزارد و تلبیه (128) گفت ، منم فرزند کـسـى کـه بـا بـراق (129) بـه آسمان رفت ، منم فرزند کسى که از مسجدالحرام به مـسـجـدالاقـصـى سـیـر داده شـد ـ مـنـزه اسـت آن کـه سـیـرش داد ـ مـنـم فـرزنـد کـسـى کـه جبرئیل او را به سدرة المنتهى رسانید.
مـنـم فـرزنـد آن کـه نـزدیـک و نـزدیـک تـر شـد، بـه انـدازه طـول یـک کـمان و یا نزدیکتر، منم فرزند آن که نماز فرشتگان آسمان را امامت کرد. منم فرزند آن کـه رب جـلیـل هـرچـه خـواسـت بـر او وحـى کـرد. مـنـم فرزند محمد مصطفى ، منم فرزند على مـرتضى : آن که بر بینى مردم زد تا بگویند لا اله الا اللّه . منم فرزند آن در برابر پیامبر با دو شمشیر و دو نیزه جنگید، و دوبار هجرت کرد؛ و دوبار بیعت نمود و در بدر و حنین جنگید و حـتى یک چشم بر هم زدن به خداوند کفر نورزید. منم فرزند صالح مؤ منان و وارث پیامبران و از پـا در آورنـده مشرکان و رئیس مسلمانان و نور مجاهدان و زینت عبادت کنندگان و برترین به پـا ایـسـتـادگـان از آل یـاسـیـن و فـرستاده پروردگار عالمیان . و منم فرزند تاءیید شده به وسـیـله جـبـرائیـل و یـارى شـده بـه مـیـکـائیل ، منم فرزند حمایت کننده از حریم مسلمانان و کشنده قـاسـطـیـن (130) و نـاکـثـیـن (131) و مـارقـین (132) و پیکار کننده با دشـمـنـان سـرسـخـت ، و بـرتـر از همه قریش ، و نخستین مؤ منى که دعوت خدا را پذیرفت و در ایـمـان بـه خدا از همه پیشى گرفت . در هم کوبنده سرکشان ، نابود کننده مشرکان ، تیرى از تـیرهاى خداوند بر جان منافقان و زبان حکمت عبادت کنندگان یاور دین ، ولى امر خدا، بوستان حکمت و گنجینه دانش پروردگار، با گذشت ، بخشنده ، گشاده رو زکى ، ابطحى ، دوستدارنده ، خـشنود، پیشگام با همت ، روزه دار، شکیبا، پاکیزه شده ، شب زنده دار، شجاع ، گشاده دست ، از مـیـان بـرنـده نـسـل هـا و پـراکـنـده سـازنـده احـزاب [کـافـر]. آن کـه از هـمـه قـوى دل تـر بود، آزاده تر بود، زبان آورتر بود، سرسخت تر بود. شیر ژیان ، ابر بارنده که هرگاه در جنگ ، نیزه ها نزدیک مى شدند و اسب ها تاخت مى آورند، همه را به ضرب نیزه از پاى در مى آورد، آنان را چونان آسیاب خرد مى کرد و چون تند باد پراکنده مى ساخت .
شـیـر حـجـاز، صـاحـب اعـجـاز، قـوچ عـراق ، و آن کـه به نص و استحقاق امام بود. مکى ، مدنى ، ابطحى ، تهامى ، خیفى ، عقبى ، بدرى ، احدى ، شجرى و مهاجرى .
میان اعراب سرورشان و در میان صحنه جنگ چون شیر ژیان ، وارث مشعریان ، پدر دو سبط: حسن و حـسـیـن . مـظـهـر شـگـفـتى ها، پراکنده سازنده سپاه ها، شهاب ثاقب ، نور جانشین پیامبر، شیر پـیـروز خـدا، مـطـلوب هر جوینده و پیروز پیروزمندانه ، این بود نشانه هاى جد من على بن ابى طالب .
مـنـم فـرزنـد فـاطـمـه زهـرا، مـنـم فـرزنـد سـرور زنـان ، مـنـم فـرزنـد پـاکـیـزه بتول ، منم فرزند پاره تن رسول .
راوى گـویـد: او همچنان بر شمرد و من من گفت تا آن که فریاد گریه و شیون مردم بلند شد. یـزیـد از تـرس آن کـه مـبادا آشوب بپا شود، سخن او را برید و به مؤ ذّن فرمان گفتن اذان را داد. عـلى بـن الحسین نیز ساکت شد. هنگامى که مؤ ذن گفت : اللّه اکبر، حضرت فرمود: بزرگى را تـکـبـیـر گـفـتـى کـه قـابل سنجیدن نباشد و با حواس ظاهرى درک نگردد. هیچ چیز از خداوند بزرگتر نیست . چون مؤ ذن گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه ، او فرمود: مو، پوست ، گوشت ، خون ، مـغـز و اسـتـخـوانـم بـه یـکتایى خداوند گواهى مى دهد. هنگامى که مؤ ذن گفت : اشهد ان محمدا رسـول اللّه ، امام سجاد از روى منبر رو به یزید کرد و گفت : اى یزید! آیا این محمّد جدّ من است یا جد تو؟ اگر گمان برى که جد توست ، دروغ گفته اى و اگر بگویى که جد من است ، پس چرا خاندانش را کشتى ؟
راوى گـویـد: چـون مـؤ ذن از اذان و اقـامـه فـراغـت یـافـت ، یـزیـد پـیـش رفـت و نـمـاز ظـهـر را خواند.(133)
11 ـ 4 ـ بازتاب خطبه ى امام سجاد (ع ) در شام
پـس از خـطـبـه ى امـام سـجـّاد (ع )، آنچنان رعب و وحشت بر یزید چیره شد که دستور داد سرهاى شهیدان کربلا را جمع کنند و با احترام به قصر بیاورند.(134)
یـزیـد بـه حـضـرت زینب (س ) و همراهان اجازه داد براى مصائب امام حسین (ع ) عزادارى کنند. این عـزادارى هـفت روز طول کشید و زنان بسیارى در آن شرکت مى کردند. نزدیک بود مردم به قصر یـزیـد حـمله کنند و او را بکشند. مروان که در آن هنگام در شام بود احساس خطر کرد و به یزید گفت مصلحت نیست اینان در شام بمانند. هرچه زودتر آنها را به مدینه روانه کن .(135)
در مـقـتـل مـنـسـوب بـه ابى مخنف آمده است : آنچنان ذکر حسین (ع ) همه جا را فرا گرفته بود که یـزیـد، قرآن را چندین قسمت کرد و به مردم مى داد تا قرآن بخوانند و با خواندن آیات قرآن و تـوجه به آن ، یاد امام حسین (ع ) و حسینیان را فراموش کنند. ولى هیچ چیز نمى توانست یاد امام حسین (ع ) را از ذهن آنها بیرون کند.(136)
12 ـ 4 ـ پیشنهاد امام سجاد(ع ) به یزید
پـس از اعـتـراض امـام سـجـاد (ع ) به خطیب دربارى یزید و اینکه نباید خشنودى خلق خدا را به خـشـم آفـریـدگـار بـفـروشـد. یـزیـد بـه امـام (ع ) وعـده داد تـا پـیـشـنـهـادهـاى او را عـمـلى کند.(137) امام سجّاد (ع ) فرمود:
1 ـ مـى خـواهـم یـک بـار دیـگر چهره ى مبارک آقا و مولایم حسین (ع ) را ببینم . از روى او توشه بردارم و با وى خداحافظى کنم.
2 ـ آنچه سپاهیان از ما غارت کرده اند برگردانده شود.
3 ـ اگـر تـصـمـیم به کشتن من گرفته اى فردى مطمئن را با این زنان همراه کن تا آنان را به حـرم جـدّشان برسانند. یزید گفت : روى پدرت را هرگز نخواهى دید. ولى تو را نمى کشم و کسى جز تو همراه زنان نخواهد رفت و در مورد سوّم ، آنچه از شما برده شد من چندین برابرش را جـبـران مـى کـنـم . امـام (ع ) فـرمـود: مـا اموال ترا نمى خواهیم . ارزانى خودت باد. من آنچه را سـپـاهـیـان تـو غـارت کـرده انـد مـى خـواهـم . زیـرا در مـیـان آنـهـا دوک نـخ ریـسـى فـاطمه دختر رسول خدا (ص )، مقنعه ، گردن بند و پیراهنش بود. یزید دستور داد آنها را برگردانند و خود نیز دویست دینار بر آنها افزود.
امـام سـجـاد (ع ) آن دیـنـارهـا را گرفت و بین فقرا و مستمندان تقسیم کرد. سپس یزید دستور داد اسیران را به وطن خود مدینه باز گردانند.(138)
بـه گفته ى برخى از مورّخان ، امام سجاد (ع )، سر امام حسین (ع ) و سایر شهیدان را در بیستم صـفـر به بدن هاى مقدّسشان در کربلا ملحق کرد و از آنجا عازم مدینه شد.(139) بدین رو، مى توان گفت : هر سه پیشنهاد امام سجاد (ع ) عملى شده است .
13 ـ 4 ـ امام سجاد (ع ) و منهال
امـام سـجـّاد (ع ) در بـازار دمـشـق ، بـا مـنـهـال بـن عـمـرو روبـرو شـد. مـنـهـال گـفـت : اى پـسـررسـول خـدا شـب را چـگـونـه گـذرانـدى ؟ فـرمـود: مـانـنـد بـنـى اسـرائیـل در خـاندان فرعون ، که فرزندان را سر مى بریدند و زنان را زنده نگه مى داشتند. اى منهال ! عرب بر عجم مى بالید که محمد (ص ) از آنان است و قریش بر سایر اعراب مباهات مى کرد که پیامبر (ص ) از ماست . حال ، روزى بر خاندان پیامبر (ص ) گذشت که حقّ آنان غصب گـردیـد و خـونـشـان بـه ناحقّ ریخته شد و از وطن و کاشانه ى خود آواره شد نه . پس بر این مصیبتى که بر ما گذشت باید گفت : "انا للّه و انا الیه راجعون "(140)
14 ـ 4 ـ اقدامات یزید در مقابله با حرکت امام سجاد (ع ) و سایر اسرا
1 ـ ترور ناموفق امام سجاد (ع ).
2 ـ انتقال اسرا به کاخ جهت جلوگیرى از اجتماع مردم در عزادارى .
3 ـ مقصّر دانستن عبیداللّه بن زیاد در شهادت امام حسین (ع ).(141)
4 ـ تلاش در جبران خسارت مالى وارده بر اهل بیت (ع ) و دلجویى از آنان .(142)
5 ـ بازگرداندن محترمانه ى اسرا به مدینه براى جلوگیرى از اقدامات فرهنگى آنان .
15 ـ 4 ـ بازگرداندن امام سجاد (ع ) و سایر اسرا به مدینه
یـزیـد، پـس از خـطـبـه ى امـام سـجـاد (ع ) و دگـرگـون شـدن مـردم و سـوگـوارى اهـل بـیت (ع )(143) نحمان بن بشیر را نزد خود فراخواند و به او گفت : آماده باش تا ایـن زنـان را بـه مدینه ببرى . [سپس براى تبرئه خود] در مکانى خلوت و دور از چشم دیگران بـه على بن حسین (ع ) گفت : خداوند پسر مرجانه را لعنت کند. به خدا قسم آگاه باش که اگر مـن بـا پـدرت روبـرو مـى شـدم هرچه را که پیشنهاد مى کرد مى پذیرفتم و با آنچه در توان داشـتم از مرگ او جلوگیرى مى کردم . امّا قضاى الهى چنان رقم خورد که دیدى . ولى تو [چون بـه مـدیـنـه رسیدى ] برایم نامه بنویس هر حاجتى که داشته باشى برآورده مى سازم . آنگاه لبـاس هـا و پـیـراهـن هـاى غـارت شـده امـام سجّاد (ع ) و خاندان عصمت و طهارت را همراه پوشاک اهدایى خود، به آن بزرگوار داد و آنان را عازم مدینه کرد.(144)
5 ـ از شام تا مدینه
امـام سـجاد (ع ) و اهل بیت سیّدالشهدا (ع )، پس از گذراندن مصائب و مشکلات فراوان در شام به سوى مدینه حرکت کرده و وارد عراق شدند. از راهنماى قافله خواستند که آنها را از کربلا عبور دهد. هنگامى که به آن سرزمین بد خاطره رسیدند، با جابربن عبداللّه انصارى و جمعى از بنى هـاشـم و عـدّه اى از مـردان خـانـدان رسـالت کـه بـه زیـارت امـام حـسـیـن (ع ) آمده بودند روبرو شدند.(145) امام سجاد (ع ) به جابر فرمود:
((یـا جـابـرُ هـیـهـُنـا و اللّه قـُتـِلَتْ رجـالُنـا و ذُبـحـَتْ اطـفـالنـا و سـُبـیـت نـسـائُنـا و حُرِّقَتْ خیامنا.))(146)
اى جـابـر! سـوگند به خدا در همین جا مردان ما را کشتند، و نوجوانان ما را سر بریدند. زنان ما را به اسارت بردند و خیمه ها را به آتش کشیدند.
هـمـگـى آنـچـنـان عزادارى کردند که جگرها را آتش مى زد و قلب را جریحه دار مى کرد. جمعى از زنـان شـیـعـه ى عـرب کـه در اطـراف کـربـلا سـاکـن بـودنـد نـیـز در سـوگـوارى حـضـور یافتند.(147)
پـس از سـه روز عـزادارى و تـجـدیـد پـیـمـان بـا شـهـیـدان کـربـلا امـام سـجـاد (ع ) بـه اهـل بـیـت (ع ) فـرمـود: وسـائل سـفـر را بـرداریـد و از کـربـلا بـه سـوى مـدیـنـه حـرکـت کنید.(148)
1 ـ 5 ـ امام سجاد (ع ) هنگام بازگشت به مدینه
چون امام زین العابدین (ع ) و همراهان روز جمعه (149) به مدینه نزدیک شدند درنقطه اى فرود آمده چادر زدند.
امام سجاد (ع ) به بشیربن حذلم گفت : اى بشیر، خدایت رحمت کند، پدرت شاعر بوده آیا تو هم شـعـر مـى سرایى ؟ گفت : بلى ، اى فرزند رسول خدا. من نیز شاعرم . فرمود: به شهر برو خـبـر شـهادت ابا عبداللّه (ع ) را به مردم برسان . بشیر گوید: بر اسبم سوار شدم و رکاب کشیدم تا وارد مدینه شدم چون به مسجد پیامبر (ص ) رسیدم صدایم را به گریه بلند کردم و این شعر را سرودم :
یا اَهْلَ یَثْرِبَ لامُقامَ لکم بِها
قُتِلُ الحسینُ فَاءَدْمَعِى مِدْرارُ
اَلْجِسمُ منه بکربلا مُضَرَّجُ
و الراءسُ مِنْهُ على القناةِ یُدارُ
اى مـردم مـدیـنه دیگر این شهر جاى ماندن نیست . زیرا حسین کشته شده است و باید اشک فراوان ببارید. پیکر او در کربلا خون آلود شد و سرش را بر نیزه کردند.
سـپـس گـفـتـم : اى مـردم ، عـلى بن الحسین با عمّه و خواهرانش در نزدیکى شهر توقف کرده و مرا فرستاده است تا شما را نزد او راهنمایى کنم . بانویى پس از مرثیه سرایى به من گفت : تو کـیستى ؟ گفتم : من بشیربن حذلم هستم و على بن الحسین که اینک همراه خانواده اءبى عبداللّه (ع ) در فلان جا فرود آمده مرا فرستاده است [تا به شما خبر دهم .]
بـشـیـر گـویـد: مـردم مـرا رهـا کـردنـد و بـا شـتـاب نـزد امـام سـجـاد (ع ) و عـمـّه ها و خواهرانش رفتند.(150)
2 ـ 5 ـ خطبه ى امام سجاد (ع ) هنگام استقبال مردم مدینه از ایشان
امـام سـجاد در حالى که دستمالى در دست داشت و با آن اشکش را پاک مى کرد از خیمه بیرون آمد یـکـى از خادمان نیز پس از وى بیرون آمد و کرسى اى گذاشت تا بر آن بنشیند. امام بى اختیار اشـک مى ریخت ؛ و صداى شیون و زارى مردم بلند شد. زنان و کنیزان نوحه سر دادند و مردم از هـمـه سو به او تسلیت مى گفتند. جایگاه یکپارچه شیون شد. امام سجاد با دست اشاره کرد و از مردم خواست که آرام باشند. جمعیت بلافاصله ساکت شد و آن حضرت چنین فرمود:
الحـمدللّه رب العالمین ، الرحمن الرحیم ، مالک یوم الدین ، سپاس خدایى را که پروردگار همه عـالمـیـان اسـت ، خـدایـى کـه دور اسـت و در جوف آسمان ها جاى دارد و نزدیک است و نَجواها را مى شـنـود. او را مـى سـتـایـم بر فجایع بزرگ روزگار و دردناک مصایب ؛ مصایبى که اشک ها را جارى مى سازد؛ سینه ها را تنگ مى گرداند و بر آنها سنگینى مى کند و جان مردم را مى ستاند.
اى مردم خداى بزرگ ما را به مصایبى بزرگ گرفتار ساخت و در اسلام شکافى بزرگ افتاد. ابـى عـبـداللّه و خـانـدانش کشته شدند و زن و فرزندش به اسارت رفتند و سرش را بر سر نیزه میان شهرها گرداندند. آیا کدام ماتمى به پاى این ماتم مى رسد؟
اى مردم ! کدام یک از شما پس از کشته شدن حسین مى تواند که شادمانى کند؟ یا کدامین چشمى مى تواند که از ریختن اشک خوددارى ورزد؟ آسمان هاى هفتگانه ، امواج دریا، ستون هاى آسمان ، جاى جـاى ایـن زمـیـن پـهـنـاور، شـاخـه هـاى درخـتـان ، مـاهـیـان قـعـر دریـا، فـرشتگان مقرب خدا و همه اهـل آسـمـان هـا بـر او گـریـسـتـنـد. کـدام قـلبـى اسـت کـه در قـتل او نشکند، یا کدام سینه اى است که در ماتم او ننالد یا کدام گوشى است که خبر این شکاف افتاده در اسلام را بشنود و کر نشود؟
اى مردم ! ما را از شهرها راندند و در بیابان ها آواره کردند، چنان که گویى ما فرزندان ترک و کـابـلیـم ، بـى آن کـه جـرمـى مـرتـکب شده باشیم و یا کارى زشت از ما سر زده باشد، و یا شکافى در اسلام افکنده باشیم . پیشینیان ما از چنین امورى به دور بوده اند و این چیزى جز یک بهتان نیست .
بـه خـدا سـوگند، اگر پیامبر (ص ) به جاى این که این مردم را به دوستى ما سفارش کند به جـنـگ بـا مـا تـشویق مى کرد، رفتارشان زشت تر از این نبود. انا للّه و انا الیه راجعون از این مـصـیـبـت بزرگ و دردناک و سنگین و تلخ . ما مزد و پاداش مصایبى را که دیده ایم از خداوند مى خواهیم ، ((اِنّهُ عَزیزٌ ذوانْتِقامٍ)).(151)
3 ـ 5 ـ استقبال محمّد حنفیه از امام سجاد (ع )
مـحـمـّدبـن حـنـفـیـه مـانـنـد اهـالى مـدیـنـه بـه اسـتـقـبـال امـام سـجـاد (ع ) و اهـل بـیـت (ع )رفـت و چون نگاهش به پرچم هاى سیاه افتاد از شدّت اندوه بى هوش گردید و از پـشـت اسـب بـه زمـیـن قـرار گـرفـت . امـام سـجـاد (ع ) بـا حـال گـریـان به بالین عمو آمد و سر او را به دامن گرفت و چون به هوش آمد با آه سوزان و فریاد، سراغ برادرش ، حسین (ع ) را گرفت . امام سجّاد فرمود: اى عمو جان ! من بى بابا نزد تو آمده ام . مردان ما کشته شدند و زنان ما اسیر گشتند اى کاش حاضر بودى تا برادرت را مى دیدى که چگونه یار و یاور مى طلبید، ولى کسى به یاریش نمى شتافت . عمو جان ! با اینکه هـمـه ى حیوانات از آب سیراب شده بودند او را با لب تشنه کشتند. محمّد حنفیه مجدّدا بى هوش شـد و پـس از بـه هـوش آمـدن ، امـام سـجـاد (ع ) جـریـانـات حـادثـه ى کـربـلا را بـراى او نقل مى کرد و او مى گریست .(152)
امام سجاد(ع ) پس از اسارت تا شهادت
امـام سـجـّاد (ع ) و اهـل بـیـت (ع ) روز جـمـعـه ، هـنـگـامـى کـه خـطـیـب مشغول خواندن خطبه ى نماز جمعه بود وارد مدینه شدند و مردم را از مصائبى که امام حسین (ع ) و خاندانش به آن مبتلا شده بودند آگاه کردند. نیز، آن بزرگوار پس از امّکلثوم و حضرت زینب (س ) بـه زیارت قبر پیامبر (ص ) آمد و صورت مبارک به قبر مطهّر مى مالید و اشک مى ریخت (153) و مى گفت :
اُناجیکَ یا جدّاهُ یا خَیْرَ مُرْسَلٍ
حبیبُک مَقْتُولُ و نَسْلُک ضائعُ
اناجیکَ مَحزونا علیلا مَؤَجَّلا
اَسیرا و مالى قَطُّ حامٍ و دافعُ
سُبینا کما تُسْبِىَ الاءماءُ و مَسَّنا
من الضُرِّ مالا تَحْتَمِلُهُ الاءضالِعُ(154)
اى جـدّ بـزرگـوار، اى بهترین فرستاده شدگان ، با تو راز و نیاز مى کنم . محبوب تو حسین (ع ) کـشـتـه شـد و نسل تو ضایع گشت . تو را در حالى که محزون ، هراسان و اسیرم صدا مى کنم و کسى نیست که مرا حمایت کند، و طرفدار من باشد. ما را اسیر کردند آنگونه که کنیزان را اسـیـر مـى کـنـنـد، آنـچـنـان نـاراحـتـى و آزار بـه مـا رسـیـد کـه اسـتـخـوان هـا تحمّل آن را ندارند.
تلاش هاى روشنگرانه ى امام سجاد (ع ) در مدینه
امـام سـجـاد (ع )، در مـدیـنـه ، بـراى ادامـه ى نـهـضـت خـونـیـن پدر بزرگوارش به تلاش هاى روشنگرانه ى معنوى و فرهنگى زیادى دست زد که برخى از آنها عبارتند از:
1 ـ جهاد فرهنگى
2 ـ زنده نگه داشتن یاد امام حسین (ع )
3 ـ تمجید از شهیدان کربلا
4 ـ نظارت بر قیام مختار
1 ـ جهاد فرهنگى
امـام سـجـّاد (ع ) در مـدیـنـه مـنـوّره بـه عـلّت وجـود جـوّ خـفـقـان ، بـه فـعـالیـّت هـاى فـرهـنـگى مشغول شد. بخشى از آن تلاش ها که به کمک بزرگان دین در قالب کتاب و دعا جمع آورى شده و ما از آن بهره مندیم عبارت است از:
صـحـیفه سجادیه : این کتاب حاوى یک دوره معارف توحیدى ، اخلاقى ، سیاسى و اجتماعى است . امام (ع ) با زبان دعا بسیارى از حقایق را در این کتاب تشریح کرده اند.
مـنـاجـات خـمـسـة عـشـر: ایـن مـنـاجـات ، شـامـل پـانـزده دعـا مـى بـاشـد و یـک دوره کـامـل عـرفـان اسـلامـى و رابـطـه انـسـان بـا خـداونـد مـهربان را به خوبى ترسیم کرده است .(155)
رسـالة الحـقـوق : حـق خـداونـد مـتـعـال ، حـق اعـضـاى انـسـان ، حـقـوق افـعـال مـانند حقّ نماز، روزه ، و...، حقوق سیاسى ، خویشاوندى ، دوستى در این کتاب بیان شده است .
2 ـ زنده نگه داشتن یاد امام حسین (ع )
شـیوه ى امام سجاد (ع ) براى مبارزه با حاکمان غاصب زمان و زنده نگه داشتن یاد و نام امام حسین (ع )، یک روش فرهنگى و غیرنظامى بود. در این راستا، با سکوت و عزلت در خیمه اى در خارج از مـدیـنـه سـکـنـى گـزیـد(156) و بـه تـلاش هـاى فـرهـنـگـى و مـعـنـوى زیـر مشغول گردید:
1 ـ 2 ـ بیان مظلومیت پدر
امـام سـجـاد (ع ) مـى فرماید: هیچ روزى مانند روز [عاشوراى امام ] حسین (ع )نیست . سى هزار نفر کـه خـود را از امـّت [پـیـامـبر ص ] مى پنداشتند و براى نزدیک شدن به خدا، خواستار [ریختن ] خون وى شده بود به او حمله کردند [هر چند] آن بزرگوار، آنها را به یاد خدا مى انداخت موعظه اش را نـمـى پـدیـرفـتـنـد. سـرانـجـام ایـشـان را از روى نـافـرمانى ستم و دشمنى به شهادت رساندند.(157)
2 ـ 2 ـ سفارش به زیارت پدر
ابـو حـمـزه ثـمـالى ، از امـام سـجـّاد (ع ) دربـاره ى زیـارت قـبر مطهّر امام حسین (ع )پرسید: آن حـضـرت در جـواب فـرمـود: هـر روز او را زیارت کن ، و اگر نمى توانى هر جمعه و اگر نمى تـوانـى هـر مـاه . زیـرا هـر کـس قـبـر امـام حـسـیـن (ع ) را زیـارت نـکـنـد حـقـّ رسول خدا (ص ) را، خوار و سبک شمرده است .(158) نیز خود آن حضرت بدون آنکه به دیگران اطلاع دهد براى زیارت پدر و جدّ عزیزش به عراق مسافرت مى کرد.(159)
3 ـ 2 ـ سجده بر تربت پدر
امام زین العابدین (ع )، دستمالى داشت که تربت امام حسین (ع ) در آن بود وهمیشه هنگام نماز بر آن سجده مى کرد.(160)
4 ـ 2 ـ سوگوارى بر پدر
امـام سـجـاد (ع ) مـى فـرمـاید: هر مؤ منى که براى شهادت امام حسین (ع ) گریه کند واشکش بر گـونـه هـایـش ‍ جارى گردد خداوند منّان غرفه اى در بهشت به او مى دهد که مدّت ها در آن ساکن گـردد.(161) خـود آن بـزرگوار نیز با وجود بردبارى زیاد، در سوگ پدرش همیشه اندوهگین و نالان بود و برایش مرثیه سرایى مى کرد.(162)
بـنـا بـه گـفـتـه سـیـّدبـن طـاووس ، آن حضرت در حالى که روزها، روزه دار و شب ها به عبادت مشغول بود. چهل سال (163) براى پدر شهیدش گریست . وقتى غلام آن بزرگوار به هنگام افطار برایش غذا و آب آورد تا میل کند فرمود:
((قُتِلَ ابنُ رسولِ اللّه جائعا، قُتِلَ ابنُ رسولِ اللّه عطشانا.))
((پسر پیامبر خدا، گرسنه و تشنه به شهادت رسید.))
آنـقـدر ایـن جـمـله ها را تکرار مى کرد و مى گریست که غذا و آبش با اشک چشمش مخلوط مى شد و همواره به این حال بود تا به خداوند متعال پیوست .(164) در گزارشى دیگر آمده است : امام سجّاد (ع ) به غلامش مى فرمود:
تنها درد دل و غم خود را با خدا مى گویم و از لطف و کرم بى اندازه ى او چیزى مى دانم که شما نـمـى دانـیـد. سـپـس فرمود: هیچ گاه محلّ کشته شدن فرزندان فاطمه (س ) را به یاد نمى آورم مگر آنکه حزن و اندوه حلقومم را مى فشارد.(165)
ابـن شـهر آشوب مى گوید: امام سجّاد (ع ) [در مصیبت پدر بزرگوارش ] به قدرى گریه مى کرد که احتمال مى رفت چشمانش آسیب ببیند.(166)
غـلامِ امـام چـهـارم (ع ) بـه صـفـّه و ایـوان سـر پـوشـیـده ى آن جـنـاب کـه پـیـوسـته در آنجا در حـال سـجـده و گـریه بود نزدیک شد و گفت : اى آقاى من ! اى على بن الحسین ! آیا هنوز وقت آن نـرسـیـده کـه حـزن و غصّه ات تمام شود؟ حضرت سر مبارک از زمین برداشته و متوجه او شده و فـرمـودند: واى بر تو! (یا فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند) به خدا قسم حضرت یعقوب در حـادثـه اى بـس کـمـتـر و واقـعـه اى نـاچـیـزتـر از آنـچـه مـن دیـدم [مـبتلا شد و] به پروردگار متعال شکایت نمود و گفت : ((یا اءَسَفى على یوسف ))(167) اى دریغ بر فراق یوسفم . بـا ایـنـکـه ایشان تنها یک فرزندش ناپدید شده بود. ولى من مى دیدم که پدرم و جماعتى از اهل بیتم را سر مى بریدند.(168)
گریه امام سجاد (ع ) بر واقعه کربلا، جدا از تاءثّر روحى ، یک مبارزه سیاسى بود. آنان که از عـلّت گـریـه امـام (ع ) آگـاه بـودند حادثه کربلا و ستم گرى خاندان اموى در خاطرهایشان تـجـدید مى شد. افرادى هم که علّت آن را نمى دانستند با گریه آن بزرگوار از سبب آن آگاه شد و حماسه ى عاشورا براى همیشه زنده نگه داشته مى شد.

 

5 ـ 2 ـ تهیّه غذا براى عزاداران پدر
سـوگـوارى بـر مصائب کربلا، آن چنان از اهمیّت بالایى برخوردار است که امام چهارم (ع ) نه تـنـها خود از عزاداران این مصیبت بوده و دیگران را به آن دعوت مى کند بلکه خوراک ماتم دارى زنان بنى هاشم را نیز تدارک مى بیند.(169)
6 ـ 2 ـ به دست کردن انگشتر مخصوص
ایـن جـمـله بـر انـگـشـتـر امـام سـجـّاد(ع ) حـکّ شـده بـود:((خـَزِىَ وشـَقـى قاتل الحسین بن على (ع ).))(170) ((قاتل حسین بن على ، خوار و بدبخت شد.))
آن بـزرگـوار بـا ایـن روش بـر زنـده نـگـه داشـتـن حـماسه ى عاشورا و ایجاد نفرت نسبت به ظالمان به خاندان پیامبر (ص ) اقدام مى کند.
7 ـ 2 ـ بى اعتنایى به حاکمان ظالم
امـام سـجـّاد (ع ) و عـبـدالمـلک مشغول طواف بیت اللّه الحرام بودند و حاجیان نیزآن بزرگوار را بـسیار احترام مى کردند. عبدالملک گفت : این شخص کیست ؟ گفتند: على بن الحسین (ع ). عبدالملک رو بـه امـام کـرد و گـفـت : اى عـلى بـن الحـسـیـن (ع ) مـن قاتل پدر شما نیستم . چرا نزد ما نمى آیى ؟ امام (ع ) اعتنایى به او نکرد و در پاسخش فرمود: هـمـانا قاتل پدرم با عملى که مرتکب شد دنیاى او را تباه کرد و پدرم نیز آخرت را بر او تباه فـرمـود. پـس اگـر تـو نـیـز دوسـت دارى کـه قـاتل پدرم باشى ، بوده باش . تکبّر و نخوت عـبـدالمـلک فروکش ‍ کرد و گفت : هرگز! ولى نزد من بیا تا از دنیاى ما برخوردار شوى . ولى امام سجاد (ع ) با نشان دادن کرامت ، به عبدالملک جواب کافى و محکم داد.(171)
3 ـ تمجید از شهیدان کربلا
1 ـ 3 ـ حضرت عباس (ع )
امـام زیـن العابدین (ع ) در دیدار با عبیداللّه بن عباس (ع ) فرمود: خداوند عمویم عباس را رحمت کـنـد کـه برادرش را بر خود مقدّم داشت و جان عزیزش را فداى آن حضرت کرد. تا اینکه در راه یـارى او دو دسـتـش ‍ قـطـع شـد و حـقّ تـعـالى در عـوض آن دو دسـت ، دو بـال بـه او مـرحـمـت کرد که با فرشتگان در بهشت پرواز کند. همان طور که به جعفربن ابى طـالب (ع ) مـرحـمـت کـرد. عـبـاس در روز قـیـامـت مـقـامى دارد که تمام شهیدان به آن مقام غبطه مى خورند.(172)
2 ـ 3 ـ آل عقیل
امـام سـجـاد (ع ) بـیـش از آنـچـه بـه دیـگـر عـمـوزاده هـایـش مـحـبـّت کـنـد بـه فـرزنـدان عقیل محبّت مى کرد. آن بزرگوار درباره ى علّت رفتار خود مى فرماید:
هـرگـاه مـن خـاطـره ى فـداکـارى آنـهـارا بـا امـام حـسـیـن (ع ) بـه یـاد مـى آورم دلم بـه حال ایشان مى سوزد.(173)
3 ـ 3 ـ جون
امام چهارم (ع ) درباره ى جون مى فرماید:
پـس از ده روز که از به خاک سپارى شهیدان کربلا گذشته بود، بنى اسد پیکر جون را پیدا کردند. از جسدش بوى خوش استشمام مى شد. رضوان خدا بر او باد.(174)
4 ـ 3 ـ هفهاف
بـه فـرمـایـش امـام سـجـاد (ع )، دشـمـن در روز عـاشـورا دلاورى مـانـنـد هـفـهـاف بـه جـزاهـل بیت (ع ) ندیده بود. پانزده نفر از شجاعان سپاه یزید او را در محاصره قرار داده ، پس از پى کردن اسبش ، وى را در تنگناى جنگ به شهادت رساندند.(175)
4 ـ نظارت بر قیام مختار
کـشـتـن قـاتـلان امـام حـسـیـن (ع ) بـه دسـت مـخـتـار مـوجـب سـرور و خـرسـنـدى اهـل بـیـت (ع ) خـصـوصـا امـام سـجـاد(ع ) بـود و سـهـل انـگـارى هـاى او فـورا تـذکـر داده مـى شـد.(176) نـفـریـن امـام زیـن العـابـدیـن (ع ) در حـقّ حـرمـله کـه حـکـایـت آن در ذیل مى آید گویاى این مطلب است :
مـنـهـال مى گوید: وقتى حجّ رفته بودم به خدمت على بن الحسین (ع ) رسیدم . آن حضرت به من گـفـت : حـرمـله در چـه حالى است ؟ گفتم : او در کوفه و زنده است . آن حضرت دست هاى مبارک را بـالا برد و گفت : ((اللهمّ اَذِقْهُ حَرَّ الحدید. اللهمّ اَذِقْهُ حَرَّ النار.)) ((خدایا! گرمى آهن را به او بچشان ! پروردگارا! حرارت آتش را به او بچشان !))
چـون به کوفه باز گشتم مختار خروج کرد و بر کوفه مسلّط شده بود. من با او دوست بودم . بـدیـن رو سـوار مـرکب شدم تا به دیدنش بروم . در راه به هم رسیدیم . وى نیز مرکبى سوار شـد و با هم به کُناسه (177) رفتیم . مختار منتظر آمدن حرمله بود. وقتى او را آوردند گـفـت : الحـمداللّه که خدا مرا بر تو مستولى گردانید. سپس به جلّادان فرمان داد تا دو دست و دو پاى او را قطع کنند. آنگاه گفت : النار، النار. پس پشته اى هیزم آوردند و آتش زدند و او را در آن انداختند تا سوخت . من گفتم : سبحان اللّه ، سبحان اللّه . مختار گفت : چرا تسبیح گفتى ؟ گفتم : در محضر على بن الحسین (ع ) بودم . آن حضرت از من درباره ى حرمله پرسید. گفتم : او در کوفه و زنده است . دست هاى مبارکش را بالا گرفت و فرمود: ((اللهمّ اَذِقْهُ حَرَّ الحدید. اللهمّ اَذِقْهُ حَرَّ النار.)) مختار گفت : اللّه ، اللّه .
آیا تو این جمله را از على بن الحسین (ع ) شنیدى گفتم : به خدا شنیدم که این مطلب را مى گفت : مختار دو رکعت نماز و سجده ى طولانى به جاى آورد سپس به راه افتاد تا به خانه ام رسیدیم . بـه او گـفـتـم اگـر مـى خـواهـى بـه تـو اکـرام کـنـم . گـفـت : اى مـنـهـال ! بـه مـن خـبـر دادى کـه عـلى بـن الحـسـیـن (ع ) سـه دعـا کـرد و خـداونـد مـتعال آن را به دست من اجابت فرمود. اکنون مى خواهى نزدت غذا بخورم . این روز، روزه ى شکر است . زیرا خداوند مرا به انجام این کار موفّق گردانید.(178)
مختار سر عبیداللّه بن زیاد را توسط یکى از یاران خود به مدینه نزد امام چهارم (ع ) فرستاد و بـه او گـفـت : بـر در خـانـه ى امـام بـایـسـت . هـرگـاه دیـدى مـردم داخـل شـدنـد بـدان کـه سـفـره ى غـذایـش پـهـن شـده اسـت . در ایـن حـال نـزد او بـرو. فـرسـتـاده ى مـخـتـار در خـانـه ى امـام (ع ) مـنـتـظـر مـانـد. و چـون مـردم وارد منزل شدند با صداى بلند فریاد زد: اى اهل بیت نبوّت و معدن رسالت و محلّ فرود فرشتگان و نزول وحى ! من فرستاده ى مختارم . سر عبیداللّه بن زیاد را برایتان آورده ام ... . امام چهارم (ع ) فـرمـود: خـداونـد او را به آتش کشاند. نیز بعضى از راویان گفته اند: على بن الحسین (ع ) از روزى کـه پـدرش کـشـتـه شـد هیچ روزى خندان دیده نشد. مگر همان روز. او شترانى داشت که از شـام مـیـوه حـمل مى کردند. چون سر عبیداللّه را نزدش آوردند دستور داد آن میوه ها را در میان مردم مـدینه تقسیم کردند. زنان خاندان پیامبر (ص ) که از روز عاشورا شانه و رنگ نزده بودند آن روز خود را آراستند.(179)
در گزارشى دیگر چنین آمده است : وقتى مختار سر ابن زیاد را براى امام سجاد (ع ) فرستاد آن جـنـاب ، غـذا مـى خـورد. بـا مـشـاهـده ى آن فـرمـود: زمـانـى کـه مـا را نـزد ابـن زیـاد بـردنـد او مشغول خوردن غذا و سر امام حسین (ع ) مقابلش بود. من گفتم : خدایا! مرا زنده بدار تا وقتى که سـر ابـن زیـاد را در حـال غـذا خـوردن بـبـیـنـم . پـس شـکـر خـدایـى کـه دعـایـم را مـسـتـجـاب کرد.(180)
شهادت امام سجاد (ع )
بـنـا بـه قـول مـشهور سرانجام امام سجاد (ع ) در سال 95 ه‍ .ق در سنّ پنجاه و هفت سالگى دار فانى را وداع گفت .(181)
قـاتـل آن بزرگوار، ولید و هشام بن عبدالملک است .(182) زیرا هشام به جهت دشمنى و بـُغـضـى کـه در هـنـگـام اسـتـلام حـجـر الاسـود از آن حـضـرت بـه دل گرفته بود و همچنین علّت هاى دیگر، برادر خود ولید را وادار کرد که امام زین العابدین (ع ) را زهر داده ، به شهادت برساند.(183) جسد مطهّر امام چهارم (ع ) در بقیع ، کنار قبر عمویش امام حسن (ع ) به خاک سپرده شد.(184)
عماد زاده مى گوید:
امـام سـجـاد (ع ) از قـرن دوّم صـاحـب قـُبـّه و بـارگـاه گـردیـد و تـا سـال 1333 [ه‍ .ق ] گـنـبـد و بـارگـاه داشـت و مورد توجّه هنرمندان جهان نیز بود ولى به دست وهّابى ها منهدم و ویران گردید.(185)
امام باقر (ع )
معرفى اجمالى
امـام پـنـجـم شـیـعـیـان جـهـان روز سـه شـنـبـه ، اول رجـب (186) سال 57 ه‍ .ق در مدینه دیده به جهان گشود.(187) امام سجاد (ع ) در گوش راست و چپ فرزند عزیزش اذان و اقامه گفت و او را ((محمّد)) نامید.(188)
کـنـیـه ى آن بزرگوار، ابو جعفر است و القابش عبارتند از: 1 ـ باقر العلم (پیامبر (ص ) این لقـب را بـه ایشان داده اند).(189) 2 ـ شاکرللّه 3 ـ هادى 4 ـ امین 5 ـ شبیه . (زیرا به پیامبر (ص ) شباهت داشت )(190) 6 ـ شاهر العلوم (بیرون آورنده ى علوم از پس پرده ى خـفـا) 7 ـ ذاکـر 8ــصابر 9 ـ جامع 10 ـ حاضر.(191) امام باقر (ع )، نخستین کسى است که پدر و مادرش فاطمى و علوى مى باشند.(192)
ابروى پیوسته ، موى سیاه ، قامت میانه ، صداى جذّاب از مشخّصات ظاهرى آن جناب بود و هنگام خنده ، دندانهایش چون دُرّ نمودار مى گشت .(193) مادر امام پنجم (ع )، ((فاطمه ))، دختر امام مجتبى (ع )، مکّنى به ((ام عبداللّه )) یا ((ام عبده ))(194) زنى راستگو و بى نظیر در خاندان امام حسن (ع ) است .(195)
امـام مـحـمـد بـاقـر (ع ) بـا ((امّ فـروه ))، ((امّ حـکـمیه )) و ((لیلى )) که کنیز بود ازدواج کرد و خداوند متعال هفت فرزند به نام هاى ، امام صادق (ع )، عبداللّه افطح ، ابراهیم ، عبیداللّه ، على ، زینب ، ام سلمه به آن بزرگوار عنایت کرد.(196)
امام محمّد باقر (ع ) در کربلا
امام پنجم (ع )، توفیق درک محضر جدّ بزرگوارش امام حسین (ع )(197) و دریافت سلام رسول خدا (ص ) را داشت . سید الشهدا (ع ) وى را در دامن خود نشاند و فرمود:
((رسول اللّه یقرئک السلام ))(198)
((رسول خدا بر تو درود مى فرستاد)).
از آن امـام هـمام نقل شده است : هنگامى که نیایم حسین (ع ) به شهادت رسید من چهار ساله بودم و جریان شهادت آن حضرت و تمام آنچه در آن روز بر ما گذشت را به یاد دارم .(199)
نـقـل برخى از وقایع جانگداز عاشورا و حوادث مربوط به آن توسط شاهدان بزرگى همچون امـام بـاقر (ع ) سبب شده است که این واقعه عظیم در تاریخ ثبت شده و از خطر تحریف اساسى مـحـفوظ بماند. در این نوشتار، بخشى از سخنان امام باقر (ع ) در ارتباط با این حادثه را به رشته تحریر در مى آوریم :
1 ـ براى اظهار سرور و شادمانى از کشته شدن امام حسین (ع ) چهار مسجد در کوفه به نام هاى : مسجد اشعث ، مسجد جریر، مسجد سهاک ، مسجد ثبث بن ربعى ساخته شد.(200)
2 ـ هـنـگـامـى کـه امـام عـلى (ع ) فـرمـود: قـبـل از آنـکـه از بـیـن شـمـا بـروم از مـن سـئوال کـنـید. انس نخعى ایستاد و [با استهزاء] گفت : سر و صورتم چند تار مو دارد؟ امیر المؤ مـنـیـن (ع ) پاسخ وى را داد و آنگاه فرمود: در خانه تو کودکى [به نام سنان ] است که فرزند رسول خدا (ص ) را خواهد کشت !(201)
3 ـ امـام حـسـیـن (ع ) بـه اصحابش فرمود: بشارت باد شما را به بهشت . به خدا قسم ، پس از شهادت تا وقتى که خدا بخواهد در آن خواهیم بود. سپس در زمان ظهور قائم ما، خداوند، ما و شما را بـه دنـیـا مى آورد تا او که از ظالمین انتقام مى گیرد ما شاهد آنها باشیم و ببینیم چگونه در غـل و زنـجـیـر و در انـواع عـذاب مـا گـرفـتـار مـى شـونـد. از ایـشـان پـرسـیـدنـد: یـا ابـن رسـول اللّه ! قـائم شما کیست ؟ فرمود: هفتمین اولاد فرزندم محمدبن على الباقر. یعنى حجّة بن الحسن (عج ).(202)
4 ـ وقتى عمّار دُهنى به حضور امام باقر (ع ) رسید و گفت :
جریان شهادت امام حسین (ع ) را برایم بازگو چنان که گویا خود شاهد آن هستم .
آن بـزرگـوار واقعه ى عاشورا را از زمان حرکت از مدینه تا کربلا و حوادث مربوط به دوران اسـارت را شـرح داد. طـبـرى در تـاریـخ خـود ایـن گـزارش را نقل کرده است .(203)
5 ـ ذکـر نـام کشندگان حضرت عباس ، محمد اصغربن على ، ابوبکربن على ، عبداللّه بن حسن ، جـعـفـربـن عـقـیـل ، مـحـمـدبـن مـسـلم بـن عـقـیـل و نـخـسـتـیـن کـشـتـه از فـرزندان ابوطالب در روز عاشورا.(204)
6 ـ امـام حـسـین (ع ) را به گونه اى کشتند که پیامبر (ص ) از کشتن حیوانات درّنده به آن نحو، نـهـى فـرموده است . آن حضرت را با شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا کشتند و پس از کشتن ، سوار بر اسب ها شد. و پیکر آن حضرت را مورد تاخت و تاز قرار دادند.(205)
7 ـ شـمـا یـاران و سـربـازان امـام حـسـیـن (ع ) چـهـل و پـنـج تـن سـواره و یـکـصـد تـن پـیاده مى باشد.(206)
8 ـ تـعـداد جراحات وارده بر بدن مبارک امام حسین (ع ) بر اثر شمشیر، نیزه و تیر 63 مورد مى باشد.(207)
9 ـ قـطره اى از خون فرزند خردسال امام حسین (ع ) که پدرش آن را به آسمان پاشید به زمین بازنگشت .(208)
زنده نگه داشتن حماسه ى عاشورا
امام محمد باقر (ع ) در حادثه ى عاشورا چهار ساله بوده بنابراین نمى توان توقّع داشت که در دوران اسـارت ، اقـدامـاتـى بـر ضـدّ یـزیـد و حـکـومـتـش انـجـام داده بـاشـد. امـّا ایـن امـر، مـحـال و غـیـر ممکن نیست ، همان گونه در برخى منابع آمده است ، وقتى یزید در شام ، با افراد خود درباره ى امام سجّاد (ع ) مشورت مى کرد و آنها به کشتن امام (ع ) راءى دادند، امام باقر (ع ) واکـنـش نـشـان داد و فـرمـود: اى یـزیـد! افـراد حاضر در این مجلس برخلافِ حاضرانِ در مجلس فـرعـون سخن گفتند و اظهار نظر کردند، زیرا وقتى فرعون با اطرافیان خود درباره ى کشتن حـضـرت مـوسـى (ع ) مـشـورت کـرد آنـهـا جـواب مـنـفـى دادنـد، هـمـان گـونـه کـه خـداونـد متعال فرمود:
((قالوا اَرْجه و اخاه و اَبْعَثْ فى المدائنِ حاشرین ))(209)
ایـن کار علّتى دارد، و آن ، این که تنها، فرزند زنا، انبیا و اولاد آنها را مى کشتند. آنها فرعون را الگـوى خـود قـرار دادنـد و اینان تو را. یزید خاموش شد و فرمان داد تا حضرت را بیرون ببرند.(210)
در هـر حـال ، امـام پنجم (ع )، پس از اسارت ، براى زنده نگه داشتن واقعه خونین کربلا تلاش هاى زیادى نمود که در ذیل به برخى از آنها اشاره مى شود:
الف ) یادآورى خاطره امام حسین (ع ):
انـگـشـتـر جـدّش ، سیّد الشهدا (ع ) را به دست مى کرد. بر روى انگشتر جمله ى ((اِنَّ اللّهَ بالَغَ اَمْرُهُ.)) نقش بسته بود.(211)
ب ) بیان ثواب گریه بر امام حسین (ع ):
امام باقر (ع ) به نقل از امام سجّاد (ع ) درباره ى ثواب گریه بر امام حسین (ع ) فرموده است : هـر مـؤ مـنى که به خاطر شهادت حسین بن على (ع ) گریه کند تا اشکش بر گونه هایش جارى گـردد خـداونـد مـنـّان ، غـرفـه اى در بـهـشـت بـه او مـى دهـد کـه مـدّت هـا در آن سـاکـن گردد.(212)
روزى ، کمیت ، شاعر دوستدار اهل بیت (ع )، بر امام باقر (ع ) وارد شد و عرضه داشت : اشعارى در مـدح و مـصـیبت شما سروده ام . آیا اجازه مى فرمایید آن را بخوانم . حضرت اجازه دادند و کمیت شـروع بـه خـواندن اشعار نمود تا آنکه از دیدگان امام باقر(ع ) و امام صادق (ع ) اشک جارى شد و صداى گریه ى کنیزى از پس پرده بلند شد.(213)
حکایت دیگرى نیز درباره ى خواندن شعر توسط کمیت و گریه ى امام باقر (ع ) و ثواب زیاد آن نقل شده که به علّت اختصار از ذکر آن خوددارى مى کنیم .(214).
ج ) یادآورى مصائب کربلا:
عـقـبـة بـن بشیر اسدى مى گوید: امام باقر (ع ) به من فرمود: اى بنى اسد! خونى به گردن شـمـا داریم . گفتم : اى ابا جعفر! رحمت خدا بر شما باد! گناه من در این مورد چیست ؟ کدام خون ؟ فرمود: کودک امام حسین (ع ) را نزد او بردند وى در آغوش پدر بود که یکى از افراد [طایفه ى شـمـا] بـا پـرتـاب تـیـرى او را کشت . امام حسین (ع ) دست خود را از خون او پر کرده و بر زمین ریـخـت .(215) سـپـس گفت : خدایا اگر از آسمان یارى خود را از ما دریغ داشته اى پس ایـن خـون را سـبـب خـیـر و نیکى قرار داده و انتقام ما را از این ستمگران بستان . راوى مى گوید: عـبـداللّه بن عقبه ى غنوى با پرتاب تیر به سوى ابوبکربن حسین بن على او را به شهادت رسانده بود.(216)
ح ) پشتیبانى از مختار:
امام باقر (ع ) فرمود: به مختار ناسزا نگویید، زیرا او کسى است که قاتلان شهیدان ما را کشت و انـتـقـام خـون مـا را گـرفـت و بـیـوه زنـان مـا را شـوهـر داد و در تـنـگـدسـتـى به ما کمک مالى کـرد.(217) امـام بـاقر (ع ) در حمایت از مختار و قیام خونین سیّد الشهدا (ع )، ابوالحکم فرزند مختار را در کنار خویش نشاند و مورد نوازش و احترام قرار داد. به سبب تبلیغات امویان بـر ضدّ مختار، مردم از وى به بدى یاد مى کردند. ابوالحکم ، نظر امام پنجم (ع ) را جویا مى شود. آن حضرت مى فرماید: سبحان اللّه ! پدرم به من خبر داد که به خدا سوگند مهر مادرم از همان پولى بود که مختار برایش فرستاده بود. مگر او نبود که خانه هاى خراب ما را نوسازى کـرد و قـاتـلان خـانـدان ما را کشت و به خونخواهى ما پرداخت ؟ خداوند، رحمتش کند. آنگاه دوبار فـرمـود: خدا پدرت را رحمت کند! او حق ما را گرفت و قاتلان خاندان ما را کشت و به خون خواهى ما قیام کرد.(218)
شهادت امام باقر (ع
امام پنجم (ع ) پس از پنجاه و هفت سال عمر گرانبها که طىّ آن به تربیت شاگردان فراوان و گـسـتـرش ‍ فـرهـنـگ اسـلامـى پـرداخـت سـرانـجـام در هـفـتـم ذى حـجـة الحـرام سـال صـد و چـهـارده ى قـمـرى بـه فـیـض عـظـیـم شـهـادت نـایـل آمـد.(219) قـاتـل امـام بـاقـر (ع )، ابـراهیم بن ولید بود(220) که به دستور هشام بن عبدالملک ، به حیله در غذایا نوشیدنى امام (ع ) سمّ ریخت و آن بزرگوار را به شهادت رساند. بدن مطهّر آن امام همام ، در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.(221)

--------------------
پی نوشتها:


169 ـ المحاسن ، ص 420.
170 ـ بحار الانوار، ج 46، ص 5.
171 ـ الخرائج ، ج 1، ص 255.
172 ـ بحار الانوار، ج 44، ص 298 و ج 22، ص 274.
173 ـ کامل الزیارات ، ص 214.
174 ـ بحار الانوار، ج 45، ص 23.
175 ـ معالى السبطین ، ج 1، ص 401.
176 ـ معجم الرجال ، خوئى ، ج 18، ص 101، نیز ر.ک ، بحار الانوار، ج 45، ص 365.
177 ـ محل خاکروبه و زباله .
178 ـ کشف الغمة ، ج 2، ص 324.
179 ـ تاریخ یعقوبى ، ج 2، ص 59.
180 ـ اثبات الهداة ، ج 5، ص 229.
181 ـ اصـول کـافـى ، ج 1، ص 466 و ج 6، ص 468؛ الارشاد، ج 2، ص 137؛ المقنعه ، ص 472.
182 ـ مـنـاقـب ، ج 4، ص 189؛ دلائل الامـامـة ، ص 80؛ الفـصـول المـهـمـّة ، ص 209؛ مـنـتـخـب التـواریـخ ، ص 350 بـه نقل از مصباح کفعمى .
183 ـ منتهى الآمال ، ج 2، ص 92؛ جنّات الخلود، ص 25.
184 ـ کشف الغمة ، ج 2، ص 294.
185 ـ تاریخ زندگانى امام حسین (ع )، عمادزاده ، ج 2، ص 531.
186 ـ مـنـاقـب ، ج 4، ص 227؛ دلائل الامـامـة ، ص 94. روز تـولد امام باقر (ع ) را، جمعه ، شـنبه و دوشنبه و تاریخ تولدش را سوم صفر نیز ذکر کرده اند. (جنّات الخلود، ص 26، کشف الغمه ، ج 2، ص 329؛ نور الابصار، ص 250؛ مصباح کفعمى ؛ ص 522.)
187 ـ اصـول کـافـى ، ج 1، ص 469؛ الارشـاد، ج 2، ص 158. ابـن عـنـبـه ، سال ولادت را، 59 ه‍ .ق دانسته است . (عمدة الطالب ، ص ‍ 159)
188 ـ جنّات الخلود، ص 26.
189 ـ الارشاد، ج 2، ص 157 و 159.
190 ـ مناقب ، ج 4، ص 227؛ دلائل الامامة ، ص 94.
191 ـ جنّات الخلود، ص 26.
192 ـ اصول کافى ، ج 1، ص 469؛ لباب الانساب ، ج 1، ص 379.
193 ـ مناقب ، ج 4، ص 227؛ جنّات الخلود، ص 26.
194 ـ مـنـاقـب ، هـمـانـجـا؛ الارشـاد، ج 2، ص 155؛ تاریخ یعقوبى ؛ ج 2، ص 320؛ جنّات الخلود، همانجا.
195 ـ بحار الانوار، ج 46، ص 215.
196 ـ الارشـاد، ج 2، ص 176؛ مـنـاقـب ، ج 4، ص 228؛ جـنـات الخـلود، ص 27، تـعـداد فرزندان امام باقر (ع ) را این گونه نیز نقل کرده اند: پنج تن . (تاریخ یعقوبى ، ج 2، ص 321. دلائل الامـامـة ، ص 95) شـش تـن . (الفصول المهمّة ، ص 221) و 9 تن . (مصباح کفعمى ، ص 522)
197 ـ من لا یحضر. الفقیه ، ج 2، ص 158.
198 ـ تاریخ مدینه دمشق ، ج 54، ص 275؛ حیاة الامام محمّد باقر (ع )، ج 1، ص 31.
199 ـ تـاریـخ یـعـقـوبـى ، ج 2، ص 320. نـیـز ر.ک شرح الاخبار، ج 3، ص 250؛ معالى السـبـطـیـن ، ج 2، ص 230. در رابـطـه بـا عـمـر امـام بـاقـر (ع ) در کـربـلا اقـوال دیـگـرى نـیـز وجـود دارد: الف ) دو سـال و چـهار ماه (اثباة الوصیة ، ص 153). ب ) سه سـال (وفـیات الاعیان ، ج 4، ص ‍ 174). ج ) 15 سال (مناقب ، ج 4، ص 187). ابن شهر آشوب در هـمـیـن کـتـاب ص 227 عـمـر شـریـف امـام بـاقـر (ع ) را سـه یـا 4 سال نقل کرده است .
200 ـ بحار الانوار، ج 45، ص 189.
201 ـ شرح نهج البلاغة : ابن ابى الحدید، ج 2، ص 286.
202 ـ مقتل الحسین (ع )، مقرم ، ص 215.
203 ـ تاریخ طبرى ، ج 5، ص 347 ـ 351 و 389 تا 391.
204 ـ مقاتل الطالبیین ، ص 84، 85، 87، 89، 93، 94، 114، دارالمعرفة .
205 ـ معالى السبطین ، ج 2، ص 23.
206 ـ الملهوف ، ص 158.
207 ـ فروع کافى ، ج 6، ص 452. شیخ صدوق ، این عدد را با رقم بالاترى ذکر کرده است . (امالى صدوق ، ص 139، مجلس 31.)
208 ـ الملهوف ، ص 169. مثیر الاحزان ، ص 18.
209 ـ شعراء، آیه 36. گفتند: او (موسى ) و برادرش را در بنددار و گردآورندگان را به شهرها بفرست .
210 ـ ناسخ التواریخ ، ج 1، ص 6؛ نیز ر.ک ، معالى السبطین ، ج 2، ص 161.
211 ـ حیاة الامام محمد الباقر (ع )، ج 1، ص 28.
212 ـ کامل الزیارات ، ص 201.
213 ـ بحار الانوار، ج 36، ص 390.
214 ـ مروج الذهب ، ج 3، ص 229.
215 ـ در ایـن بـاره نـقـل دیگرى نیز وجود دارد که امام حسین (ع ) خون او را به سوى آسمان ریخت و خونش به زمین بازنگشت . (ذخیرة الدارین ، ص 161) قضاوت صحیح را به خوانندگان گرامى واگذار مى کنیم .
216 ـ تاریخ طبرى ، ج 5، ص 448.
217 ـ رجال کشى ، ص 125. نیز ر.ک بحار الانوار، ج 45، ص 351 با کمى تفاوت .
218 ـ رجال کشى ، 126.
219 ـ الارشـاد، ج 2، ص 158؛ اصـول کـافـى ، ج 1، ص 469؛ مصباح کفعمى ، ص 522. دربـاره سـال شـهـادت و عـمـر بـا بـرکـت امـام بـاقـر (ع ) اقوال دیگرى نیز وجود دارد:
الف ) 117 قـمـرى در 58 سـالگـى . (تـاریـخ یـعـقـوبـى ، ج 2، ص 320؛ الفصول المهمّه ، ص 220؛ بحار الانوار، ج 46، ص 218)
ب ) 117 ق در 63 سالگى . (نور الابصار، ص 253)
ج ) 117 قمرى در 73 سالگى . (اسعاف الراغبین ، ص 250، در حاشیه ى نور الابصار)
ح ) 116 ق . (مـصـبـاح کـفـعـمـى ، ص 522) مـاه شـهـادت آن بـزرگـوار را، ربـیـع الاوّل (اعلام الورى ، ص 259) و ربیع الثانى نیز ذکر کرده اند. (مناقب ، ج 4، ص 227؛ عمدة الطالب ، ص 159)
220 ـ مناقب ، ج 4، ص 228.
221 ـ بحار الانوار، ج 46، ص 313.
222 ـ الارشـاد، ج 1، ص 354؛ نـسـب قـریـش ، ص 41؛ لبـاب الانـسـاب ، ج 1، ص 335؛ الاصابه ، ج 8، ص 166.
223 ـ زینب الکبرى ـ جعفر نقدى ـ ص 16.
224 ـ اعلام الورى ، ص 203؛ الارشاد، ج 2، ص 354.
225 ـ زینب الکبرى ، جعفر نقدى ، ص 17.
226 ـ ریاحین الشریعه ، ج 3، ص 46؛ وسیلة الدارین ، ص 386.
227 ـ زینب الکبرى ، جعفر نقدى ، ص 19.
228 ـ السیّده زینب عقیلة بنى هاشم ، بنت الشاطى ، ص 34.
229 ـ المجدى ، ص 18.

 


 

.اللهم شافی جمیع المرضی بحق مریض کربلا سید الساجدین زین العابدین علیه افضل الصلاه و السلام.

 
 

 

سیزدهم محرم ۱۴۲۸

قرائت امام (ع) در شب عاشورا

متن سخن :
(وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَیْرٌ لا نْفُسِهِمْ
اِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ ما کانَاللّهُ لِیَذَرَالْمُؤْمِنینَ عَلى ما اَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّى یَمیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّب )(156)

ترجمه و توضیح لغات :
یَحْسَبَنَّ (از: حَسِبَ یَحْسِبُ): پنداشتن . نُمْلى (از: اِمْلاء): مهلت دادن ، تاءخیر انداختن . مُهین (به ضم میم ): ذلتبار. یَذَرُ (از: وذره ): او را ترک نمود.یمیزُ (از میز): جدا کردن .
ترجمه و توضیح :
در شب عاشورا در میان خیمه هاى حسین بن على علیهما السلام جنب و جوش عجیب و نشاط فوق العاده اى به چشم مى خورد: یکى سلاح خود را براى جنگ اصلاح و آماده مى نمود، دیگرى مشغول عبادت و مناجات با پروردگار و آن دیگرى مشغول خواندن قرآن ((لَهُمْ دَوِىُّ کَدَوِىِّ النَّحْلِ بین قائمٍ وَقاعدٍ وَراکِعٍ وَساجِدٍ)) از ضحاک بن عبداللّه مشرقى نقل شده که در آن شب در هر چند لحظه گروهى سوارکار از لشکریان عمرسعد به عنوان ماءموریت و نظارت به پشت خیمه هاى حسین بن على علیهما السلام مى آمدند و به وضع این خیمه نشینان سر مى کشیدند، یکى از آنان صداى امام علیه السلام را که این آیه شریفه را مى خواند، شناخت :((وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ ...؛)) آنانکه کفر ورزیدند گمان نبرند مهلتى که به آنان مى دهیم به نفع آنهاست بلکه به آنان مهلت مى دهیم تا بر گناهان خود بیفزایند و براى آنان عذابى است ذلتبار، خداوند مؤ منان را با این وضعى که هستند واگذار نخواهد نمود تا بد را از نیک و ناپاک را از پاک جدا سازد)).
آن مرد با شنیدن این آیه گفت : به خدا سوگند! این افراد نیک ، ما هستیم که خدا ما را از شما جدا کرده است !!
((بریر)) هم جلو آمد و به او پاسخ داد که : اى مرد فاسق ! خدا تو را در صف ناپاکان قرار داده است ، به سوى ما برگرد و از این گناه بزرگ خود توبه بکن ؛ زیرا به خدا سوگند که ماییم افراد پاک .
آن مرد از روى استهزا گفت :((وَاَنَا عَلى ذلِکَ مِنَ الشّاهِدِینَ؛)) من نیز به این شهادت مى دهم )). آنگاه به سوى اردوگاه لشکر ابن سعد برگشت (157).
صحنه آزمایش
امام علیه السلام با انتخاب این آیه شریفه از مجموع آیات قرآن مجید در شب عاشورا و در آن شرایط خاص ، خواسته است وضع هر دو گروه را که در مقابل هم قرار گرفته بودند، بیان کند که آیه اول فلسفه برترى ظاهرى گروه ظالم و جنایتکار را روشن مى کند و نباید این تفوق و برترى ظاهرى موجب ناراحتى و انکسار مؤ منان گردد بلکه این پیروزى موقتى است و مهلتى است از سوى خداوند تا گروه جنایتکار هرچه بیشتر در منجلاب فساد و گناه قرار گرفته و یکسره در آن غرق شوند و اگر مناقشه در تعبیر نباشد باید بگوییم : این فرصتى است تاکتیکى .
و هر گروه و حکومت و هر شخصى با داشتن روش ظالمانه مشمول چنین فرصت موقت و تاکتیکى باشد باید خود را آماده روزى کند که عذاب خدا به سخت ترین وجهى او را فرا خواهد گرفت .
و اما آیه دوم در مورد گروه مؤ منان است که اگر روزى به بلا و مصیبت گرفتار مى شوند و به ظاهر با هزیمت و شکست مواجه مى گردند، باز هم به علت امتحان و آزمایش است تا پاکان از ناپاکان و نیکان از بدان متمایز گردند.
و این موضوع به صحنه عاشورا و بیابان کربلا که با تمام حیثیاتش یکى از بزرگترین صحنه هاى امتحان و آزمایش نیز بود، اختصاص ندارد بلکه همه تاریخ و همه این جهان با عظمت ، صحنه آزمایشى است براى همه افراد بشر که :((کُلُّ یَوْم عاشُورا وَکُلُّ اَرْض کرْبلا)).

-----------------------
پی نوشت ها:

156- سوره آل عمران ، آیه 178 و 179.
157- تاریخ طبرى ، ج 7، ص 324 و 325. ارشاد، ص 233.

 

چهاردهم محرم ۱۴۲۸

پیامدهای
           عاشورا

تمایز اسلام راستین از اسلام دروغین

مـهـم تـریـن اثر قیام کربلا تفکیک اسلام راستین از اسلام دروغین بود. کربلا توطئه سقیفه را افـشـا کـرد و غـاصـبـان خـلافت پیامبر(ص) را به جامعه نشان داد و فرق بین خلافت اسلامى و سـلطـنـت مـوروثـى را بـر مـردم آشـکـار سـاخـت و تـوانـست بسیارى از مظالمى را که بر خاندان پـیـامـبـر(ص) گـذشته و جنایاتى را که بر آنان رفته بود، برملا سازد؛ افکار عامّه را چنان حـرکـت داد که بسیارى از مردم فهمیدند ریشه هاى انحراف جامعه اسلامى از کجا بوده و حق کشى ها از کجا شروع شده است .
علاّ مه شهید سید حسن شیرازى مى گوید:
... امـام حسین (ع) به پا خاست و از جان عزیز خود در راه اسلام گذشت و بر بلا صبر نمود تا آن که عاقبت ، همان گونه که خودش خبر داده بود، شهید شد. امّا در تحقّق بخشیدن به هدف خود پـیـروز گـردیـد؛ زیـرا تـوانـست با عمل خود، حساب این خلافت انحرافى را از اسلام جدا کند و پـرده از روى واقـعـیّت عنصر اموى بردارد که مردم متوجّه شوند خلافت بنى امیّه یک حکومت جاهلى اسـت کـه لبـاس ‍ اسـلام بـر تـن پـوشـیده و جنگ بنى امیّه با امام حسین (ع) دنباله همان جنگهاى خـونـیـنـى اسـت کـه ایـن عنصر جاهلى از اول به منظور خاموش ساختن نور خدا در روى زمین برمى انگیخته است که ابتداى آن جنگ بدر بوده است .
بـدیـن ترتیب ، مردم دریافتند که حکومت اموى ، یک نوع سلطنت ظالمانه است که هیچ ربطى به اسلام ندارد و رفتار آن را به حساب اسلام نباید گذاشت . و با این فداکارى ، حقیقت اسلام را از آلودگـى بـه لوث جـنـایـات عـنـصـر امـوى ، کـه از نـظر افکار عمومى مسلمین یک حکومت اسلامى شـنـاخـتـه شـده بـود، حـفـظ کـنـد. و بـراى هـمـیـشـه ثـابـت کـرد کـه خـلیـفـة اللّه و جـانـشـیـن رسول خدا(ص) هر کس نیست که بر تخت خلافت بنشیند... .
در اثـر قیام امام حسین (ع) ، واقعیّت تمام خلفاى پس از حضرت ، بلکه پیش از حضرت هم کشف شـد و لذا، خـلفـاى دیـگر از امویان و عباسیان و عثمانیان نتوانستند کارهاى نامشروع خود را به نـام اسـلام انـجـام دهـنـد و افـکـار عـمـومـى هم ، که دیگر آنان را شناخته بودند، کارهاى آنان را مربوط به اسلام نمى دانستند و حتى دیگر، بدعت ها هم به لباس دین در نمى آمد و رفتار آنان هـمـانـنـد رفـتـار سـایـر پـادشـاهان و حکومت ها، شناخته شد که هیچ نوع ارتباطى با دین و مذهب ندارند.(9)
از دیگر نتایج و پیامدهاى قیام عاشورا، اصلاح نظام حکومتى و معرفى معیار رهبرى و فرق بین خـلیـفـة اللّه و حـاکـمـان غـاصـب بـود. ایـن قیام قدرت واقعى اسلام را نشان داد و به مردم توان تشخیص حق از باطل عطا کرد.
علاّ مه شهید شیرازى در این باب مى افزاید:
اسلام در مساءله خلافت و رهبرى ، نظرى صریح و روشن دارد و آن عبارت است از این که جانشین پیامبر(ص) و رهبر مردم کسى است که پیامبر در باره او تصریح کرده (و واجد شرایط) باشد. امـّا پـس ‍ از رحـلت پـیـامـبـر (ص)، ایـن مـقیاس ، که از روح اسلام سرچشمه گرفته بود، کنار گـذاشـتـه شـد و هـر کـس کـه ریـاسـت مسلمانان را به دست مى گرفت (خلیفه اللّه)و جانشین رسـول خـدا(ص) نـامیده مى شد. عنوان (خلافت) هنگامى بیش از هر وقت دیگر خنده آور بود که یـزیـدبـن مـعـاویـه آن را بـه خـود بـست ؛ زیرا سرسخت ترین دشمنان اسلام و رسالت ، مدعى جانشینى رسول خدا(ص) شده بود!
ولى امام حسین (ع) با انقلاب مقدس خود، تار و پود این نقشه ها و فریب کارى ها
را از هـم گـسـست ، و افکار عمومى مسلمین را در مورد رهبرى جهان اسلام-که از آن به (خلافت)تـعـبـیـر مـى شـود-دوبـاره بـه مـقـیـاس صـحـیـح بـازگـردانـیـد و ثـابـت کـرد کـه خـلیـفـه رسول خدا(ص) کسى است که رسول خدا(ص) او را صریحا تعیین کرده است . امّا کسانى که با زور شـمـشـیـر، ریـاست مسلمانان را به عهده گرفته اند (رئیس)هستند، (خلیفه)و (جانشین پیامبر(ص) نیستند، و چه بسیار فرق است میان (رئیس مسلمانان)و (خلیفه مسلمین) .
و لذا، تـاءثـیـر انقلاب حسین (ع)بر معنویّات عباسیان و عثمانیان کم تر از تاءثیرى نبود که روى مـعـنویّات امویان گذاشت ؛ زیرا انقلاب عاشورا قدرت معنوى تمام خلفاى جور را به طور مساوى از بین برد و پرده از روى حقّه ها و تزویرهاى آنان برداشت و به همین جهت بود که تمام خـلفـاى جور یکسان با امام حسین (ع) مى جنگیدند و حتّى عباسیان که سریر خلافت را به عنوان طـرف دارى از امام حسین (ع) از چنگ بنى امیّه درآوردند تا بر کرسى خلافت نشستند، جنگ با امام حـسـیـن (ع) را آغـاز کـردنـد و اگـر چه دستشان به خود امام حسین (ع) نمى رسید، ولى به قبر حـضـرتش و زایران او و فرزندان و شیعیانش دست رسى داشتند و لذا، هر گاه بنایى روى قبر حضرت سرپا مى شد، آن را خراب مى کردند و هر جا که پرچمى براى زایران قبرش بلند مى شـد، آن را پـراکنده مى ساختند و هر جا که از او و فرزندان حضرت اسمى بر سر زبان ها مى افتاد آن را نابود مى ساختند وهر جا که از طرف داران و شیعیان حضرتش صدایى بلند مى شد، در حلقومشان خفه مى کردند.(10)
تـاریـخ شـیـعـه آکنده از مبارزات مداوم و بى امان و نهضت ها و قیام ها علیه حکّام خودکامه و ظالم اسـت . شـیعه هیچ گاه در طول تاریخ ؛ سنگر مبارزه را ترک نکرده و همواره شعار عدالت و امامت را بـه عـنـوان اصـیـل تـریـن پـیـام وحـى ، بـه دوش کـشـیـده و تـا تـحـقـّق نـهـایـى ایـن دو اصـل ، مـبـارزه بـا هـمـه قـدرت هـاى مانع و حکومت هاى ظالم و براندازى هر نوع ستم اجتماعى را فرض و بخش اجتناب ناپذیر ایمان خود قرار داده است .(11)
قـیـام عـاشـورا حـتـى عـلمـا و دانـشـمندان منصف و مطّلع اهل سنت را به اظهار حقایق و موضع گیرى صریح کشاند و معیار حق و باطل را مشخص نمود.
مورّخ و دانشمند معروف اهل تسنّن ، الوردى ، در این مورد مى گوید:
... شـیـعـه نـخستین کسانى هستند که تفکّر انقلابى و پرچم قیام را در اسلام بر ضدّ طغیان به دوش ‍ کـشـیـدنـد و هـمواره نظریّات شیعه روح انقلاب را با خود همراه داشت . عقیده به امامت ، که شیعه بدان سخت ایمان داشت ، آن ها را به انتقاد واعتراض نسبت به هیاءت هاى حاکمه و بالاءخره ، جبهه گیرى در برابر آن ها وا مى داشت و این حقیقت در سراسر تاریخ شیعه مشهود است .
بـه عـقـیـده شـیـعـه ، هـر حـکـومـتـى غـاصـب و ظـالم اسـت ، بـه هـر شکل و در هر قالبى که باشد مگر آن که امام معصوم یا نایب او زمام حکومت را در دست گیرد. به همین دلیل بود که شیعه در طول تاریخ ، به طور مداوم ، در یک جریان انقلابى مستمر به سر مى برند؛ نه آرام مى گرفتند و نه آن را رها مى کردند.(1۲

درس جهاد و شهادت

قـیـام عـاشـورا درس دیـن بـاورى ، ایـثـار، شـجـاعت ، شهامت ، فداکارى ، جهاد در راه خدا، امر به مـعـروف و نـهـى از مـنـکـر و روحـیـّه سـتـیـزه جـوئى و پـرخـاش گـرى و جـسـارت در مـقـابـل حـکـّام جـور را در مـسـلمـانـان ایـجـاد نـمـود و پـیـروان مـکـتـب اهل بیت (ع) را به عنوان سرسخت ترین حامیان دین پیامبر(ص) جلوه گر ساخت .
مـبـارزان و رهـبـران شـیـعـه در تـاریـخ جـنـبش هاى حرکت آفرین خود، صحنه هاى اعجاب آمیزى از رشـادت ، شـجـاعـت ، دلیـرى ، فداکارى ، و ایثار خلق نمودند و هرگز بیم و ترسى از قدرت حـاکـم بـه دل راه نـدادنـد و در بـرابر هیچ حکومت ظالم و سخت گیرى تسلیم نشدند و با شیوه رازدارى و تـقـیـّه ، سخت ترین شرایط را تحمّل نمودند ودر برابر موج هاى سهمگین و طوفان هـاى بـنـیـان کن ، با گذشتن از گذرگاه شهادت ، همواره قد برافراشته داشتند. این ویژگیها اسـت کـه هـمـواره شـیـعـه را در تـاریـخ به عنوان نیرومندترین سازمان انقلابى اسلام ، که از زمـامداران با فریاد و پرخاش مطالبه عدالت و استقرار ارزش هاى والاى اسلامى و انسانى مى نموده است ، جلوه گر کرده است . بهایى که رزمندگان شیعه در تداوم خطّ سرخ انقلاب حسینى در طول تاریخ براى برافراشته داشتن این پرچم پرافتخار داده اند نیز ناچیز نبوده است . در هر زمان ، مبارزى سخت کوش از شیعه این پرچم را بر دوش داشته است . (13)
سـرانـجـام ، قـبر حسین بن على (ع) و دیگر شهداى کربلا به عنوان پایگاه و میعادگاه عاشقان خدا و راهیان راه اهل بیت (ع) و مجاهدان فى سبیل اللّه درآمد.
جلال الدین فارسى مى نویسد:
بیشتر قیام هایى که در دوره بنى امیّه و حتى بنى عباس ، رخ داد زیر شعار (یا لثارات الحسین) رونـق و انـجـام گرفت . نقشه قیام و پیمان بیعت براى آن بر مزار شهید طف منعقد مى شد و آن مـزار مـقـدس ‍ پـایـگـاه مـبـارزان ضـدّ حـاکـمـه و کـعـبـه الهـام آنـان و مـیـعادگاه و پیمان گاهشان بود.(14)

-----------------------
پی نوشت ها:

9 -الحسین (ع) قتیل العَبْرة ، عبدالزهراء کعبى ، ص 44 ـ 45.
10 -الحسین (ع) قتیل العَبرة ، عبدالزهراء کعبى ، ص 44-45.
11 -انقلاب اسلامى و ریشه هاى آن ، عمید زنجانى ، ص 121-122.
12 -انقلاب اسلامى و ریشه هاى آن ، عمید زنجانى ، ص 121-122.

13 -همان ، ص 122-123.
14 -انقلاب تکاملى اسلام ، جلال الدین فارسى ، ص 862.

 

 

 

 

پانزدهم محرم ۱۴۲۸

سخنان امام حسین(علیه السلام)
    

  رؤیاى امام (ع) در شب عاشورا

متن سخن :
((... اِنِّى رَاءَیْتُ فى مَنامى کَاءَنَّ کِلاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَىَّ تَنْهَشُنِى
وَفِیها کَلْبٌ اَبْقَعُ رَاءْیْتُهُ اَشَدَّها
وَاظُنُّ اَنَّ الذَّى یَتَوَلّى قَتْلى رَجُلٌ اَبْرَصُ مِنْ هؤُلاءِ الْقَوْمِ.
وَاِنِّى رَاءیْتُ رَسُولَاللّه بَعْدَ ذلِکَ وَمَعَهُ جَماعَةٌ مِنْ اَصْحابِهِ
وَهُوَ یَقُولُ اَنْتَ شَهیدُ هِذِهِ الاُمَّةِ
وَقَدِ اسْتَبْشَرَبِکَ اءهْلُ السَّماواتِ وَاَهْلُ الصَّفیحِ الاَعلى
وَلْیَکُنْ اِفْطارُکَ عِنْدِى اللَّیْلَةَ عَجِّلْ
وَلا تُؤْخِّرْ فَهَذا مَلَکٌ قَدْ نَزَلَ مِنَالسَّماءِ لِیَاءْخُذَ دَمَکَ فى قارُورَةٍ خَضْراءَ
فَهذا ما رَاءْیتُ وَقَدْ اَنِفَ الاَمْرُ وَاقْتَرَبَ الرَّحِیلُ مِنْ هذِهِ الدُّنْیا لا شَکَّ فیه ))(158).

ترجمه و توضیح لغات :
شَدَّتْ عَلىَّ: بر من حمله نمود: نَهْش : گاز گرفتن ، پاره کردن . اَبْقَع : سفید و سیاه . اَبْرَص : مبتلا به مرض برص . اِسْتِبْشار: مژده دادن ، خوشحال بودن . صفیح اَعْلى : ملکوت اعلى . قارُورَةٍ: شیشه . اَنِفَ (بر وزن حَسِبَ): فَرا رسید. رَحیل : هنگام کوچ کردن .

ترجمه و توضیح :
صاحب ((نَفَس المهموم )) از مرحوم صدوق ؛ نقل مى کند که در ساعتهاى آخر شب عاشورا خواب سبکى چشم امام علیه السلام را فرا گرفت و چون بیدار گردید خطاب به یاران و اصحابش فرمود: ((من در خواب دیدم که چندین سگ شدیدا بر من حمله مى کنند و شدیدترین آنها سگى بود به رنگ سیاه و سفید و این خواب نشانگر آن است از میان این افراد کسى که به مرض برص مبتلاست قاتل من خواهد بود)).
امام علیه السلام سپس فرمود: و پس از این خواب ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را با گروهى از یارانش دیدم که به من فرمود: ((تو شهید این امت هستى و ساکنان آسمانها و عرش برین ، آمدن تو را به همدیگر مژده وبشارت مى دهند، تو امشب افطار را در نزد من خواهى بود، عجله کن و تاءخیر روا مدار و اینک فرشته اى از آسمان فرود آمده است تا خون تو را در شیشه سبزرنگى جمع آورى کند)).
ترسیم واقعیت به صورت رؤ یا
آنچه بنا بود به زودى واقع شود، در خواب و به صورت رؤ یا براى امام علیه السلام ترسیم گردیده و او نیز به همان صورت به یاران جانباز و فداکار خود بیان فرموده است تا مساءله اى از آنان مخفى و مستور نماند.
شهادت در فرداى همان شب ، خصوصیات قاتل و مبتلا بودن وى به مرض برص که به صورت ((سگ سیاه و سفید)) ترسیم شده ، مهمان رسول خدا بودن ، استقبال فرشتگان از روح زنده بزرگ شهید اسلام و ذخیره کردن خون وى که باید همیشه در عروق پیروانش جوشان بماند همه این حقایق در همان خواب - به صورتى که نقل گردید - نشان داده شده و روز عاشورا تحقق پذیرفته است .

-----------------------
پی نوشت ها:

156- سوره آل عمران ، آیه 178 و 179.
157- تاریخ طبرى ، ج 7، ص 324 و 325. ارشاد، ص 233.

 

 

شانزدهم محرم ۱۴۲۸

 

باز این چه شورش است که در خلق آدم است..باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

حاج مهدی سلحشور توی عشقای دو عالم، به خدا حسین و عشقه 471 0:06:26
حاج مهدی سلحشور منظر دل های ماست، کرب و بلای حسین 165 0:02:13

حسین سیب سرخی هیچ چشمی اربابی شبیه تو ندیده 569 0:04:34
حسین سیب سرخی حسین حسین، آقا تو را گم کرده ام 456 0:03:39


 

هفدهم محرم ۱۴۲۸

پرسش و پاسخ محرم

عاقبت ابن زیاد چه شد؟

پاسخ: ابن زیاد جانى شماره دو حادثه کربلا که در شام به سر مى برد، از طرف عبدالملک مروان که تازه قدرت شام را به دست گرفته بود براى مسلط شدن بر عراق، مامور سرکوبى قیام مختار شد. مختار نیروهایش را آماده کرد و فرماندهى کل آنان را به ابراهیم بن مالک اشتر داد.
این دو لشکر با هم درگیر شدند و ابراهیم اشتر با شجاعتى که داشت، لشکر ابن زیاد را متوارى ساخت و تعدادى از فرماندهان و سربازان او را به درک واصل کرد.
تا سرانجام به سر وقت ابن زیاد، - این عنصر کثیف بنى امیه - رفت و با ضربت شمیشیر خود، او را دو نیم ساخت و سر بریده اش را براى مختار به هدیه اورد و جسد آن خبیث را با آتش سوزاندند. ابن زیاد در آن روز 39 سال داشت. روز جنگ لشکریان مختار با ابن زیاد، روز عاشوراى سال 67 هجرى و روز کشته شدن ابن زیاد به دست تواناى ابراهیم اشتر درست روز عاشورا بود. این یک اتفاق تصادفى نیست، بلکه خداوند خواسته بود که درست در همان روز که امام حسین علیه السلام به دست نیروهاى ابن زیاد، مظلومانه به شهادت رسید، در همان روز انتقام خون آن مظلوم را از قاتل او بگیرد. «و انها لعبرة لاولى الابصار» تا عبرتى باشد براى صاحبان خرد.

   

    عاقبت عمر سعد چه شد؟

پاسخ: مختار در آن روزهایى که دست به انتقام خون شهداى کربلا زد، نسبت به «عمر سعد» بیش از همه حساس بود، از طرفى، قبلا به خاطر مصالحى امان نامه اى به «عمر سعد» داده بود و از طرف دیگر عمرسعد هم بهانه اى به دست مختار نداده و در شورش علیه مختار، شرکت نکرده بوداز این جهت قدرى دستگیرى و مجازات وى به تاخیر افتاد.
هنگامى که عمر سعد متوجه شد که مختار در صدد دستگیرى و مجازات او است، شبانه از کوفه پا به فرار گذاشت. در بیرون شهر کوفه با شخصى روبرو شد و قضیه فرار را براى او نقل کرد. آن مرد تمیمى عمر سعد را از فرار منصرف کرد و عمر سعد به منزل خود برگشت.
مختار باخبر شد که عمر سعد به قصد فرار به خارج شهر رفته و برگشته است. مختار خوشحال شد و این حادثه را بهانه گرفت. لذا کسى را به دنبال «حفص » فرزند عمر سعد فرستاد.
او فورا به نزد مختار آمد. مختار از پدرش عمر سعد سؤال کرد، حفص گفت: پدرم در خانه است.
مختار «ابوعمره » را مامور جلب عمر سعد کرد. ابوعمره فورا حرکت کرد و« عمر سعد» را براى مختار جلب کرد. عمر سعد که ترسیده بود گفت جبه ام را بیاورید. (۱)
ابوعمره از منظورش آگاه شد و مهلتى به او نداد، و شمشیر برنده خود را بر فرق عمر سعد فرود آورد و او را به درک واصل کرد. بعد سرش را از بدنش جدا کرد و براى مختار آورد.
مختار رو کرد به «حفص » فرزند آن جنایتکار و گفت: این سر کیست؟ گفت: این سر پدرم است.
مختار در همانجا دستور داد که سر « حفص » فرزند عمر سعد را نیز جدا کنند و او را به پدرش ملحق نمایند.
بدین صورت عمر سعد و فرزندش به سزاى اعمال خود رسیدند.

-----------------------
پی نوشت ها:

۱- منظور عمر سعد از جبه شمشیر بود.

 

اعیاد مبارک دعامون کنید چون خیلی محتاجم ممنون از شما..

hspace=0

http://kanezahlebit.blogfa.com/

هذی هم عیدیه للجمیع بلاخص محبین اهل البیت والساده

همشهریان خونگرمم عیدی رو از سایت اصلی شهر از طرف شرکت بگیرید

اینترنت رایگان درروزعیدغدیرخم

 دعا واسه عاقبت بخیر شدن همگی جوونها بحق امام علی علیه السلام

اى شاه نجف که حاوى نه فلکى
در سفره‏ى نعماى الهى نمکى
از بعد محمد که بود ختم رسل
فرمانده خلق از سما تا سمکى

شخصیت ممتاز جهان است على
حاکم به زمین و آسمان است على
در روز غدیر خم، محمد فرمود
مولاى چو من، به انس و جان است على


..ولادت امام هادی مبارک..

صفاى مدینه

 

امشب فزوده‏ اند صفاى مدینه را..نور خدا گرفته فضاى مدینه را
با جلوه‏ هاى اشرقت الارض قدسیان ..بستند چلچراغ سماى مدینه را
روح الامین بیاد بهار نزول وحى ..گلبوسه مى ‏زند سرو پاى مدینه را
بیت النبى و گنبد خضرا و مسجدش ..بخشیده لطف صحن و سراى مدینه را
در وادى قبا به تماشا نشانده‏ اند..آن نخلهاى سبز قباى مدینه را
آن گونه خرم است که گویى گشوده ‏اند ..بر هشت خلد پنجره‏ هاى مدینه را
عطر و گلاب لاله بدین گونه دلپذیر..تغییر داده حال و هواى مدینه را
نور جمال حضرت هادى است که اینچنین ..روشن چو روز کرده فضاى مدینه را
ماهى دگر به محور خورشید عشق تافت ..تا روشنى دهد همه جاى مدینه را
آنسان که بود هجرت والاى احمدى..تاریخ ساز شهر و بناى مدینه را
این وارث رسول هم از راز هجرتش ..تا سامرا رساند صفاى مدینه را
گلبانگ شادى است بگوش فرشتگان ..فریاد مکه را و نداى مدینه را
کاین ماه جلوه‏اى ز جمال محمد است ..ابن الرضاى دوم آل محمد است

  ذی الحجه ولادت باسعادت امام هادی علیه السلام
نمونه هایى از مواضع روشنگرانه امام هادی (ع)

باز داشتن فردى از گناه
مـردى کـه کـارى بـراى امـام (ع ) انـجام داده بود و به ازاء آن ، مبلغ چهارصد درهم از آن حضرت طـلب داشـت بـه دوسـت خـود گـفـت : (دویـسـت درهـم از ایـن پول را پارچه اى مى خرم تا با آن کار کنم و دویست درهم باقیمانده را خرما مى خرم ، تا از آن نـبـیـذ شـراب درست کنم .) دوستش مى گوید: (من با شنیدن این سخن روى از او برگرداندم . در ایـن هـنگام امام هادى (ع ) رسید و در حالى که آثار خشم در چهره اش نمودار بود از مرکبش ‍ فرود آمد و فرمود:
(مقبل ! به اندرون برو و چهارصد درهم بیاور و به این ملعون بده و به او بگو: این حقّ توست ، بـا دویـسـت درهـم آن پـارچـه بـخـر و نـسـبـت به تصمیمى که درباره دویست درهم باقى مانده گرفته اى از خدا بترس !)
(مـقـبـل ) مـى گوید: من پولها را به او دادم و پیام امام (ع ) را نیز ابلاغ کردم ، او گریه کرد و گـفـت : (سـوگـنـد بـه خـدا، هـیـچ نـبـیـذ و مـُسـکـر دیـگـرى نـنـوشـیـده ام و سرور تو این را مى داند.).(112)

سعى بر حفظ جان یاران خود
محمّد بن داوود قمّى و محمّد طلحى مى گویند:
(امـوالى از خـمـس ونـذر و هـدیـه و جـواهر آلات را که از مردم قم و اطراف آن جمع آورى شده بود بـراى امـام هـادى عـلیـه السّلام مى بردیم که ناگهان پیک آن حضرت در بین راه رسید و گفت : بـرگـردیـد کـه الان زمـان دریـافـت آنـهـانـیـسـت . مـا از هـمـانـجـا بـه قـم بـازگـشـتـیـم و امـوال یـاد شـده را در جـاى امـنـى نـگـهدارى کردیم . پس از چند روز فرمان آن حضرت رسید که کـاروانـى از شـتـران را بـه سـوى شما فرستادم ؛ اموالى که نزدتان هست بر آنها بار کنید و آزادشـان بـگـذاریـد. مـا طـبـق دسـتـور امـام (ع ) عـمـل کـردیـم . سـال دیـگـر کـه به محضر امام (ع ) رسیدیم فرمود: آنچه را که براى ما فرستادید بنگرید. هدایا و اموال را همانگونه که فرستاده بودیم نزد آن حضرت یافتیم .).(113)
در جـریـان دیـدار (صـقـر بـن اءبـى دُلَف ) بـا پـیـشـواى دهـم (ع ) در زنـدان متوکّل ، پس از گفتگوهایى که بین آن دو انجام گرفت ، حضرت به او فرمود:
(زود وداع کن و از اینجا بیرون رو که بر تو ایمن نیستم .).(114)
در نـامـه اى کـه آن حضرت به دو تن از یاران و وکلاى خود نوشت با یادآورى یک سلسله نکات اطّلاعاتى آنان را از خطرات احتمالى دور داشت . خلاصه این نامه ارزشمند چنین است :
(اى ایـوب بـن نـوح ! بـه تـو دسـتـور مـى دهـم کـه از ارتباط و رفت و آمد زیاد با (ابو على ) بـپـرهـیـزى و هـر کـدام از شـمـا در قـلمـرو مـاءمـوریـّت خـود مـشـغـول انـجـام کـارهـاى مـحـوّله بـاشـیـد؛ و حـتـّى اگـر شـمـا بـر اسـاس دسـتورالعمل تعیین شده رفتار نمایید از ارتباط با من نیز بى نیاز خواهید بود. و نیز به شما دسـتـور مـى دهـم کـه از اهـالى بـغـداد و مداین چیزى را که براى شما مى آورند نپذیرید، و نیز بـراى دیـدار بـا مـن بـه آنان وقت ملاقات ندهید؛ و کسانى را که از خارج قلمرو ماءموریتّى شما براى شما چیزى مى آورند به وکیل ناحیه مربوطه راهنمایى کنید. و لازم است هر یک از شما این دستورها را پذیرفته و اجرا نماید.).(115)

حمایت و دستگیرى از دوستان
عـلى بـن جـعـفـر از وکـلاى امـام هـادى (ع ) بـود کـه در پـى سـعـایـت از او نـزد مـتـوکـّل ، دسـتـگـیـر و بـه زنـدان افـکـنـده شـد و زمـان زیـادى را در زندان سپرى کرد. یکى از دربـاریـان و نـزدیکان متوکّل در قبال دریافت سه هزار دینار تعهّد کرد او را از زندان آزاد کند. ولى وقـتـى خـبـر بـه مـتـوکـّل رسـیـد سـخـت مـخـالفـت کـرد و گـفـت : او وکیل ابوالحسن هادى است و من تصمیم بر قتل او دارم .
على بن جعفر، پس از آگاهى از تصمیم متوکّل سخت بیمناک شد. نامه اى به امام هادى (ع ) نوشت و موقعیّت سخت و خطرناک خود را براى آن حضرت یادآور شد. امام علیه السّلام در پاسخ نوشت کـه در فـکـر او هـسـت و بـرایـش دعـا خـواهـد کـرد. در پـرتـو دعـاى امـام (ع )، متوکّل همه زندانیان از جمله على بن جعفر را آزاد کرد و از او عذرخواهى نمود.
مردى وحشت زده و در حالى که برخود مى لرزید بر امام نقى (ع ) وارد شد و گفت :
(فرزندم به جرم دوستى شما دستگیر شده و همین امشب او را مى کشند.)
امام (ع ) با خونسردى فرمود:
(بیمناک مباش ! فرزندت فردا خواهد آمد.)
بـا دعـاى امـام (ع ) و امـدادهـاى الهـى روز بـعـد فـرزنـدش آزاد شـد و نـزد پـدر بـازگـشـت ..(116)
(ایوب بن نوح ) مى گوید:
(بـه امـام هـادى (ع ) نـوشـتم : (جعفر بن عبدالواحد قاضى ) متعرّض من شده و مرا در کوفه مورد آزار قرار مى دهد.)
امام (ع ) در پاسخ نوشت : (تا دو ماه دیگر از شرّ او رها مى شوى .)
وى پس از دو ماه از مقام خود عزل شد و من از شرّش راحت شدم .).(117)
(کافور خادم ) مى گوید:
(در نـزدیـکـى مـحـل سـکـونـت امـام (ع ) روسـتـا مـانـنـدى بـود کـه صـاحـبـان صـنـایـع در آنـجـا مـشـغـول کـار بـودنـد. از جـمـله آنان فرد صنعتگرى به نام (یونس نقّاش ) بود که با امام (ع ) رابطه داشت و به آن حضرت خدمت مى کرد.
وى ، روزى در حالى که از وحشت بر خود مى لرزید خدمت امام (ع ) رسید و سفارش خانواده اش را به امام (ع ) کرد و گفت : مى خواهم (از این شهر) کوچ کنم .
امـام (ع ) از عـلّت آن پرسید. گفت : (موسى بن بُغا) نگین گرانبهایى براى من فرستاد تا بر روى آن نـقـش بـرآورم ؛ ولى آن نـگـیـن در دسـت مـن شـکـسـت و فـردا هـم مـوعـد تحویل آن است . (وقتى بفهمد من آن را شکسته ام ) یا مرا هزار تازیانه مى زند و یا مى کشد.
امـام (ع ) رو بـه (یـونـس ) کـرد و بـا خـونـسـردى فـرمـود: بـه منزل برو تا فردا؛ چیزى جز خیر پیش نخواهد آمد.
روز بعد دوباره در حالى که از ترس مى لرزید خدمت امام (ع ) رسید و گفت : هم اکنون فرستاده (بـُغـا) آمـده و درخـواسـت نـگـیـن را مى کند. امام (ع ) فرمود: به سوى او بازگرد جز خیر چیزى نخواهى دید.
(یـونـس ) از نزد امام (ع ) رفت ، ولى پس از چند لحظه خندان بازگشت و گفت : پیک نزد من آمد و گـفت : کنیزان (به خاطر آن نگین ) با یکدیگر به نزاع پرداخته اند؛ اگر ممکن است آن را نصف کن ، اجرت اضافى آن را به تو خواهیم داد.
امام (ع ) دست به دعا برداشت و گفت : خداوندا! حمد و سپاس تنها تو را سزاست ، به خاطر آنکه ما را از کسانى قرار دادى که بحقّ تو را سپاس مى گویند.).(118)
(یسع بن حمزه قمى ) مى گوید:
(عمر بن مسعده وزیر معتصم نسبت به من بسیار بد رفتار کرد؛ چندانکه بر جان خود از او بیمناک شـدم . طـىّ نـامـه اى بـه امـام هـادى علیه السّلام از او و کارهایى که نسبت به من انجام داده بود شکایت کردم .
حـضـرت در پـاسـخ نـوشـت : (هـیـچ تـرس و بیمى از او نداشته باش ، خداوند را با این کلمات بـخـوان که هر چه سریعتر تو را از آن گرفتارى رهایى مى بخشد؛ زیرا خاندان پیامبر(ص ) بـه گـاه بـروز گـرفتارى و پیدایش دشمنان و به هنگام ترس از فقر و دلتنگى ، خدا را با این کلمات مى خواندند.)
به دستور امام (ع ) عمل کردم ، هنوز پاسى از روز نگذشته بود که پیک وزیر رسید و مرا نزد او بـرد. وقـتـى نـگـاه (عـمـر بـن مـسـعـده ) بـه مـن افـتـاد لبـخـنـد زد و دسـتـور داد غـل و زنـجـیـر را از دسـت و پـاى مـن بـاز کـردنـد و پـس از تـجـلیـل و عذرخواهى از من ، مرا به سرزمینى که در آنجا حکومت مى کردم بازگرداند و حتى بر قلمرو حکومتى من افزود.)

فراهم کردن زمینه غیبت حضرت مهدى (ع) .(119)
بـا تـوجـه بـه آگـاهـى و شـنـاخـتـى کـه پـیـشـواى دهـم عـلیـه السـّلام از اوضـاع و احوال دوران خود و همچنین دوران فرزندش امام عسگرى علیه السّلام داشت و مى دید روز به روز جوّ فشار و اختناق ، شدیدتر و حساسیّت دستگاه خلافت نسبت به امامان شیعه بیشتر مى گردد و همین امر در آینده نزدیک تاریخ امامت را در آستانه تحوّلى جدید و بى سابقه ـ یعنى غیبت امام (ع ) از انـظـار ـ قـرار مـى دهد، یکى از محورهاى کارى خود را آماده ساختن اذهان شیعیان نسبت به غیبت نوه بزرگوارش حضرت مهدى (ع ) قرار داد.
فعّالیّتهاى امام (ع ) در این زمینه در شعاعى محدود و با نهایت دقّت و احتیاط صورت مى گرفت و سـعـى حـضـرت بـر ایـن بـود کـه هـیـچ مشخّصه اى از حضرت مهدى (ع ) ـ حتى نام او ـ براى نامحرمان بازگو نشود تا مبادا به گوش حکمرانان عبّاسى برسد. اینک چند نمونه بیانگر این موضع :
# در روایت مفصّلى (عبدالعظیم حسنى ) عقاید خود را بر امام هادى (ع ) عرضه کرد. در بخش امامت ، یـکـایـک امـامـان را نـام بـرد و چـون به امام هادى (ع ) رسید درنگ کرد. امام (ع ) سخن او را پى گرفت و فرمود:
(پس از من حسن است ، پس مردم با جانشین او چگونه خواهند بود؟)
عبدالعظیم پرسید: چگونه سرورم !؟ فرمود:
(زیرا او دیده نمى شود و جایز هم نیست نام او برده شود تا زمانى که قیام کند و زمین را پر از عدل و داد نماید همانسان که از ظلم و جور پر شده است .).(120)
# (على بن عبدالغفّار) مى گوید:
(شـیـعـیـان پـس از درگـذشـت امـام جـواد(ع ) بـه امـام هـادى (ع ) نوشتند و از جانشینى آن حضرت پرسیدند. امام (ع ) در پاسخ نوشت : (امر امامت تا مادامى که من زنده ام با من است و پس از من با جـانـشـیـنـى کـه تعیین مى کنم . پس ‍ چه خواهد بود براى شما نسبت به (خلف ) بعد از (خلف )؟ ).(121)
# (على بن مهزیار) مى گوید:
(بـه ابـوالحـسن عسکرى نوشتم و از آن حضرت از (فَرَج ) پرسیدم . در پاسخ نوشت : (زمانى که صاحب الامر شما از سرزمین ستمگران غیبت کرد منتظر (فَرَج ) باشید.).(122)
# (ایوب بن نوح ) از امام هادى (ع ) نقل مى کند که آن حضرت فرمود:
(زمـانـى کـه پـیـشـواى شـمـا از مـیـان شـمـا بـرداشـتـه شـود از زیـر پـاى خـود مـنتظر (فرج ) باشید.).(123)
در ایـن روایات ، امام هادى علیه السّلام به طور کلّى و سربسته به موضوع غیبت امام زمان (ع) اشاره نموده و اذهان یاران خود را براى رویارو شدن با این دوران آماده کرد.

------------ --------- ------
پی نوشت ها:
111 - لازم بـه یـادآورى اسـت که در تاریخ اجمالى پیشوایان بخش زندگى امام هادى (ع ) به نمونه هایى از این موضع امام (ع ) اشاره کردیم .
112 - دلائل الامامة ، ص 220 ـ 221 .
113 - بحار الانوار ، ج 50 ، ص 185 .
114 - بحار ، ج 50 ، ص 195 .
115 - رجال کشّى ، جزء 6 ، ص 514 ، ردیف 992 ؛ بحارالانوار ، ج 50 ، ص 224 .
116 - بحارالانوار ، ج 50 ، ص 174 ؛ مناقب ، ج 4 ، ص 416 ـ 417 .
117 - بحارالانوار ، ج 50 ، ص 177 .
118 - بحارالانوار ، ج 50 ، ص 125 ـ 126 .
119 - مـهـج الدعـوات ، ص 271 ؛ مـعـادن الحـکـمة ، ج 2 ، ص 247 ـ 248 . متن دعا به طور تفصیل در منابع یاد شده آمده است .
120 - اعلام الورى ، ص 409 ـ 410 ؛ کمال الدین ، ج 2 ، ص 380 .
121 - همان مدرک ، ص 411 و 382 .
122 - کمال الدین ، ج 2 ، ص 380 .
123 - الکـافـى ، ج 1 ، ص 341 . متن گفتار امام (ع ) چنین است : ( إِذا رُفِعَ عَلَمُکُمْ مِنْ بَیْنِ اءَظـْهـُرِکـُمْ فـَتـَوَقَّعـُواالْفـَرَجَ مـِنْ تـَحـْتِ اءَقـْدامـِکـُمْ ) . ( عـلمـکـم ) احتمال دارد به تحریک یعنى ( عَلَمُکُمْ ) باشد و مقصود کسى است که آگاه و مطّلع از راه حقّ است و شـمـا را هـدایـت بـدان راه مى کند . و احتمال دارد به کسر عین ، ( عِلْمُکُم ) باشد یعنى صاحب و دارنده دانش شما . و انتظار فرج از زیر گامها ، کنایه از نزدیک بودن آن و امکان دسترسى به آن اسـت ؛ چه آنکه آن چیزى که زیر پاى انسان است نزدیکترین چیزها به انسان مى باشد و با بـرداشـتـن گـام از روى آن مـى تـوان بـه آن دسـت یـافـت ( ر . ک . مـرآة العـقـول ، ج 4 ، ص 56 ) . در مـعـنـاى روایت احتمالهاى دیگرى نیز داده شده است . براى آگاهى بیشتر به منبع یاد شده رجوع کنید .

روز عرفه هنگام خواندن دعای عرفه ما رو هم دعا بفرمایید

 و اعیاد قربان و غدیر خم را هم به همه عزیزان تبریک عرض میکنم

اینم یه عیدی تقدیم شما از سیده برای محبین اهل بیت
 هم میتونی گوش کنید هم سیو کنید ذخیره امیدوارم که بتونید
 و مشکلی نباشه در شنیدن مولودی که از مداح عرب زبان مله باسم الکربلایی

علی عالی على کل عالی listen

download

علیٌ یاعالی listen download

hspace=0
 
خطبة الرسول ص جدید

خطبة الرسول صلى الله علیه وآله بعد حجة الوداع بصوت المیرزا حسین کاظم


[للاستماع] [للتحمیل]

دعاى حضرت صادق علیه السلام از روز اوّل تا عصر روز عرفه

 از روز اوّل تا عصر روز عرفه در عقب نماز صبح و پیش از مغرب بخواند این دعا را که شیخ و سید از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده اند

اَللّهُمَّ هذِهِ الاْیّامُ الَّتى فَضَّلْتَها عَلَى

 خدایا این روزهائى است که برترى

الاْیّامِ وَشَرَّفْتَها [وَ] قَدْ بَلَّغْتَنیها بِمَنِّکَ وَرَحْمَتِکَ فَاَنْزِلْ عَلَیْنا مِنْ
و شرافتش دادى بر سایر روزها و به لطف و رحمتت مرا بدانها رساندى پس

بَرَکاتِکَ وَاَوْسِعْ عَلَیْنا فیها مِنْ نَعْمآئِکَ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ اَنْ
برکات خودت را بر ما فرو بار و از نعمتهاى خود در این روزها بر ما وسعت ده خدایا من از تو خواهم که

تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الَ مُحَمَّدٍ وَاَنْ تَهْدِیَنا فیها لِسَبیلِ الْهُدى
درود فرستى بر محمد و آل محمد و نیز خواهم که ما را در این روزها به راه هدایت

وَالْعَفافِ وَالْغِنى وَالْعَمَلِ فیها بِما تُحِبُّ وَتَرْضى اَللّهُمَّ اِنّى
وپاکدامنى و بى نیازى راهنمائى فرمائى و موفقمان دارى به انجام آنچه دوست دارى و موجب خوشنودى تواست خدایا ازتو

اَسْئَلُکَ یا مَوْضِعَ کُلِّ شَکْوى وَیا سامِعَ کُلِّ نَجْوى وَیا شاهِدَ کُلِّ
خواهم اى جایگاه هر شکایت و اى شنواى هر سخن سِرّى و راز و اى حاضر در هر

مَلاٍَ وَیا عالِمَ کُلِّ خَفِیَّةٍ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الَ مُحَمَّدٍ وَاَنْ
جمع و اى داناى هر نهان که درود فرستى بر محمد و آل محمد و

تَکْشِفَ عَنّا فیهَا الْبَلاَّءَ وَتَسْتَجیبَ لَن ا فیهَا الدُّع آءَ وَتُقَوِّیَن ا فیه ا
بگشائى در این روزها از ما بلاء و گرفتارى را و مستجاب گردانى در آنها دعاى ما را و نیرو دهى به ما

وَتُعینَنا وَتُوَفِّقَنا فیها لِما تُحِبُّ رَبَّنا وَتَرْضى وَعَلى مَا افْتَرَضْتَ
در این روزها و کمکمان دهى و موفقمان دارى پروردگارا بدانچه دوست دارى و خوشنود گردى و بر آنچه واجب کرده اى

عَلَیْنا مِنْ طاعَتِکَ وَطاعَةِ رَسوُلِکَ وَاَهْلِ وِلایَتِکَ اَللّهُمَّ اِنّى
بر ما از اطاعت خودت و اطاعت پیامبرت و اهل ولایتت خدایا از تو

اَسْئَلُکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَاَنْ
خواهم اى مهربانترین مهربانان که درود فرستى بر محمد و آل محمد و در این

تَهَبَ لَنا فیهَا الرِّضا اِنَّکَ سَمیعُ الدُّعآءِ وَلا تَحْرِمْنا خَیْرَ ما تُنْزِلُ
ایام خوشنودى خویش را به من ببخش که براستى تو شنواى دعائى و محروم مکن ما را از خیرى که در

فیها مِنَ السَّمآءِ وَطَهِّرْنا مِنَ الذُّنوُبِ یا عَلاّمَ الْغُیوُبِ وَاَوْجِبْ لَنا
این روزها از آسمان فرو بارى و پاکمان کن از گناهان اى داناى بر نادیدنیها و واجب گردان در این ایام

فیها دارَ الْخُلوُدِ اَللّهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَلا تَتْرُکْ لَنا

براى ما خانه جاویدان را خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد و هیچ گناهى براى ما باقى

فیها ذَنْباً اِلاّ غَفَرْتَهُ وَلا هَمّاً اِلاّ فَرَّجْتَهُ وَلا دَیْناً اِلاّ قَضَیْتَهُ وَلا غائِباً
مگذار جز آنکه بیامرزى و نه اندوهى جز آنکه بگشائى و نه بِدهى جز آنکه بپردازى و نه غائبى

اِلاّ اَدَّیْتَهُ وَلا حاجَةً مِنْ حَوائِجِ الدُّنْیا وَالاَّْخِرَةِ اِلاّ سَهَّلْتَه ا وَیَسَّرْتَه
جز آنکه به ما برسانى و نه حاجتى از حاجات دنیا و آخرت جز آنکه آسان و هموارش گردانى

اِنَّکَ عَلى کُلِّشَىْءٍ قَدیرٌ اَللّهُمَّ یا عالِمَ الْخَفِیّاتِ یا راحِمَ الْعَبَراتِ
که براستى تو بر هر چیز توانائى خدایا اى داناى اسرار پنهان اى رحم کننده بر اشک دیدگان

یا مُجیبَ الدَّعَواتِ یا رَبَّ الاْرَضینَ وَالسَّمواتِ یا مَنْ لا تَتَشابَهُ
اى اجابت کننده دعاها اى پروردگار زمینها و آسمانها اى که

عَلَیْهِ الاْصْواتُ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْنا فیها مِنْ
صداها(ى بیشمار) بر او اشتباه نشود درود فرست بر محمد و آل محمد و قرار ده ما را در این روزها از

عُتَقآئِکَ وَطُلَقآئِکَ مِنَ النّارِ وَالْفائِزینَ بِجَنَّتِکَ وَالنّاجینَ بِرَحْمَتِکَ
آزادشدگان و رهائى یافتگان از آتش و نائل شوندگان به بهشتت و نجات یافتگان بوسیله رحمتت

یااَرْحَمَ الرّاحِمینَ وَصَلَّى اللّهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ الِهِ اَجْمَعینَ
اى مهربانترین مهربانان و درود خدا بر آقاى ما محمد و آلش همگى

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ــــــــــــــــــ استمعوا و اسئلکم الدعاء ـــــــــــــــــــ

شهادت با قرالعلوم ع تسلیت باد

«تربت باقر»
شیعیان از چیست دلها در غم است
هر کجا بینى عزا و ماتم است
عرشیان را از سر افتاده ست تاج
گوئیا ماتم به عرش اعظم است
مصطفى را در جنان حزنى عجیب
انبیا را سر به زانوى غم است
آسمان در نوحه و سوگ و عزاست
گوئیا محزون تمام عالم است
گوش کن تا بشنوى صوت ملک
نوحه‏ ى عرش الهى این دم است
باقر آل نبى مسموم شد
قامت صادق ازاین ماتم خم است
شیعیان در ماتم آن مقتدا
خون اگر ریزند از چشمان کم است
از جفاهاى هشام بى حیا
اشک غم در دیده ‏هاى آدم است
تربت باقر ز رفعت در بقیع
دردمندان را شفا و مرهم است

هر روز چند آیه قرآن بخوانیم

« براى شنیدن آیه مورد نظر بر روى شماره آیه کلیک کنید و برای مشاهده تفسیر المیزان و نمونه بر روی آیه کلیک کنید »

سوره: سورة البقرة آیات: 286 محل نزول: مدینه

اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ 257 أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِـی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِـی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ 258 أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىَ یُحْیِـی هَـَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ آیَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى العِظَامِ کَیْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ 259

 

ترجمه فارسی مکارم

خداوند، ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آورده‏اند; آنها را از ظلمتها،به سوى نور بیرون مى‏برد (اما) کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوتها هستند; که آنها را از نور، به سوى ظلمتها بیرون مى‏برند; آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند «257» آیا ندیدى (و آگاهى ندارى از) کسى ( نمرود) که با ابراهیم در باره پروردگارش محاجه و گفتگو کرد؟ زیرا خداوند به او حکومت داده بود; (و بر اثر کمى ظرفیت، از باده غرور سرمست شده بود;) هنگامى که ابراهیم گفت: «خداى من آن کسى است که زنده مى‏کند و مى‏میراند» او گفت: س‏خ‏للّهمن نیز زنده مى‏کنم و مى‏میرانم!» (و براى اثبات این کار و مشتبه‏ساختن بر مردم دستور داد دو زندانى را حاضر کردند، فرمان آزادى یکى و قتل دیگرى را داد) ابراهیم گفت: س‏خ‏للّهخداوند، خورشید را از افق مشرق مى‏آورد; (اگر راست مى‏گویى که حاکم بر جهان هستى تویى،) خورشید را از مغرب بیاور!» (در اینجا) آن مرد کافر، مبهوت و وامانده شد و خداوند، قوم ستمگر را هدایت نمى‏کند «258» یا همانند کسى که از کنار یک آبادى (ویران شده) عبور کرد، در حالى که دیوارهاى آن، به روى سقفها فرو ریخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن، در هر سو پراکنده بود; او با خود) گفت: «چگونه خدا اینها را پس از مرگ، زنده مى‏کند؟!» (در این هنگام،) خدا او را یکصد سال میراند; سپس زنده کرد; و به او گفت: «چه‏قدر درنگ کردى؟» گفت: «یک روز; یا بخشى از یک روز» فرمود: «نه، بلکه یکصد سال درنگ کردى! نگاه کن به غذا و نوشیدنى خود (که همراه داشتى، با گذشت سالها) هیچ‏گونه تغییر نیافته است! (خدایى که یک چنین مواد فاسدشدنى را در طول این مدت، حفظ کرده، بر همه چیز قادر است!) ولى به الاغ خود نگاه کن (که چگونه از هم متلاشى شده! این زنده شدن تو پس از مرگ، هم براى اطمینان خاطر توست، و هم) براى اینکه تو را نشانه‏اى براى مردم (در مورد معاد) قرار دهیم (اکنون) به استخوانها(ى مرکب سوارى خود نگاه کن که چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند مى‏دهیم، و گوشت بر آن مى‏پوشانیم!» هنگامى که (این حقایق) بر او آشکار شد، گفت: «مى‏دانم خدا بر هر کارى توانا است‏» «259»

آیات امروز را می توانید از طریق این لینک هم مطالعه کنید

 


توضیح:
هر روز می خواهیم یک صفحه از قرآن را با هم بخوانیم (به همراه معنی آن. هر روز چند دقیقه وقت می ذاریم، بعد از یه مدت می بینیم کل قرآن را ختم کرده ایم، به همین راحتی.
فرمایش امام صادق (علیه السلام) هم که یادمون هست: «قرآن پیمان خداست بر خلق او و برای شخص مسلمان شایسته است که بر عهد خود نگاه کند و هر روز 50 آیه بخواند.»
بیائیم فعلا حداقل با یک صفحه در روز شروع کنیم!

یاد روزی که کاظمین رفته بودم خدا دوباره زیارت قسمتمان فرما.آمین.

شهادت امام نهم حضرت جواد الأئمه (علیه السلام)

بسم الله الرحمن الرحیم

سالگرد شهادت امام نهم حضرت جواد الأئمه را به تمامى شیعیان

آن بزرگوار تسلیت مى گوییم ،

و امیدواریم خداوند متعال توفیق آن را به ما عنایت فرماید که پیرو آن بزرگوار و سائر

امامان بوده و عمل به دستورات دین و شریعت

 حضرت سید المرسلین صلوات الله علیه و آله را سر لوحه زندگانى خویش قرار دهیم.

 

معتصم علیه اللعنة و العذاب آن حضرت را از مدینه به بغداد احضار کرد و آن حضرت در اواخر محرم سال دویست و بیست به مدینه وارد شدند و در آخر ذوالقعده همان سال از دنیا رفتند، آنچه مرحوم مفید نوشته است اشعار به آن دارد که شهادت آن حضرت ثابت نیست، لکن علاوه بر قرائن که عبارت از احضار جبرى آن حضرت از مدینه و وفات آن بزرگوار پس از مدت کوتاهى «کمتر از یک سال » است، مرحوم مجلسى در جلد 50 بحار الانوار صفحه 17 از کتاب عیون المعجزات نقل کرده است که به دستور معتصم و به وسیله امّ الفضل دختر مأمون آن حضرت را مسموم نمود، و العلم عندالله.
آن حضرت در 27 ذى القعده سال 220 در سن 24 سال و چند ماه به شهادت رسید.
سلام ما بر تو اى امام جواد روزى که به دنیا آمدى، و روزى که به شهادت رسیدى، و روزى که در قیامت براى شفاعت امت جدّت به پاى مى خیزى. و سلام ما بر پدران بزرگوار، و فرزندان معصومت باد.

اسماء و القاب امام جواد(علیه السلام)

اسم آن حضرت محمد، و بعض القاب آن بزرگوار عبارت است از : تقى، منتجب، جواد، و مرتضى، و کنیه ایشان أبوجعفر بوده است که به ایشان در زبان اهل حدیث أبوجعفر دوم مى گویند، زیرا أبوجعفر اول حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) بوده است.

در ماتم ابن رضا»
شام عزاى نهمین امام است ..پیکر اطهرش به روى بام است
تقى ز دنیا مى‏ رود خدایا ..به پیش زهرا مى ‏رود خدایا
امشب دل اهل ولا شکسته ..در ماتم ابن رضا نشسته
یا ثامن الحجج گلت فسرده ..در حجره در بسته جان سپرده
زهر جفا شرر به جان مى ‏زند..دشمن به او زخم زبان مى‏ زند
وقت شهادت یاورى ندارم
همچون حسین لب تشنه جان سپارم
اگر مرا شعله به جان مى‏ زنى ..دگر چرا زخم زبان مى‏ زنى
مظلومى نهم امام بنگر
خورشید را به روى بام بنگر
آتش گرفته پیکرم خدایا ..خندد به حالم همسرم خدایا
جان ودلم آمد به درد مادر
ببین عروس تو چه کرده مادر
جوانترین امام ما واى واى ..کشته شد از زهر جفا واى واى
ابن رضا یارب ز پا فتاده
آتش به جانش از جفا فتاده
آتش گرفته پیکرم آب آب ..شد پاره پاره جگرم آب آب
اى همسرى که در کفت اسیرم
آبم دهى یا ندهى بمیرم
نور دل فاطمه بى تاب شد
قلب جواد ابن رضا آب شد..این بدن کیست که روى بام است
پیکر مسموم نهم امام است
زهر هلاهل دلش افروخته
زخم زبانها جگرش سوخته ..کبوتران محرم آن حریمند
سایه فکن بر تن آن کریمند
در نوجوانى ناامید گشتى
چون جد عطشانت شهید گشتى

دلم هوای مدینه کرده

صفات و ویژگیهاى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)

از آشکارترین صفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این بود که غرورِ پیروزى او را نمىگرفت، چنان که در بازگشت از نبرد بدر و فتح مکّه نشان داد، و نیز از شکست نا امید نمىشد، همان طور که شکست احد بر وى تأثیر نداشت، بلکه پس از آن به سرعت براى جنگ «حمراءالأسد» آماده شد و نیز نقض پیمان بنى قریظه و پیوستن آنان به سپاه احزاب بر روحیه او تأثیرى نگذاشت، بلکه او را ثابت قدم گردانید.
از صفات دیگر او احتیاط و پرهیز بود که نیروى دشمن را بدین وسیله ارزیابى کرده، براى مقابله با او به تهیّه ابزار و تجهیزات دست مىزد.
حتّى هنگام اقامه نماز نیز احتیاط را از دست نمىداد، بلکه مراقب و هوشیار بود.
صفت دیگر او نرمى همراه با صلابت بود که در شرایط متغیّر جنگى از آن برخوردار بود و به سبب سرعت تغییر این شرایط، دستورها و احکام جدیدى صادر مىکرد.
سرعت در فرماندهى نزد او، براى مقابله با مسائل جدّى، شرطى اساسى بود و به تمرکز فرماندهى، توجّه و تأکید فراوان داشت.
با یاران و قوم خود رفتارى مبتنى بر جذب و اصلاح داشت و روح اعتماد و آرامش را در میان آنها تقویت مىکرد.
به کوچک رحم مىکرد، بزرگ را گرامى مىداشت، یتیم را خشنود کرده و پناه مىداد، به فقیران و مسکینان نیکى و احسان مىکرد، حتّى به حیوانات هم ترحّم مىنمود و از آزار آنها نهى مىکرد.
از مهمترین نمونه هاى انسانیّتِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این بود که آن حضرت نیروهایى را که براى سرایا و جنگ با دشمن اعزام مىکرد به دوستى و مدارا با مردم و عدم یورش و شبیخون علیه ایشان وصیّت و سفارش مىفرمود.
او بیشتر دوست داشت دشمن را به سوى صلح منقاد کند، نه این که مردانِ ایشان را بکشد.
آن حضرت سفارش مىکرد تا پیر مردان، کودکان و زنان را نکشند و بدن مقتول را شکنجه و مُثله نکنند.
وقتى قریش به او پناه آوردند، محاصره اقتصادى آنان را لغو و با تقاضاى ایشان، براى تهیّه گندم از یمن، موافقت فرمود.
او به صلح کامل در جهان دعوت مىکرد و از جنگ، جز به هنگام ضرورت و ناچارى، پرهیز داشت.
نامه هایى که به سوى پادشاهان مىفرستاد به سلام و صلح، آراسته و مزّین بود و آن را براى آغاز کلام در دیدار بین فرزندان آدم قرار داده بود.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در جنگها بیش از یک فرمانده تعیین مىکرد، ضوابطى دقیق براى فرماندهى لشکر و تقویت آن قرار مىداد و بین اصول سیاسى و نظامى ارتباط برقرار مىساخت و اطاعت از فرماندهان را رمزى براى انضباط، انقیاد و فرمانبردارى مىدانست.
او برنامه ریزى جدّى، سازماندهى نمونه و فرماندهى برتر را بنیاد گذاشت، و فرماندهى لشکر را بر اساس شایستگى و شناخت برگزید.
لشکر را به طور یکسان در فرماندهى خود جمع کرد، و از آنچه که در وسع و توانایى رزمندگان بود بیشتر به آنان مىبخشید.

تلاش براى تحقّق انسانیّت

وجود رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى همه مردم مایه رحمت بود و هیچ کس را به سبب رنگ و جنس از شمول آن مستثنى نمىکرد.
همه مردم نزد او روزى خورِ خداوند بودند.
آن حضرت به این رهنمودها دعوت مىکرد:1 ـ رشد و اعتلاى انسانیّت، مىفرمود: «همه مردم از آدم هستند و آدم نیز از خاک است.»2 ـ صلح و سلامتى قبل از جنگ،3 ـ گذشت و بخشش قبل از مجازات،4 ـ آسان گیرى و گذشت قبل از مجازات.

از این رو، مشاهده مىکنیم که جنگهاى او همگى براى اهداف والاى انسانى بوده و به منظور تحقّق انسانیّت انجام مىشده است.
آن حضرت به نیکى، و احسان به مردم و دوستى و مدارا با آنان فرمان مىداد.
او نمونه هاى کامل از رحمت را در فتح مکّه نشان داد که با وجود پیروزى بر دشمنان با ایشان برخوردى نیکو کرد، با توجّه به این که مىتوانست از همه آنان انتقام گیرد، ولى آنان را بخشید و فرمود: بروید شما آزاد هستید! در جنگ «ذات الرّقاع» به «غوث بن الحارث» که براى قتل آن حضرت مىکوشید، دست یافت، ولى از او گذشت و او را آزاد کرد.
پیامبر با اسیران با مدارا و رحمت برخورد مىکرد، بر بسیارى از آنان منّت مىگذاشت و آزادشان مىساخت و لشکریان را به آنان سفارش مىکرد.
از جمله در یکى از جنگها، با دست خود، دست اسیرى را - که صداى ناله او را شنید ـ باز کرد.