ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم با هفت هزار سالگان سر بسریم
* * *
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغداران و عالم فانوس ما چون صوریم کاندر او حیرانیم
* * *
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم زان پیش که از زمانه تابی بخورم
کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی چندان ندهد زمان که آبی بخوریم
* * *
برخیزم و عزم باده ناب کنم رنگ رخ خود به رنگ عناب کنم
این عقل فضول پیشه را مشتی می بر روی زنم چنانکه در خواب کنم
* * *
بر مفرش خاک خفتگان میبینم در زیرزمین نهفتگان میبینم
چندانکه به صحرای عدم مینگرم ناآمدگان و رفتگان میبینم
* * *
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما در کارگه کوزهگران کوزه شویم
* * *
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم پس بی می و معشوق خطائیست عظیم
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم
* * *
خورشید به گل نهفت مینتوانم و اسراز زمانه گفت مینتوانم
از بحر تفکرم برآورد خرد دری که ز بیم سفت مینتوانم
* * *
دشمن به غلط گفت من فلسفیم ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
* * *
مائیم که اصل شادی و کان غمیم سرمایهی دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم آئینهی زنگ خورده و جام جمیم